رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
آقا رأی بی رأی... اصلا چرا باید تو انتخابات شرکت کنم؟! #سیاسباش 1 #رسانه_ی_تنهامسیر لینک کانال ۱
14.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قسمت دوم
اصلاح طلب و اصول گرا و اعتدالی و میانی و مدیترانه ای خاکی و آبی و این داستان ها رو بذار کنار .....🤚
دو گروه بیشتر نیستن:
ملی گرا و انقلابی یا وطن فروش و غرب پرست
تو کدوم رو انتخاب می کنی ؟
سالروز فتح خرمشهر و باز تکرار اون روزا ولی این برای کل ایران 😎
#سیاسباش 2
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚3973🔜
1_1027479924.mp3
10.88M
#ارتباط_موفق ۶
🔥 حسادت در محبت ، و تمایل به پیشتاز بودن در نگاه کسی،
ارتباط انسان را با بقیهی اطرافیان به نجاست میکشاند.
☆ کسانی در ارتباطات خود و جذب محبت دیگران موفقند که؛
میتوانند برای محبوبیت دیگران ، راه باز کنند؛
حتی در قلب کسی که برایشان بسیار مهم است.
#استاد_شجاعی 🎤
#دکتر_انوشه
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚3974🔜
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
#کنترل_ذهن برای #تقرب 3 🔵 گفتیم که ابزار نابود کننده کنترل ذهن با پوشش #سرگرمی فراوان شده. 💢 مثلا
⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️
🔶 آهان این سوال خوبیه!
🌺 اگه اون یه نفر دیگه، وجود مقدس پروردگار عالم باشه اون خوبه!
خیلی خوبه.
مثلا #قرآن بخون...
ببین قرآن باهات چیکار میکنه.
ببین به چه موضوعی توجه تو رو جلب میکنه.
✅👌 خدا بلده که چه موضوعاتی مهم ترین موضوعات زندگیت هست دقیقا در مورد همونا باهات حرف میزنه...
فدای خدا بشیم همگی....😊❤️
🌹 اونوقت اگه اجازه دادی خداوند متعال توجه تو رو جلب کنه بعد از یه مدتی احساس میکنی نورانی شدی...✨✨✨
دقیقا در همون جهتی قرار گرفتی که فطرت تو نیاز داره.
جالبه که قرآن یه تنوع فوق العاده در مطالب داره
انگار توی یه باغ زیبا داری قدم میزنی
🌺 یه موسیقی خیلی دلنشین...
با قرآن سرگرم بشیم...
✅ کسی که توانایی خوبی توی کنترل ذهن پیدا کنه، کم کم قدرت روحی پیدا میکنه
✔️ کسی که قدرت روحی پیدا کنه، توی درس خوندن که وارد میشه حرف اول رو میزنه
✔️ توی کار اقتصادی که وارد میشه عااالی عمل میکنه
✔️ توی سیاست که وارد میشه بیشترین خدمات رو به مردم خودش میکنه
توی هر رشته ای حرف اول رو میزنه... خلاقیت پیدا میکنه و لذت های خیلی قشنگی میبره...
👌 ان شالله از امشب هر یک از اعضای محترم با این دید برن #قرآن بخونن و دقت کنن که خداوند متعال میخواد توجه آدم رو به چه چیزایی جلب کنه.
فعلا هم فقط خود لفظ و معنای قرآن رو بخونید
هر کی لذت برد میتونه تجربه ی قشنگش رو بذاره تا بقیه هم بیشتر علاقمند بشن.😊
✅ کسی که توانایی خوبی توی کنترل ذهن پیدا کنه، کم کم قدرت روحی پیدا میکنه
✔️ کسی که قدرت روحی پیدا کنه، توی درس خوندن که وارد میشه حرف اول رو میزنه
✔️ توی کار اقتصادی که وارد میشه عااالی عمل میکنه
✔️ توی سیاست که وارد میشه بیشترین خدمات رو به مردم خودش میکنه
توی هر رشته ای حرف اول رو میزنه... خلاقیت پیدا میکنه و لذت های خیلی قشنگی میبره...
#کنترل_ذهن
#پای_درس_استاد
#درس_سوم
#قسمت_دوم
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚3975🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ثِروتِ واقعی به مال آدم نیست
به حالِ آدمه ...😊
🍃بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ🍃
🌸 الهـی بـه امیـد تــو 🌸
.
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #پارت152 *آرش* همین که پایم را داخل آسانسور گذاشتم. گوشیام را درآوردم وب
:
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس
#پارت153
ــ چیزی شده؟
نگاهی به صورتم انداخت.
– میشه نگم؟
ــ پس افتاده، بازم می خواهی خودت حلش کنی؟
شونه ای بالا انداخت و گفت:
ـ حل که نمی تونم...
ــ چرا نمیگی؟ حالم بده، اگه نگی بدتر میشم.
نگران نگاهم کردو گفت:
ــ چرا؟ چی شده؟
با التماس نگاهش کردم.
–جون آرش بگو...مرگ من بگو...
سرش را پایین انداخت.
– دیگه جون خودت رو قسم نده، وقتی سکوت من را دید ادامه داد:
ــ به یه شرط.
ــ چی؟
ــ خونسرد باشی و عکس العملی از خودت نشون ندی.
خندیدم.
ــ مگه من گاو دریایی ام که عکس العملی از خودم نشون ندم.
او هم خنده اش گرفت و گفت:
ــ مگه گاو دریایی ام داریم؟
ــ معلومه که داریم، خیلی حیوونه کُندیه.
