eitaa logo
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
858 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
1.4هزار ویدیو
69 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم ارتباط با ادمین: @labaick کانال طبیب جان @Javaher_Alhayat استفاده از مطالب کانال آزاد است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💖سلام امام زمانم💖 🌸به دنبال ردی از پیشانی ات… تمام مهرهای مسجد را بوسیده ام اما هنوز امامم را ندیده ام😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
#قسمت_هشتم مزد_خون #بر_اساس_واقعیت دیدن هر چیزی چشم میخواد آقا منصور.... کار سختی هم نیست به
مزد خون با خودم داشتم می‌گفتم: خدایا حالا ما یه چیزی گفتیم کتک خوردن برامون توی این راه چیزی نیست ولی بابا خوش انصاف از دیروز که قرار شده بیام حوزه کتک کاری شروع شده! اون از زد و خورد دیروزمون با یه مشت اراذل و اوباش! اینم از کتک کاری امروزمون با این‌ها.‌.. وسط حرف زدن با خدا بودم و مشت و لگد خوردن که یک‌دفعه ورق برگشت! همه جا ساکت شد و دیگه خبری از ضربات سنگین نبود! توی دلم گفتم هنوز پام به حوزه نرسیده مستجاب الدعوه شدم... سید هادی پتویی که انداخته بودن رومون رو کنار زد... تا به حالت عادی برگشتیم هیچ کس داخل حجره نبود! بدون اینکه لحظه‌ای تامل کنه از در حجره رفت بیرون و بلند گفت: بچه‌ها مهمون همراهم بود! مگه این‌که دستم بهتون نرسه منتظر حوادث پیش‌بینی نشده باشید... من و شیخ مهدی که به معنی واقعی کلمه متلاشی بودیم، مشغول جمع و جور کردن خودمون شدیم... سید که دستش به هیچ کدوم از بچه‌هاشون نرسیده بود اومد داخل و با خنده گفت: شرمنده رفقا حقیقتا این جشن پتو جبران کار دیشب من بود... دیگه ببخشید پاتکش شما رو هم هدف گرفت... مفهوم جشن!!!! با اون همه کتک و ضربه برام تناقض داشت و بیشتر من رو یاد دعواهامون با دوستان می‌انداخت! اما وقتی سید هادی تعریف کرد که شب گذشته چه بلای عظیمی سر بچه‌هاشون آورده تازه متوجه عمق ضربات وارده شدم!!! برای من این شروع طوفانی همیشه یادم موند... و حقیقتا از این همه کتک که خورده بودم احساس ناراحتی نکردم خصوصاً این‌که ده‌ دقیقه‌ای از این ماجرا گذشته بود که همون چهار و پنج نفر هر کدوم با یه نوع خوراکی وارد حجره شدن و گویا فهمیده بودند همراه سید هادی ما هم بودیم و برای جبران، هر کسی سوغات شهر خودش رو آورده بود و تعارف میکرد همه چی آروم بود تا این‌که یکیشون پسته و بادام و فندق آورد و به چشم بر هم زدنی شرایط تغییر کرد! خدا نصیب نکنه چنان با ذکر وسابقون سابقون اولئک المقربون! شیرجه زدن روی سرش که فکر کنم جمجمه ‌ سرش مثل پسته‌ی خندان باز شد! وقتی جمع صمیمی و شوخ‌طبع طلبه‌ها رو از نزدیک میدیدم، درون من رو به وجد آورده بود و احساس رضایت شدیدی بخاطر انتخاب این مسیر از خودم داشتم.... با این اتفاق به صورت خودکار من با اون جمع رفیق شدم که شروع رفاقتی بود که سالها دنبالش بودم ... بالاخره اون روز هم با کلی خاطرات خوب برای من گذشت.... با راهنمایی‌ها و کمک شیخ مهدی و سید هادی با قبولی من در مصاحبه، رسماً وارد حوزه شدم... روز اولی که داخل حجره‌ی خودمون شدم با دیدن ایمان چنان جا خوردم که انگار وسط بیابون رعد و برق گرفته باشدم! ایمان هم کمی جا خورد اما نه به شدت من! اینکه قرار بود باهاش هم حجره‌ای باشم حقیقتا هم ذوق کردم هم به یاد مشت و لگد‌هایی که خورده بودم کمی ترسیدم اما با روحیه طنز و شادش که روز اول به اون شکل خاص از ما پذیرایی کرد مطمئناً حال بهتری به فضا و جو سنگین طلبه‌های پایه‌ی یک، مثل من میداد... ترم اول شروع شده بود و من با کلی آرزو و هدف‌های بزرگ تا رسیدن به جایگاه مرجعیت خودم رو میدیم(خواننده عزیز آرزو بر جوانان عیب نیست!) حجم درس‌ها زیاد و خیلی سخت بود و همین باعث شده بود ما حسابی فکر و ذهنمون درگیر باشه... نمیدونم برای من این‌جوری بود یا بقیه هم حس و حال من رو داشتن! کلا سال اول ورود به حوزه یه جور خاص میگذره! این‌قدر انگیزه و هدف داری و احساس مفید بودن میکنی که دلت میخواد تک تک ثانیه هاش رو درست استفاده کنی... طی این مدت بعضی بچه‌ها خیلی زرنگ میزدن از خوندن نمازشب گرفته تا بیداری بین‌الطلوعین و خلاصه هر چی مستحب و مکروه بود رو رعایت میکردن... بعضی های دیگه هم خیلی راحت بودن خیلی خودشون رو درگیر این مسائل نمی‌کردند و حتی صبح‌ها باید به زور برای کلاس درس بیدارشون می‌کردیم! همیشه برام سوال بود اینا برای چی اومدن حوزه! این‌قدر بی‌هدف و بی‌انگیزه! هر چند تعدادشون کم بود، ولی به نظر من کمش هم زیاد بود! یه دسته‌ی سومی هم وجود داشت که من شیفته و شیداشون بودم ... ادامه دارد.... نویسنده: لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚2599🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰 لوح | آخرین نفس‌های خون‌آشام 🔻 رهبر انقلاب: رژیم صهیونیستی البتّه با اینکه از نفَس افتاده است، همچنان به جنایتهای خود ادامه میدهد و با سلاح به جان مظلومان افتاده است؛ زن، کودک، پیر و جوان غیر مسلّح را به قتل میرساند، زندانی و شکنجه میکند، خانه‌ها را ویران میسازد، مزارع و دارایی‌ها را نابود میکند. ۱۴۰۱/۰۲/۰۹ لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚2600🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📷 استوری 🕊🌷 لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚2601🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رفقا میشه یه جوری زندگی کنیم و موثر باشیم، که دشمن بخواد ما نباشیم! یعنی ما اینجوری هستیم یا که اصلا بود و نبودمون برای دشمنمون مهم نیست!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💖سلام امام زمانم💖 🌸اللَّهُمَّ أَعِذْهُ مِنْ شَرِّ كُلِّ بَاغٍ وَ طَاغٍ وَ مِنْ شَرِّ جَمِيعِ خَلْقِكَ‏ اى خدا آن بزرگوار را از شر و اذيت هر ستمگر و طاغى سركش در پناه خود گير و از شر جميع اهل شر. 🌸اللهمّ عجل لویک الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
#قسمت_نهم مزد خون #بر_اساس_واقعیت با خودم داشتم می‌گفتم: خدایا حالا ما یه چیزی گفتیم کتک خوردن
مزد خون دسته ی سوم بچه‌هایی بودن که عاشق درس خوندن بودن اما اسیر نمره نبودن! بیشتر اهل کار بودن تا حرف! لوتی و مشتی و بامرام ! پایه و اهل ورزش و تفریح! خلاصه همه چیزشون سر جاش بود! جایی لازم بود از خودشون میزدن برای دیگری می‌گذاشتند! ولی نمی‌دونم چرا خیلی ملت مسئول باهاشون حال نمی‌کردند؟! شاید به نظر بعضی‌هاشون طلبه باید سرش به کار خودش باشه و درس و بحثش! در هر صورت روحیه‌ی من این تیپ شخصیتی رو بیشتر می‌پسندید و همین باعث شد که کم کم و نم نم عضو این دسته شدم... به جز این دسته‌ی سوم که تعدادشون زیاد هم نبود سال اول طلبگیم توی حوزه آدم‌های متفاوتی رو می‌دیدم! از استاد گرفته تا هم حجره‌ای! بعضی‌هاشون صد و هشتاد درجه با چیزی که فکر می‌کردم تفاوت داشتن! (اینکه میگم بعضیا بی حکمت نیست! تحت تأثیر صحبت‌های شیخ مهدی بود که خیلی تأکید داشت جمع نبندم و یادم باشه خوب و بد همه جا هست!) البته من فکر می‌کردم این تفاوت روحیه خیلی هم بد نباشه و یه تهذیب نفس توفیقی و خودکار محسوب می‌شد تا گاهی از خودخواهی‌های درونیم کم کنم و یاد بگیرم با افراد کنار بیام! خصوصاً با بعضی از طلبه‌های ترم بالایی! بعد از گذشت یه مدت چون این مطلب رو اشتباه متوجه شده بودم، سر جاش و توی یه موقعیت سخت چنان ضربه‌ای از این کنار اومدن با همه، خوردم که با گوشت و پوست و استخونم فهمیدم و یاد گرفتم امام علی (ع) هم که باشی، نمی تونی همه رو از خودت راضی نگه داری! بالاخره یه عده همیشه ازت ناراضی هستن! و اصلا درست هم همینه که حدیث داریم فقط منافق میتونه همه رو از خودش راضی نگه داره اون هم بخاطر روحیه نفاق و دو رو بودنش هست!!!!! بخاطر همین همون سال اول، تصمیم گرفتم فقط یه نفر رو از خودم راضی نگه دارم و اون هم خدا بود و تمام... سر همین مسئله یه بار که با سید هادی کنار هم نشسته بودیم و من داشتم گله می‌کردم که چرا باید این‌طوری باشه! چرا بعضی‌ها این‌جورین!؟ بعد هم قاطع گفتم: به این نتیجه رسیدم دیگه شخص برام مهم نیست و فقط خدا مهمه و کاری به کسی ندارم! که سید هادی گفت: مرتضی یه چیزی میگم همیشه آویزه‌ی گوشت باشه! توی حوزه خدا نکنه آدم یه مطلبی رو اشتباه بفهمه! اون وقت هم خودش میفته توی چاه! هم ملت رو هول میده داخل چاه! که بعد به سختی میشه دوباره همون مطلب رو درست بهش فهموند! تازه اگه قبول کنه! اما این‌که میگی فقط رضایت خدا برات مهمه ولا غیر خیلی عالیه! ولی باید بدونی رضایت خدا کجاست و در چیه مثلاً: رضایت خدا در رضایت پدر و مادر ! رضایت خدا در رضایت همسایه است! رضایت خدا در رضایت صله ارحام! رضایت خدا در رضایت همسر... رضایت خدا در.... و این یعنی دقیقاً برای رضایت خدا باید شخص برات مهم باشه! افراد برات مهم باشه! خصوصاً که دیگه الان طلبه شدی! فقط با توجه به این نکته که بیراهه نری! مهم برات رضایت خدا باشه نه نفعی که از رضایتمندی دیگران بهت میرسه! گرفتی اخوی مطلب رو... حرفهاش خیلی کمکم کرد خصوصاً نکته اولش! از وقتی که بخاطر مشغله‌ی شیخ مهدی کمتر میدیدمش، سید هادی هر وقت گیر می‌کردم کمکم می‌کرد... یه اتفاق بدی که بعد از یه مدت توی حوزه برای بعضی از طلبه‌ها می‌افتاد عوام زدگی بود... یعنی اون انگیزه و اون اهداف بالایی که انسان داره از دست میره و دچار روز مرگی میشه! اما به لطف خدا این دسته از بچه‌ها که من هم توفیقا مدتی جزئی ازشون بودم نمی‌گذاشتند این حالت براشون پیش بیاد و اگر یکی انگیزه‌ی خونش می‌افتاد، سریع بقیه وارد عمل میشدن تا حال طرف درست بشه... در کنار ما، بچه‌های شیخ منصور هم خیلی فعال بودن و انگار هیچ وقت انگیزشون نمی‌افتاد و این برای من خیلی جالب بود!!! خوب یادمه سال دوم طلبگیم بود که... ادامه دارد.... نویسنده: لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚2602🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از بنده امین من
▬▬✨﷽✨▬▬▬▬▬▬ 💫نبی رحمت صلی ‌الله ‌و علیه و آله: فَإنَّ مِثلَ الصَّلاةِ کَمِثلِ النَّهر الجَارِی کُلَّما صَلّی صَلاة کَفَرَت مَا بَینَهُما مِنَ الذُّنُوبِ✨ نماز نیز مثل نهری جاری است که هرگاه برپا می‌شود گناهان را می‌شوید و از بین می‌برد.🍃 📔وسائل ‌الشیعه، جلد ۲، صفحه ۷ @Bandeyeamin_man ┗┈•┈•┈•✦ 🌺 ✦•┈•┈•┈┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┄━●❥-﷽ -❥●•━┄ ✨خرمشهرها در پیش است✨ 🔸 حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: «جوانهای عزیز! بچه‌های عزیز من! فردا مال شما است، آینده مالِ شما است؛ شما هستید که باید این تاریخ را با عزّتش محفوظ نگه دارید؛ شما هستید که این بارِ مسئولیّت را بردوش دارید؛ خرّمشهرها در پیش است؛ نه در میدان جنگ نظامی، [بلکه‌] در یک میدانی که از جنگ نظامی سخت‌تر است. البتّه ویرانی‌های جنگ نظامی را ندارد؛ بعکس، آبادانی به دنبال دارد، امّا سختی‌اش بیشتر است.» ۱۳۹۵/۰۳/۰۳ لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚2603🔜
قلبم برای تو می‌تپد آبادان...💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤ ✨برگـــــــــــــردانتظار اهالی آسمان.... خیره به راه آمدنت مانده چشممان... ✨داریم از نیامدنت زجر می کشیم... عجل علی ظهورک یا صاحب الزمان... تعجیل در فرج مولایمان صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
#قسمت_دهم مزد خون #بر_اساس_واقعیت دسته ی سوم بچه‌هایی بودن که عاشق درس خوندن بودن اما اسیر نم
مزد خون سید هادی و بچه‌هامون اکثراً رفته بودن تبلیغ و من چند روزی بود توی حجره تنها بودم و بخاطر همین تنهایی خیلی حس و حال خوردن غذا رو نداشتم از اون طرف هم حسابی مشغول درس خوندن بودم و همین باعث شد که خیلی شدید مریض بشم... این‌قدر حالم بد بود که فقط خدا میدونه مثل یه جنازه افتاده بودم وسط حجره... که شیخ منصور به دادم رسید یک هفته‌ی تمام مواظبم بود و لحظه‌ای تنهام نگذاشت هر چقدر میشد از محبت و ابراز لطف می‌تونست انجام داد... قبلاً هم دقت کرده بودم بچه‌های شیخ منصور معمولاً وقتی کسی مریض می‌شد یا مشکلی داشت خصوصاً وقتایی سید هادی نبود مدام بهشون رسیدگی میکردن، این حالت برای بچه های شهرستانی بیشتر بود. من از همون روز اول که وارد حوزه شدم کاری به شیخ منصور و بچه‌هاشون نداشتم، اما با این کارش خیلی ازش خوشم اومد و نسبت بهش حس خوبی پیدا کردم... ولی هنوز نمی‌دونستم چرا اون روز سید هادی و شیخ مهدی یه جور خاصی باهاش برخورد کردن!!! بعد از این ماجرا حشر و نشر ما با شیخ منصور بیشتر شد و طی این مدت سید هادی که همیشه به توصیه مهدی حواسش به من بود، متوجه این قضیه شد... من چون به نظرم شیخ منصور هم یه طلبه‌ای بود مثل ما! با این رفت و آمد نه تنها مشکلی نداشتم که خیلی خوشحال هم بودم چون شیخ منصور خیلی بهم بهاء می‌داد و تحویلم می‌گرفت و با الفاظ خاص صدام می‌کرد و این حس خیلی خوبی داشت... واقعاً انتظار نداشتم و دلیلی نمی‌دیدم که سید هادی بخاطر این رفت و آمد واکنشی نشون بده! اما خلاف انتظار من سید هادی یه بار کشیدم کنار و گفت: مرتضی جان شنیدی میگن بعضیا با پنبه سر می‌برند، خیلی حواست به افرادی که دور و برشون می‌پلکی باشه ! واقعاً متوجه صحبتش نشدم با حالت یادآوری یه نکته‌ی اخلاقی و مثلاً خیلی متواضعانه گفتم: آقا سید هادی خود شیخ مهدی مدام به من تأکید می‌کرد که زود راجع به دیگران قضاوت نکنیم! من هم طی این چند بار رفت و آمد چیز خاصی یا نکته‌ی بدی از این بندگان خدا ندیدم! چرا شما این‌جوری میگین از شما توقع نداشتم حقیقتا آقا سید!!! سید هادی با لبخند خاصی که بیشتر این حالت رو می‌رسوند چقدر ساده‌ای پسر! گفت: ذبح تفکر! مثل ذبح سر انسان نیست! که درد و سر و صداش بلند شه! کم کم و با روش‌های خاص انجام میشه! شما آقا مرتضی هنوز سال پایینی هستی و نسبت به خیلی مسائل نا آگاهی! اما از من که سال‌های زیادی توی حوزه آدم‌های متفاوتی دیدم این رو داشته باش، هر محبتی نشانه‌ی دوستی نیست! گاهی تعارف آب یعنی شاید میخوان تو را به مسلخ ببرن! متعجب نگاهش کردم و با کنایه گفتم: یعنی حاج آقا منظورتون اینه نسبت به اطرافیانم بدبین باشم!!! عمامه‌اش رو کمی جابه جا کرد و دستی به محاسنش کشید و گفت: اخوی بدبینی یکی از عیوب بزرگه که خدانکنه دچارش بشیم! بعد نفسش رو که توی سینه‌اش حبس کرده بود رها کرد و ادامه داد: منظورم این بود چشم‌هات رو باز کن و دقیق ببین کی و برای چی بهت محبت میکنه! آقا مرتضی به قول فاضل نظری: ای گل گمان مکن به شب جشن می‌روی شاید به خاک مرده‌ای ارزانی‌ات کنند!!! یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست از نقطه‌ای بترس که شیطانی‌ات کنند!!! آب طلب نکرده همیشه مراد نیست گاهی بهانه‌ای است که قربانی‌ات کنند!!! به این میگن بصیرت و هوشیاری که یکی از ویژگی‌های مومنه! دیگه واقعاً داشتم شاخ در می‌اوردم! گفتم: سید هادی جان! این حرفها چیه برادرم! این بندگان خدا که چیزی از من نخواستند! حرفی نزدند! من جز خوبی چیزی ازشون ندیدم! این‌ها هم مثل ما طلبه‌ان حاجی! آخه ما به هم لباسمون این‌جوری بگیم تکلیف بقیه چیه! اصلا گیرم هدفی هم داشته باشن! به نظر من آدم یه جایی خودش رو خرج میکنه که به درد بخوره! منِ طلبه‌ی سطح یک به چه درد این‌ها می‌خورم که بخوان هدفمند بهم محبت کنن!!!! ادامه دارد.... نویسنده: لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚2604🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دستِتـو بـزار رو قلبت، بعد ببین :) میخوام حسِ خوبش رو باهات تقسیم کنم..💛🌱 لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚2605🔜
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
دستِتـو بـزار رو قلبت، بعد ببین :) میخوام حسِ خوبش رو باهات تقسیم کنم..💛🌱 لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال ج
میگن‌ مشهد قسمت نیست، دعوته! خدایا مـن معنی‌ِ قسمـت و دعـوت‌ رو نمی‌دونم ولی تو معنی‌ طاقت رو خوب میدونی :) آقای من، بطلب بیایم حرمت💛