eitaa logo
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
859 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
1.4هزار ویدیو
69 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم ارتباط با ادمین: @labaick کانال طبیب جان @Javaher_Alhayat استفاده از مطالب کانال آزاد است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😍 بنده سالهاست با شماها لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ https://eitaa.com/farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚3891🔜 ‌
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ https://eitaa.com/farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚3892🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
📕📗📘📙📚 ⏳ مدیدیت زمان⌛️ 🌀 چقدر توی این داستان‌ها می‌تونند فرهنگ جامعه رو تغییر بِدن. 📺 فیلم و سریال
⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️ ⚪️ میگه، قمار یه هیجانی میندازه توی وجود تو، سرگرمت میکنه، زمانت کرور کرور از دست میره،😏 دارایی‌هات کرور کرور از دستت میره.😐 فقط به خاطر اون هیجان الکیِ مسخره‌ایی که به تو داده.😒 بیا هیجان‌های عالی‌تر دریافت کن از عالم هستی.😇😌 ♻️ معلومه توی این دین قمار ممنوع میشه. اون‌وقت توی جهان غرب، برید ببینید، ملت‌ها رو به چه نکبتی رسوندن.😵 من توی شهرهای کانادا داشتم می‌گذشتم، شهر رو به من معرفی می‌کردند.🏙 🌐 دیگه من اون اواخر فهمیده بودیم، بزرگ‌ترین و باشکوه‌ترین ساختمونی که می‌دیدم می‌گفتم این کازینوئه؟ می‌گفتند: آره، حاج آقا داری وارد میشی!😏 حالا کازینو چه جاییه؟🌀 باید بری ببینی!👁 📌 تمام طبقات، وسایل قمار گذاشته. اصلاً نمی‌دونه آدم، چی اسم این زندگی رو بذاره؟🙄 قمار‌بازی، قماربازی، قماربازی.😒 ملت، ملت پیشرفته‌ای نیستند.❌ 📍بعضی از عناصر پیشرفته‌ رو از این‌ور اون‌ور دنیا بر می‌دارند می‌برند، کارشون رو راه می‌اندازند میبَرن جلو و اِلّا اکثریت، ملت خودشون رو تحت ستم قرار دادند.👺 شما اصلاً نمی‌خواد از اسلام حرف بزنی.👌 💎قیمت زمان رو ببر بالا. همون اسلامی میشه دیگه.✅ اسلامی، یعنی همین...🙂 ☢ به هر یه لحظه‌اش آدم باید حساب باز کنه. لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ https://eitaa.com/farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚3894🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۰°💔°۰ و چقدر سَخت است کھ ؛ این عزیزترین عید را بدونِ آن عزیزترین غایب از نظر بُگذرانیم! :) •
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚سلام امام زمانم💚 هر صبح، به شوق عهد دوباره با شما چشمم را باز میکنم🌿 ، هر روز که می‌گذرد، عاشقانه تر از قبل چشم به راهتان باشم...🧡 ✨السَّلاَمُ عليكَ يا وَعْدَ اللهِ الَّذِى ضَمِنَهُ✨ 🍃🌹 🌹اللّهم عجل لولیک الفرج بحق حضرت زینب کبری سلام الله علیها سلاااام صبحتون بخیر🌸 .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
#پارت120 نسیم صبحگاهی که بین شاخ و برگهای درخت های بوستان می پیچید، باعث شده بود، کمی از گرمای تیر
