eitaa logo
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
857 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
1.4هزار ویدیو
69 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم ارتباط با ادمین: @labaick کانال طبیب جان @Javaher_Alhayat استفاده از مطالب کانال آزاد است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
علی عشقش آقا بود. هرروز به اتاق ایشان می‌رفت. دوست داشت با عینک و ساعت آقا بازی کند. یک روز که ساعت و عینک آقا را برداشته بود، به علی گفتند: على جان! عینک چشم‌هایت را اذیت می‌کند،زنجیر ساعت هم خدای ناکرده ممکن است به صورتت بخورد،صورتت مثل گل است. ممکن است اتفاقی برایت بیفتد... علی عینک و ساعت را به امام داد و گفت: خوب، بیایید یک بازی دیگر بکنیم. من می‌شوم آقا، شما بشوید علی کوچولو... فرمودند: باشد علی گفت: خوب، بچه که جای آقا نمی‌نشیند. امام کمی خودشان را کنار کشیدند. علی کنار امام نشست و گفت: بچه که نباید دست به عینک و ساعت بزند. آقا خندیدند و عینک و ساعت را به علی دادند و گفتند: بگیر، تو بردی😂 ☄ منبع: برداشت هایی از سیره ی (ره) لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚2638🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم‌ الله الرحمن الرحیم🌷
هدایت شده از طبیبِ جان
meysam_motiee_ziyarat_ashora.mp3
12.64M
🎙حاج میثم مطیعی 💞به نیت سلامتی و فرج امام زمان علیه السلام ( روز دهم) 🔸ان شاء الله به نیت دفع بلا از جامعه مسلمین و همچنین به نیت تسلی خاطر مبارک امام زمان علیه السلام بخاطر هتک حرمت ها به ساحت قدسی ایشان و هتاکی ها به بارگاه ملکوتی امام رضا علیه السلام، به مدت ده روز همگی باهم زیارت عاشورا قرائت میکنیم. (ع) https://eitaa.com/joinchat/3658612752C778c1803ba ✦••┈❁═══🌸═══❁┈••✦
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
#قسمت_بیست_و_سوم مزد خون #بر_اساس_واقعیت نگاهم به شماره افتاد تعجب کردم!!! من که نیم ساعت بی
مزد خون گفتم: حاجی این‌جا کار داری! گفت: آره یه خورده وسیله میخوام برای هیئت محلمون خرید کنم... گفتم: یه کم، زود نیست! هنوز خیلی مونده تا محرم!!!! همینطور که مشغول پرچم و بیرق‌ها بود گفت: برای جلسات هفتگی‌شون میخوام... کلی خرید کرد... این‌قدری که با ماشین خودش نمیشد آوردشون... کارمون خیلی طول کشید وقتی تموم شد، نزدیکای ظهر شده بود گفتم: حاجی من یه سری میخوام برم بیمارستان ببینم خانمم کاری نداره این‌جوری دلم آروم نمیگیره ... لبخندی زد و گفت: بابا مرتضی دو ساعت نیست از بیمارستان اومدیم بیرون که اخوی! تو هم که داخل نمیتونی بری! چیزی هم که فعلاً نیاز نداره! خانم پرستار هم گفت که همه چی خوب و تحت کنترله! دیگه مشکلت چیه!!!؟ بیا با هم بریم یه نهار بزنیم تا جلسه شروع میشه! حرفی برای گفتن نداشتم... گوشیم رو یه چک کردم که مبادا فاطمه زنگی زده باشه دیدم نه خبری نیست... راه افتادیم... منصور گفت: خب بهترین رستوران این‌جا کجاست شیخ؟! گفتم: برو من مسیر رو بهت نشون میدم... اسم رستوران که اومد یاد شیخ مهدی افتادم و ماجرای اون روز که با هم بودیم.... رسیدیم جلوی مغازه‌ی فلافلی... گفتم: نگه‌دار... یه نگاهی به دور و برش کرد گفت: کو؟ کجاست رستوران؟! گفتم: نمیشه که بیای قم فلافلش رو نخوری! تو بشین من الان دو تا ساندویچ فلافل حرفه‌ای می‌گیرم میام... اخم‌هاش رفت تو هم گفت: مرتضی قرارمون این نبود!!! بعد سریع حالت چهره‌اش عوض شد و گفت: من تیز و تند میخوام‌ هاااا موقع نهار خوردن خیلی بذله گویی و شوخی می‌کرد و همین باعث می‌شد احساس صمیمیت بیشتری باهاش داشته باشم... بعد از نهار راه افتادیم سمت محل جلسه‌ای که منصور داشت، حس کنجکاویم مثل خوره افتاده بود به جونم که حالا این جلسه چی هست! یعنی چی میخوان بگن که منصور این همه راه بخاطرش اومده قم! کیا توی این جلسه هستن! و این‌که هر چی باشه به حرف‌های شیخ مهدی باید ربط داشته باشه و کلی از این مدل تحلیل‌ها داشتم تا رسیدیم. داخل که رفتیم هنوز اون طلبه‌ی خوش تیپ و خوش وجه پشت میز نشسته بود حالا که سرش خلوت بود ما را که دید بلند شد حال و احوال حسابی با شیخ منصور و من کرد، بعد هم راهنماییمون کرد به داخل اتاق بزرگی که حدود پانزده و شانزده نفر قبل از ما اون‌جا نشسته بودن... جالب بود اکثراً جوون بودن! البته بینشون سه، چهارتایی ریش سفید هم بود! انگار از قبل همدیگه رو خوب می‌شناختند از نوع سلام و احوال کردنشون متوجه شدم چند نفری افغانی و عراقی هم داخلشون هست، قیافه‌هاشون خیلی متفاوت بود از همه تیپ و قشری به چشم می‌خورد... پیش خودم هزار جور فکر و خیال کردم که معلوم نیست چی قراره بگن توی این جمع! احساس یه نفوذی رو داشتم که قرار بود یکسری اطلاعات بدست بیارم که ببینم قضیه چیه!؟ منتظر حرف‌های خاصی بودم که این تعارض درونی خودم رو با شیخ مهدی و شیخ منصور حل کنم.... وسط همین حس و حال بودم که یه حاج آقای خوش تیپ و خوش وجه وارد شد، شروع به صحبت کرد بیان خوبی داشت... همه محو صحبت‌هاش شده بودند! من هم که یک طلبه بودم برام جذاب بود! توی صحبت‌هاش دنبال یه حرف نامتعارف بودم... که برسم به یه نقطه ای که به قول شیخ مهدی، فرق رجیم با رحیم رو برام مشخص کنه! اما در کمال ناباوری دیدم که خبری نیست!!! ادامه دارد.... نویسنده: لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚2639🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم» 👈🏻در روزگاری که 💅 زدن، ❌و شدن، ⚠️و کلک زدن، ❤️راه جذب بیشتره؛ 📱مواظب کلیک‌هایت باش! ⛔️تا لکّه گناه، تو را از جمع خوبان نکند... ✍🏻محمدجوادمحمودی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دیشب ساعت ۲ نصف شب تو خیابون‌های خلوت نجف دنبال ماشین میگشتم که برم کربلا، یه ماشین با چهارتا جوون عراقی با صدای موسیقی بلند و مشغول حرکات موزون گفتند بیا بالا حاجی. نشستم گفت: موزیک ماکو مشکل؟ گفتم لا مشکل. + موزیک ایرانی؟ _ ماکو مشکل صدا رو زیاد کرد و... 😕😕😕 ✍️ سید محمدرضا اصنافی ‌‌● حالا آهنگو کوش کنید👆😉 لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚2640🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 قیام مردم دارالمؤمنین شوشتر اجرای سرود 🇮🇷 🕙 ۱۷ خرداد ۱۴۰۱ 🕌 مقام صاحب الزمان شوشتر بنده فخاریان هستم از شهرستان شوشتر خوزستان شب گذشته سلام فرمانده توی شهر ما برگزار شد. ممنون از شما لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚2641🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا