eitaa logo
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
860 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
1.4هزار ویدیو
69 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم ارتباط با ادمین: @labaick کانال طبیب جان @Javaher_Alhayat استفاده از مطالب کانال آزاد است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نظرات شما عزیزان در رابطه با رمان😊 ممنون از دلگرمی‌هاتون🙏🌺🌺 لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ https://eitaa.com/farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ https://eitaa.com/farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚3863🔜
1_927606313.mp3
2.51M
- تکبر‌واخلاق‌بد . - استاد‌عالے ' لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ https://eitaa.com/farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚3864🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-بابا؟ 😍 -جوووووون؟ 😘 -میگم یه انگشتر 🙏🏻😁💍 ♥️ ببینید تا حال دلتون خووووب بشه. 😍 ❤️😍🤗 لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ https://eitaa.com/farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚3865🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5823507364501784259.mp3
9.53M
؟ ۲۵ 🤲 از کجا بفهمیم عبادات ما، چقد مقبولند؟ چقدر در رشد روحیِ ما مؤثرند؟ معیارِ محکِ عبادات‌مان چیست؟ لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ https://eitaa.com/farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚3866🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
📕📗📘📙📚 ⏳ مدیریت زمان⌛️ بررسی کردن این عوارضیِ تهران _کرج، یه زمانی ماشین‌ها می‌ایستادند یه پولی می‌
⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️ 🔸🔷 اون‌وقت کشورهای غربی باید بیان موتورهای ماشین‌ها رو هِی روز به روز پیشرفته‌تر بکنند تا این بنزین یک‌هزارم درصد کمتر بسوزونه.🚗 دیگران باید این‌جوری زندگی کنند، زمان رو این‌قدر روی اون حساب باز کنند؟❗️ همان سرمایه‌داران زالو صفتی که پشت سرِ تروریست‌های آدم‌خوار می‌ایستند،👽👾 اون‌ها باید روی زمان این‌قدر حساب کنند، تکنولوژی رو پیشرفت بِدن به‌خاطر «یه لحظه‌ها»، به‌خاطر «یه‌ذره‌ها»، بعد ما همین‌جوری، همه‌چی رو وِل...😒🙄 به خدا قسم روی ما ملت، کار شده.🔄 🔵ماملت این سرزمین،مردمی هستیم که برید کویرما رو با اون قناتهاش نگاه کنید.👀 از بالا که نگاه می‌کنی، قنات‌ها رو مسیرش رو از بالا توی هواپیما میشه تشخیص داد.👌 چون یه خاکی اومده روی زمین، از پایِ کوه اومده رفته کجا! 🏜 چند کیلومتر قنات؟ این آبِ تر و تازه، از کجا آوردن؟ به کجا بردن؟🤔 اطراف یزد بود، فکر کنم! یک آسیایی توی دلِ زمین، از عبور آب قنات! قنات داره رد میشه توی سراشیبیِ دل زمین، میرسه به شهر 🏞 ➰ یه چرخ جلوش گذاشته، اون‌وقت حدود نمی‌دونم چند متر؟ ۲۰ متر؟ ۳۰ متر میری زیرزمین، اون‌جا یه مؤسسه بزرگ ساخته، اون زمانی که نه سیمان بود، نه آهن بود...☢ ما مردمان این‌جوری هستیم!😊 از ما چی ساختن، همه‌مون وِل شدیم افتادیم روی زمین؟😐 تنبلی سر و رویِ زندگیِ ما رو گرفته.😒 به خدا روی ما کار کردند.👉 ♨️قلیون رو آوردند گذاشتند جلوی ما! بکِش؛ راحت باش! پات رو بنداز روی پای خودت‼️ از ما چی درست کردند؟🤔😞 💠 کاش از نظر فرهنگی این کشور یه سامانی داشت که می‌گفتند شما فیلم ساختی 🎞 💽 به دین و ایمانش کاری نداریم💢 توی این فیلم، مراقبت کردن از زمان نداره❌ فیلمت به درد نمی‌خوره، بنداز سطل آشغالی، برو!🗑 یه فیلم درست حسابی برو بساز. 📽🎬 ما این مشکل فرهنگی‌مونه.👌 معضل فرهنگی‌مونه که مردم باید «قدر زمان» رو بیشتر بدونند.✅ لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ https://eitaa.com/farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚3867🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.🌷بسم‌ الله الرحمن الرحیم🍃 .
سلام بر تو... که صاحب‌اختیار مایی! السَّلامُ‌عَلَيْكَ يَامِيثاقَ‌اللّٰهِ الَّذِي أَخَذَهُ وَوَكَّدَهُ سلام بر تو ای عهد و ميثاق خدا...🌱 🍃 .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
#پارت109 همین که اجازه دادند برگه هارا برداریم و شروع کنیم. با خواندن اولین سوال ذوق کردم. مثل همیش
با شرمندگی گفتم: – نیازی به عذر خواهی نیست، همین که قبول کردید من حق داشتم ناراحت بشم برام کافیه. به آرامی گفت: – باور کن راحیل من دارم تمام سعیم رو می کنم که همه چی با صلح و صفا پیش بره. اگه بهم زمان ندی ممکنه دوباره تنش به وجود بیاد، چون از طرف تو آرامش ندارم. ــ آخه اینجوری که نمیشه، منم خانواده دارم، باید جوابشون رو بدم، وقتی مادرم قضیه ی خانواده شما رو شنید، گفت: –حق دارندو بهتره اصرار نکنیم. گفت، این رو به شما هم بگم که... صدایش را کمی بلندترکردو گفت: – باز که رفتی سر خونه‌ی اول. وقتی تعجب مرا دید، به روبرو خیره شدو آرام تر ادامه داد: –قرار شد از این حرفها نگی. فقط بهم فرصت بده. اینجوری می گی عصبی میشم. اخم کردم وگفتم: –من یک ماهه دیگه صبر می کنم اگه تو این مدت نشد، یعنی قسمت نیست. و بهتره دیگه اصراری نداشته باشید. از گفتن این حرف خودم هم استرس گرفتم، اصلا دلم نمی خواست بگم ولی گفتم. کمی دست پاچه شد. –یک ماه خیلی کمه، حداقل دوماه. بعد سرش را پایین انداخت. –من تلاشم رو توی این دو ماه می کنم اگه بازم راضی نشدند، خودم تنهایی اقدام می کنم، البته مادرم موافقه، وقتی ببینه برادرم منطق سرش نمیشه خب اونم کوتا میاد. الانم حرفش اینه که رضایت برادرم باشه، تا اختلاف توی خانواده پیش نیاد. بعد زیر لب گفت: –چه ماجرایی شده این ازدواج ما. سرم را به طرفش چرخاندم. –خودتون ماجراش کردید. اگه به حرف برادرتون گوش کنید و دختری که ایشون مد نظرشونه رو قبول کنید، هیچ ماجرایی نداره و به خوبی و خوشی تموم میشه. با تعجب نگاهم کردوگفت: –کدوم دختر؟ همون که به خاطرش اینقد عصبانین دیگه. خنده ایی کردو گفت: –تو از کجا می دونی؟ نکنه جاسوس داریم تو خونمون؟ ــ نیازی به جاسوس نیست، وقتی اینقدر شدید عکس العمل نشون میدن معنیش همینه دیگه. ــبرادرم، خواهر زنش رو تایید می کردو اصرار داشت در موردش فکر کنم. ولی من همون موقع جریان تو رو بهش گفتم. برام مهم نیست اون چه نقشه ایی برام کشیده بود. باید بفهمه که به نظرات دیگران احترام بزاره و توی انتخابشون دخالت نکنه و از بزرگتر بودنش سواستفاده نکنه. نفسش را عصبی بیرون دادو ماشین را روشن کردو راه افتاد. با اخم به خیابان نگاه می کرد، بعد از چند دقیقه سکوت، آهی کشیدو با صدای خش دارش اسمم را صدا کرد. چقدر معذب میشدم از شنیدن اسمم بدونه پسوندو پیشوند و چقدر این صدای خش دارش را دوست داشتم. تپش قلب گرفتم وپلک هایم را پایین انداختم. سرش چرخید به طرفم و دوباره گفت: – راحیل خانم. از این گیرایی بالایش لبخندی به لبم امدو نگاهش کردم و گفتم: –بله. او هم لبخندی زدو گفت: – قهرت برام تنبیه سختی بود، حالا تشویق چی میشه؟ جایزه و تنبیه باید در کنار هم باشنا وگرنه جواب نمیده. متفکر گفتم: –جایزه؟ ــ آره دیگه، آشتی و... ــ آهان... جایزتونو که دادم. باتعجب گفت: –کی؟ ــ همون که دوماه فرصت رو قبول کردم دیگه. جایزه به این بزرگی به چشمتون نیومد؟ نچ نچی کرد. –یعنی بچه زرنگ تهرون که میگن شماییدا... بعد با شیطنت زمزمه وار گفت: – بالاخره نوبت زرنگ بازی منم میشه،،، فقط بایددو ماه دیگه صبر کنم. از حرفش خجالت کشیدم و از شیشه بیرون را نگاه کردم. دوباره بینمون سکوت شد. نگاهی به من انداخت. –راحیل خانم موافقی بریم یه چیزی بخوریم؟ معذب گفتم: – نه ممنون، من باید برم خونه. دوشنبه بودو من روزه بودم و نمی خواستم متوجه بشود. با اصرار گفت: –می خرم میارم توی ماشین می‌خوریم. یه آب میوه ایی چیزی. ــ اگه اجازه بدید من برم خونه. ــ می دونم توام وقت نکردی صبحونه بخوری، لطفا قبول کن. اگه قبول نکنی، امروز تا شب چیزی نمی خورما. شرمنده نگاهش کردم. –نمی تونم بخورم لطفا اصرار نکنید. بی توجه به حرفم ماشین را جلوی یه آب میوه فروشی نگه داشت و پرسید: – چرا نمی تونی؟ با من معذبی؟ من بیرون میمونم تاتو... نذاشتم حرفش را تمام کند و گفتم: – موضوع اینه که، مکثی کردم. من روزه ام. مبهوت نگاهم کردو گفت: –الان چه وقت روزه گرفتنه؟ مگه ماه رمضونه؟ ــ نه، دوشنبس، گاهی دوشنبه ها رو روزه می گیرم. با دلسوزی گفت: – آخه چرا خودت رو اذیت می کنی؟ اونم الان که باید بنیه داشته باشی واسه درس خوندن. ــ دیروز امتحانم رو خونده بودم. نگران گفت: – این همه راه روهم با زبون روزه می خواستی با مترو بری؟ چرا به خودت اینجوری می کنی؟ ــ اینجوری آدم ساخته میشه، اذیت نیست. ــ با عذاب دادن خودت؟ ـ دقیقا. نچی کرد. – یه سوال. سوالی نگاهش کردم. –اگه شوهر یه خانمی راضی نباشه خانمش روزه بگیره، چی؟ ــ روزه واجب رو که نمیشه کاریش کرد. ولی مستحبی باید شوهرش راضی باشه دیگه. لبخندی زدوگفت: –چقدر خوب. نمی دانم به چه فکر می کرد، که لبخند از روی لبهایش جمع نمیشد. رسیدیم سر خیابانمان. –لطفا همین جا نگه دارید. چشمی گفت و من بعد از تشکرو خداحافظی پیاده شدم.