ــ کدوم شعر؟ "افسوس که این کنج قفس راه ندارد اکنون که یک پنجره کوتاه ندارد. پرواز کنم تا که رها گردم از این غم آخر دل بیچاره که همراه ندارد ..." با خجالت گفت: – چقدر خوبه که اهل شعر هستید. از حرفش خنده ام گرفت و گفتم: – اهل شعرنیستم، اهل تهرانم، روزگارم بد نيست‌. تكه ناني دارم ، خرده هوشي‌، سر سوزن ذوقي‌.. و دوباره با لبخند نگاهش کردم. او هم زمزمه وار ادامه داد: "مادري دارم ، بهتر از برگ درخت‌. دوستاني ، بهتر از آب روان‌. و خدايي كه در اين نزديكي است، لاي اين شب بوها، پاي آن كاج بلند. روي آگاهي آب‌، روي قانون گياه‌. من مسلمانم‌." دست هایم را بالا بردم برایش کف زدم. سربه زیر گفت: – بریم دیگه آقا آرش. همانطور که به سمت دانشگاه می‌رفتیم گفتم: –راحیل. جواب نداد. دوباره گفتم: – راحیل خانم. ــ بله. نچ نچی کردم و گفتم: –الان تو دلت میگی دوباره من یه کم بهش خندیدم خودمونی شد. با لبخند فقط نگاهم کرد. ــ نذر کردم اگه تا آخر هفته با هم محرم شدیم، بعد مکثی کردم و گفتم: – ولش کن یه نذری کردم دیگه. نگاهی بهم انداخت و گفت: –الان بهتون اصرار کنم بگید یا خودتون میگید؟ ــ اصرارم کنید نمیگم. ــ صبر می کنم اگه محرم شدیم، خودتون می گید. ــ نمیگم. نگاه پیروز مندانه ایی بهم انداخت و گفت: –می گید، مطمئنم. بعد پا تند کرد و گفت: – من جلوتر میرم، شما لطفا آرومتر بیایید، خدا حافظ. بعد از این که رفت گوشی را برداشتم و پیام دادم: – امروز خودم می رسونمت. پیام داد: –نه آقا آرش، اجازه بدید محرم بشیم بعد. گاهی وقتها از این که برای با او بودن باید خیلی مسائل را رعایت کنم و حتی خیلی وقت ها هم مثل الان، برای اینکه برسونمش باید صبر کنم و مراعات، لجم می گیره. ولی وقتی فکر می‌کنم می‌بینم شاید جون من زود خودمونی میشم بیجاره جرات نمیکنه فعلا زیاد با من بیرون بره. احساس میکنم این راحت بودنم روی او هم تاثیر گذاشته است. به محض این که رسیدم شرکت، با مادر تماس گرفتم و گفتم، زنگ بزند و به مادر راحیل قضیه ی خواستگاری و بله برون را اطلاع بدهد. مادر زیاد سرحال نبود. صدایش گرفته بود. احساس کردم گریه هم کرده است. ولی چیزی نپرسیدم. بعد از یک ساعت دوباره با مادر تماس گرفتم، گفت: – مادر راحیل گفته: باید با خواهر و برادرش مشورت کنه، خودش خبر میده. پرسیدم: –مامان جان چرا ناراحتید؟ گریه اش گرفت و در همان حال گفت: –دکتر به مژگان گفته، قلب بچه تشکیل نشده، باید سقطش کنه. شوک زده شدم. بیچاره مادرم، چقدر ذوق داشت. به خانه که رسیدم. مژگان در را باز کرد. آثاری از ناراحتی نداشت. در عوض چشم‌های مادر قرمز بود. برای عوض کردن جو گفتم: –مژگان مگه خودت خونه زندگی نداری همش اینجایی؟ – خونه زندگیم همین جاست دیگه. مادر با همان ناراحتی گفت: – من خودم بهش زنگ زدم بیاد بریم واسه راحیل یه پارچه بخریم. گفتم: – مامان جان، آخه این چه ریسکیه که شما می کنید. با جاری جماعت آدم میره واسه عروس جدیدخرید کنه؟ بعد دستم رابه طرفین تکان دادم وادامه دادم: –اوه، اوه، چه شود. مژگان اعتراض آمیز گفت: –خیلی هم دلت بخواد که سلیقه ی من باشه. بعدشم، من عروس بزرگه ام ها... کمی خم شدم و دستم را به سینه ام گذاشتم. –منصب جدیدتون رو بهتون تبریک میگم. مادر با تشر گفت: –آرش. نمیخواد لباس عوض کنی، بیا مارو تا پاساژ پارچه فروشی سر چهار راه ببر، مژگان میگه اونجا پارچه هاش قشنگه. نگاهی به مژگان انداختم و گفتم: – عروس بزرگه افاضه فرمودند؟ مژگان بلند شدو مشتی حواله ی بازویم کردو گفت: –برو کنار می خوام رد شم و رفت به سمت در خروجی آپارتمان. – مگه قرار نشد دیگه از این حرکات... نگذاشت حرفم را تمام کنم و گفت: –هر وقت جنابعالی یاد گرفتی درست با من حرفی بزنی منم دیگه کتکت نمی زنم، کف دست هایم را به هم چسباندم و گفتم: –خانم، لطفا دیگه من رو کتک نزنید، منم دیگه باهاتون شوخی نمی کنم. مادردلگیر گفت: – آخه چیه این شوخیا، آخرشم دلخوری پیش میاد. راه بیفت بریم. با انگشت سبابه ضربدری روی کانتر کشیدم و نگاهی به مژگان انداختم وگفتم: – این خط، اینم نشون از این لحظه همه چی تموم شد. مژگان گفت: – ببینیم. در حال پوشیدن کفشم آرام از مژگان در مورد ناراحتی مادر پرسیدم. مژگان گفت: –حالا معلوم نیست، مامان زیادی شلوغش کرده. فردا هم میرم جای دیگه سونوگرافی. تا ببینیم چی میشه. –خب کاش فعلا چیزی بهش نمی‌گفتی. –باور کن آرش اصلا فکرش رو هم نمی‌کردم مامان اینقدر براش مهم باشه. با تعجب پرسیدم: –برای تو مهم نیست؟ –چرا، ولی حالا که اتفاقی نیوفتاده، بعدشم اصلا الان بچه دار شدن برای ما زوده، وقت زیاد داریم. حرفهایش برایم عجیب بود، اصلا نمی‌فهمیدم چه می‌گوید. نمی توانستم بیشتر از این هم چیزی بپرسم. ولی اگر بلایی سر بچه ی کیارش می‌آمد، من هم مثل مادر واقعا ناراحت میشدم. ✍
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
#پارت121 ــ کدوم شعر؟ "افسوس که این کنج قفس راه ندارد اکنون که یک پنجره کوتاه ندارد. پرواز کنم تا
بعد از کلی مشورت و نظر دادن بالاخره پارچه‌ی زیبایی خریدیم. مژگان گفت: –پس انگشتر نشون چی؟ مادر نگاهی به من کردو گفت: – می خوای اونم همین امروز بخریم؟ نگاهی به مژگان انداختم و گفتم: –خودش نباید بپسنده؟ مژگان لبهایش را بیرون دادو گفت: – اگه مثل من حساس باشه، آره دیگه. من انگشتر نشونم رو خودم با کیارش رفتیم خریدیم. –شما که خیلی اپن مایند بودید. هنوز محرم نبودیدخونه ی همدیگه هم می رفتید. مامان اخمی کردو گفت: – آرش بزار خودمون بخریم، لابد باید زنگ بزنم از مادرش اجازه بگیرم که باهم برید خرید؟ –مامان! خوبه شما کلا دوتا عروس بیشتر نداری اینقدر بی اعصابی ها، مادر من یه ذره ذوق داشته باش. ــ حوصله ندارم آرش. نگاه بلا تکلیفی به مژگان انداختم. – مژگان خانم نظر شما چیه؟ مژگان از حرفم خنده اش گرفت. – مثل این که تصمیمت جدیه ها، بعد کلافه گفت: –آخه اینجوری خیلی خشکه، یعنی منم بابد بهت بگم آقا آرش؟ بالارو نگاه کردم و گفتم: –اگه بگی که منت سر ما گذاشتی. دستش را در هوا چرخاندو گفت: – وای آرش، دیگه سختش نکن. پوفی کردم و گفتم: –حالا نظرت رو بگو بعد. ــ من میگم بخریم اگه خوشش نیومد بعدا بیاد عوض کنه. مادر فوری گفت: – آره راست میگه، ولی سایز انگشتش رو نمی دونیم... دست مادر را گرفتم. –مامان جان، می خواهید الان بریم خونه، تا فردا که مامان راحیل زنگ زدو خبر داد، یه فکری می کنیم. مادر که کمی هم خسته شده بودو ناراحتی‌اش کاملا مشخص بود. موافقت کردو به خانه برگشتیم. دو روز بعد، که مادر راحیل هم خبر داده بود وموافقت خانواده اش را اعلام کرده بود. ما بیشتربه تکاپوافتادیم که همه چیز را برای آن روز آماده کنیم. تنها چیزی که خوشی‌مان را به هم ریخت بود خبری بود که مژگان داد. دکتر گفته بودمطمئن است که قلب جنین تشکیل نشده و باید سقط شود. به جز مژگان که خنثی بود همه ناراحت بودیم. وقتی برای خرید انگشتر به راحیل زنگ زدم، متوجه ی ناراحتی‌ام شد. من هم دلیلش را برایش توضیح دادم. چند لحظه سکوت کردو گفت: –میشه چند دقیقه گوشی رو نگه دارید، تا من از مادرم بپرسم. بعد از چند لحظه پشت خط آمدوگفت: –مامان میگن به مژگان خانم بگید فعلا چند هفته ایی صبر کنندو بچه رو سقط نکنن، انشاالله قلبشون تشکیل میشه. با خوشحالی گفتم: –واقعا؟ آخه چطور؟ –حالا بعدا براتون توضیح میدم. ذوق زده روبه مادر حرفهای راحیل را گفتم و مادرم را در حال بال درآوردن دیدم. با خوشحالی گوشی را از دستم گرفت و خواست خودش همه چیز را از مادر راحیل بپرسد. من هم این طرف بال بال میزدم که بین حرفهایش اجازه ی راحیل را هم برای خرید انگشتر از مادرش بگیرد. بعد از اتمام تلفن، مادر، مژگان را بغل کردوگفت: فقط چند هفته صبر کن مژگان، عجله نکن برای سقط. میگن قلبش تشکیل میشه. مادر راحیل میگه گاهی بعضی بچه ها اینجوری میشن هیچ مشکلی هم نداره، فقط باید صبر کرد. یک روز بیشتر به مراسم بله برون نمانده بود که من و راحیل رفتیم و انگشتر را خریدیم. کلی گشتیم تا بالاخره راحیل یک انگشتر ظریف را پسندید، خیلی خسته شده بودیم. در راه برگشت همانطور که رانندگی می کردم پرسیدم: – بریم رستوران ناهار بخوریم؟ سرش را به علامت تایید کج کردو به گوشی‌اش که صدای اذانش همه جا را برداشته بود، خیره شد. با لبخند گفتم: – نترس، الان درستش می کنم. بعد پیاده شدم و از یک مغازه سوپر مارکتی آدرس نزدیکترین مسجد را پرسیدم و راحیل را به آنجا رساندم. خودم داخل ماشین منتظر ماندم تا نمازش تمام شود. قرار بود بعداز ظهر در پارک نزدیک خانه ی راحیل با داییش حرف بزنیم، چون داییش پیغام داده بود که قبل از مراسم می‌خواهد با من اختلاط کند. برای همین عجله ایی برای خوردن ناهارو رفتن نداشتم. نمی‌دانستم چه می خواهد بگوید، برای همین کمی استرس داشتم. راحیل با خوشحالی نشست روی صندلی ماشین و گفت: – اول ببخشید که منتظرتون گذاشتم، دوم یک دنیا ممنون. با تعجب گفتم: –چه بشاش! با این خستگی و گرسنگی اصلا فهمیدی چی خوندی؟ –خدانگفته که خسته و گرسنه بودی نماز و بی خیال شو، یا نگفته، عزیزم هروقت حوصله داشتی و همه چی بر وفق مرادت بود بیا یه نمازی هم بزن به کمرت. از حرفش بلند خندیدم. –خب آخه اونجوری آدم همش فکر غذا خوردنه، نمیفهمه چی خونده. لبخند زد. – نماز یعنی ادب برای خدا...یعنی اگه ما حوصله نداشته باشیم یه آشنا بهمون سلام کنه، جوابش رو نمیدیم؟ بعد مکثی کردوادامه داد: – تو هر حالی باشیم به اون آشنا لبخند می زنیم و جواب میدیم که به بی ادبی متهم نشیم. داخل رستوران شدیم. میزی را انتخاب کردیم و نشستیم. ✍ ... لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ https://eitaa.com/farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚3895🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تو بهتر میدونی چجوری ✨ لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ https://eitaa.com/farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚3896🔜
طنز_جبہہ ماموریت‌ما‌تمام‌شد، همہ‌آمده‌بودند‌جز«بخشے». بچہ‌خیلے‌شوخے‌بود☺️ همہ‌پڪر‌بودیم😢 اگر‌بود‌همہ‌مان‌راالان‌مےخنداند.🙂 یہو‌دیدیم‌👀دونفر‌ یہ‌برانڪارد‌دست‌گرفتہ‌ودارن میان .یڪ‌غواص‌روے‌برانڪارد‌آه‌و‌نالہ مےڪرد😫. شڪ‌نڪردیم ‌ڪہ‌خودش‌است. تا بہ‌ما‌رسیدند‌بخشے‌سر امدادگر داد زد🗣:«نگہ‌دار!»✋ بعد‌جلوے‌چشمان بہت زده‌ے دو‌امدادگر پرید‌پایین‌😅و‌گفت: «قربون‌دستتون!‌چقدر میشہ؟!!» 😆😁 و‌زد زیر‌خنده‌و‌دوید‌بین‌بچہ‌ها‌گم‌شد😂 بہ‌زحمت،امدادگرها‌رو‌راضےڪردیم‌ڪہ بروند!!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رهبر معظم انقلاب:جوانان عزیز از فضای مجازی برای توصیه به صبر و بصیرت آفرینی،استفاده کنید. لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ https://eitaa.com/farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚3897🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️ ⚪️ میگه، قمار یه هیجانی میندازه توی وجود تو، سرگرمت میکنه، زمانت کرور کرور از دست میره،😏
📒📕📗📘📙📚 ⏳ مدیریت زمان⌛️ الهی فدای این اسلام بشم.😌 ⚜ می‌فرماید: ✳️ هر موقع از یک جلسه‌ای بلند شدی چه ذکری باید بگی؟ 🏵 نشستید با هم یه گپی زدید، با هم نشستید صحبت کردید؛ این جنس چه‌جوریه؟ حالا حال شما خوبه و این‌ها📍 صحبت کردید فامیلی، سرِکار، رفقا، بلندی شدی بعد باید چه ذکری بگی؟🤔 بگو! ✨استغفروالله ربی و اتوب الیه✨ یکی از ذکرهای وارد شده‌ست.💥 حالا دعاهای دیگه‌ی مفصل‌تری هم هست، یکیش استغفاره.🙏 استغفار برای چی؟ خدایا ببخشید، من وقتم تلف نشده باشه.😞 🌀 چون آدم باید برای رفیق بازی وقت بگذاره. سلام، چطوری؟ حال شما؟ احوال شما⁉️ بگو! ✨استغفروالله ربی و اتوب الیه✨ یکی از ذکرهای وارد شده‌ست.💥 حالا دعاهای دیگه‌ی مفصل‌تری هم هست، یکیش استغفاره.🙏 💠 من ان‌شاءالله تقسیمات زمان رو برای شما روزهای بعد روایتش رو خواهم آورد که ببینید، اسلام چه‌جوری گفته برای لذتت😇 باید وقت بگذاری، برای شکمت😋 باید وقت بگذاری، کجاها این وقت‌ها رو بگذار و... 🔺حالا ان‌شاءالله من روایت‌هاش رو براتون می‌خونم. ولی الکی زمان رو هدر ندیم.✖️ خدایا! به ملت ما به فرهنگ جامعه‌ی ما، رشد عنایت بفرما.🙏 ‼️ ما الآن مستقیماً تحت ستمِ دشمنان‌مون نیستیم به این معنا که از نظر سیاسی بر ما سلطه داشته باشند، الحمدلله.☺️ ولی از نظر فرهنگی، هنوز دارند ضربه‌هاشون رو می‌زنند.👊 از نظر اقتصادی می‌بینید💵 محاصره‌ها و ضربه‌هاشون رو دارند می‌زنند.😒 لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ https://eitaa.com/farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚3898🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
رهبر معظم انقلاب:جوانان عزیز از فضای مجازی برای توصیه به صبر و بصیرت آفرینی،استفاده کنید. #انتخابات
🖐🏻‼️ مختصربگم‌انقلابی‌نیستی ‌اگه‌ک‌یك‌بارهم‌که‌شده‌ سخنرانی‌حضرت‌آقارو کامل‌گوش‌نکرده‌باشی ...!! حالا‌هی‌عکس‌آقا‌رو‌بزار‌پروفایل‌و‌ تصویرزمینه‌گوشیت😏🚫 از‌حرفاشون‌خط‌بگیررفیق😎✌️🏻 [+جوانِ‌مومن‌انقلابیِ‌پلاستیکی‌نباشیم🤷🏻‍♂] 💚 ⁦♡⁩