باخنده گفت:
– گاو خشکی همین جوری کنده دیگه ببین دریاییش چیه.
هر دو خندیدیم وگفت:
–یه عکسی برام از یه فرد ناشناس امده، یه کم فکرم رو مشغول کرده.
قلبم ریخت، پس کار خودش رو کرده بود. لعنت بهت سودابه. بعد اونوقت این راحیل چقدر دل گُندس، چطوری تا حالا چیزی بهم نگفته! هر دختری بود الان قشقرق به پا می کرد.
با صدای راحیل به خودم امدم.
ــ عکس العمل تو که از گاو دریایی ام کُندتره.
اضطرابم نگذاشت بخندم.
ــ میشه عکس رو ببینم؟ گوشیاش را درآورد و قبل از این که عکس را نشانم بدهد پیامی که زیر عکس آمده بود را پاک کرد، دو کلمه ی آخر را توانستم بخوانم، "بهتر بشناسی" حتما نوشته این رو فرستادم تا آرش را بهتر بشناسی.
وقتی عکس را دیدم از عصبانیت صورتم گُر گرفته بود.
گوشی را از دستش گرفتم و عکس را پاک کردم.
ــ مسدودش کردم دیگه نمی تونه پیام بفرسته.
با این حرفش همهی خشمم جایش را به خجالت داد.
با شرمندگی گفتم:
ــ راحیل عذر می خوام.
این مسائل مال قبل از ماجرای توئه. از وقتی بهت علاقه پیدا کردم اصلا با دختر ها نه بیرون میرم نه معاشرت می کنم. باور کن ارتباط ما فقط در حد...
حرفم را برید.
– مگه من ازت توضیح خواستم؟ من اصلا نمی خواستم حرفی بهت بزنم، چون قسمم دادی گفتم.
گذشته ی تو به من ربطی نداره، مهم بعد از اینه.
دوباره شرمنده گفتم:
–تو خیلی خوبی راحیل، من لیاقت تو رو ندارم.
آرام گفت:
–من خوب نیستم چون بهت شک کردم. اون دگرگونی حالمم، دلیلش شَکَم بود.
آهی کشیدم و گفتم:
–راحیل چی میگی؟ خب هر کی باشه شک می کنه. من کاملا بهت حق میدم. بی مقدمه پرسید:
ــ اسم این دختره سودابس؟
از حرفش جا خوردم و گفتم:
ــ آره. خودش گفت؟
ــ نه، قبلا کسی دیگه ایی بهم گفته بود.
ــ با تعجب گفتم:
–کی؟
ــ دیگه این رو نپرس.
کمی فکر کردم و گفتم:
–اون روز که سوگند با اون قیافه ی طلبکار من رو نگاه می کردامده بود این رو بهت بگه؟
شاکی نگاهم کرد.
مکثی کردم و بعد ماجرای خودم و سودابه را برایش تعریف کردم.
حرفی نزد، فقط در سکوت گوش داد.
بعد از تمام شدن حرفهایم بی توجه گفت:
اینورها لبنیاتی هست، از این کشکهای باز بخریم؟
وقتی به خانه رسیدیم. مادر خبر داد که عمهام با دخترش زنگ زدند وگفتندکه از شهرستان قراره برای چند روز مهمانمان باشند.
با صدای اذان راحیل رفت که نماز بخواند. مادر من را کنار کشید و گفت:
– حالا چیکار کنیم؟ اینا دونفرن، اتاقها هم که جا ندارند.
ــ مامان جان یه جوری نگرانی انگار چی شده. همین وسط پذیرایی دو تا تشک خوشگل میندازی در کنار عمه جان میخوابید. فاطمه هم تو اتاق من پیش مژگان بخوابه.
مادر جوری نگاهم کرد که یک لحظه احساس کردم دچار حمله ی پانیک شدم.(نوعی بیماری روانی از نوع اختلالات اضطرابی)
آب دهنم را قورت دادم و زود گفتم:
– اونا برن تو اتاق بخوابند من و راحیل تو ماشین می خوابیم، خوبه؟
خیلی جدی گفت:
–فردا ببرش خونشون،
شاکی گفتم:
– اگه مژگان بره خونه ی مامانش...
این بار نگاهش باعث شد که حرفم دوباره به سیستم های باز خورد مغزم برگردد.
یعنی وقتی مادرم عصبانی میشود. بهترین کار ترک کردن صحنه است. چون دیگر کنترلش دست خودش نیست. این بار شانس آوردم که مهمان داشتیم.
مادر با صدای کنترل شده ایی گفت:
–کیارش اون رو به من سپرده اونوقت بگم برو خونه ی ننت.
از حرفش خنده ام گرفت .
–کیارش به چند نفر سپرده؟ بعدشم تو به دیگران میگی ننه اشکالی نداره؟
مژ گان وارد آشپزخانه شدو گفت:
–چی میگید مادرو پسر یواشکی؟
ــ هیچی داریم سنگ، کاغذ، قیچی میاریم ببینیم کی تو کوچه بخوابه. توام بیا... بعد مکثی کردم و ادامه دادم:
ــ عه، نه تو نیا، چون عضو ثابتی... فقط...
مادر چپ چپ نگاهم کردو باعث شد بقیه ی حرفم را بخورم.
زیر لب گفتم:
–میگم مامان نکنه با همین نگاهها بابام رو کشتی؟ اگه همین جوری ادامه بدی تا شب کما رفتنم حتمیه.
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد...