. 🌱
روزها اول صبـــح
به درودی
دل خود شاد کنيم ...
و چه زيباست ،
کنارِ ياران ،
خنده بر صبــح زدن ...
#شهیدحسین_معزغلامی🌷
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
🌹سلام بر ابراهیم 🌹 #پارت22 شــب بود کــه با ابراهيم و ســه نفراز رفقا رفتيم مســجد لــرزاده. حاج
🌹سلام بر ابراهیم🌹
#پارت23
این قسمت: 17شهريور
راوی: امير منجر
صبح روز هفدهم بود. رفتم دنبال ابراهيم. با موتور به همان جلســه مذهبی رفتيم. اطراف ميدان ژاله ( شهدا ).
جلسه تمام شد. سر و صدای زيادی از بيرون میآمد. نيمههای شب حكومت نظامی اعلام شده بود. بسياری از مردم هيچ خبری نداشتند. سربازان و مأموران زيادی در اطراف ميدان مستقر بودند.
جمعيــت زيادی هم به ســمت ميــدان در حركت بود. مأمورهــا با بلندگو اعلام میكردند كه: متفرق شويد. ابراهيم سريع از جلسه خارج شد. بلافاصله برگشت و گفت: امير، بيا ببين چه خبره؟!
آمدم بيرون. تا چشــم کار میکرد از همه طرف جمعيت به ســمت ميدان میآمد. شــعارها از درود بر خمينی به ســمت شــاه رفته بود. فرياد مرگ بر شــاه طنين انداز شده بود. جمعيت به ســمت ميدان هجوم میآورد. بعضیها
میگفتند: ساواکیها از چهار طرف ميدان را محاصره کردهاند و...
لحظاتی بعد اتفاقی افتاد که کمتر کسی باور میکرد! از همه طرف صدای
تيراندازی میآمد. حتی از هليکوپتری که در آســمان بود و دورتر از ميدان قرار داشت.
ســريع رفتم و موتــور را آوردم. از يــک کوچه راه خروجــی پيدا کردم.
مأموری در آنجا نبود. ابراهيم سريع يکی از مجروحها را آورد.
با هم رفتيم سمت بيمارستان سوم شعبان و سريع برگشتيم.
تا نزديک ظهر حدود هشت بار رفتيم بيمارستان. مجروحها را میرسانديم
و بر میگشتيم. تقريباً تمام بدن ابراهيم غرق خون شده بود.
يکــی از مجروحين نزديك پمــپ بنزين افتاده بود. مأمورهــا از دور نگاه میکردند. هيچکس جرأت برداشتن مجروح را نداشت.
ابراهيم میخواست به سمت مجروح حرکت کند. جلويش را گرفتم. گفتم:
آنها مجروح رو تله کردهاند. اگه حركت كنی با تير ميزنند. ابراهيم نگاهی به من کرد و گفت: اگه برادر خودت بود، همين رو مگفتی؟
نمیدانستم چه بگويم. فقط گفتم: خيلی مواظب باش.
صدای تيراندازی کمتر شده بود. مأمورها کمی عقبتر رفته بودند. ابراهيم خيلی سريع به حالت سينه خيز رفت داخل خيابان، خوابيد کنار مجروح، بعد هم دســت مجروح را گرفت و آن جوان را انداخت روی کمرش. بعد هم به
حالت سينه خيز برگشت. ابراهيم شجاعت عجيبی از خودش نشان داد.
بعد هم آن مجروح را به همراه يک نفر ديگر سوار موتور من کرد و حرکت کردم. در راه برگشت، مأمورها کوچه را بستند. حکومت نظامی شديدتر شد.
من هم ابراهيم را گم کردم! هر طوری بود برگشتم به خانه.
عصر رفتم منزل ابراهيم. مادرش نگران بود. هيچكس خبری از او نداشت.
خيلی ناراحت بوديم. آخر شــب خبر دادند ابراهيم برگشته. خيلي خوشحال شــدم. با آن بدن قوی توانســته بود از دست مأمورها فرار کند. روز بعد رفتيم بهشت زهرا در مراسم تشييع و تدفين شهدا کمک کرديم. بعد از هفدهم شهريور هر شب خانه يکی از بچهها جلسه داشتيم. براي هماهنگی در برنامهها.
مدتی، محل تشکيل جلسه پشت بام خانه ابراهيم بود.
#سلام_بر_ابراهیم
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚4704🔜
1_1245463224.mp3
7.56M
#گروهالرضوان
『 تواشیح؛ نبینا هویتنا...🌱•』
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚4705🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 یک ابتکار زیبا در روز میلاد پیامبر صلّیالله علیه و آله☺️
#میلاد_پیامبر_اکرم ﷺ
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚4706🔜
#ارسالی_کاربر
#پروفایل
#پسزمینه
سلام
خداقوت
عیدتون مبارککک😍❤️🎊🎊
سلااام عیدتون مباااااااااارک😍
متشکرم از این دوست فعال و خوش سلیقمون😊🌷🌷🌷
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
. 🌱
#سلام_امام_زمانم 💚
🌺چشمـــان تـو
پایان پـریشانی هاست
دست تـو کلید قفـل زنـدانی هاست
🌺ای یوسف گمگشته کجایی برگرد!؟
دیــدار تــو آرزوی کنعـــانی هاست
🌤اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
🌹سلام بر ابراهیم🌹 #پارت23 این قسمت: 17شهريور راوی: امير منجر صبح روز هفدهم بود. رفتم دنبال اب
🌹سلام بر ابراهیم🌹
#پارت24
این قسمت: بازگشت امام
راوی:حسين ا... كرم
اوايل بهمن بود. با هماهنگي انجام شده، مسئوليت يکي از تيمهاي حفاظت حضرت امام (ره) به ما سپرده شد.
گروه ما در روز دوازده بهمن در انتهاي خيابان آزادي(منتهي به فرودگاه) به
صورت مسلحانه مستقر شد.
صحنه ورود خودرو حضرت امام را فراموش نميکنم. ابراهيم پروانهوار به
دور شمع وجودي حضرت امام ميچرخيد.
بلافاصلــه پس از عبور اتومبيل امام، بچهها را جمع کرديم. همراه ابراهيم به سمت بهشت زهرا رفتيم.
امنيت درب اصلي بهشــت زهرا از ســمت جاده قم به ما ســپرده شد.
ابراهيم در کنار در ايســتاد. اما دل و جانش در بهشت زهرا بود. آنجا که حضرت امام مشغول سخنراني بودند.
ابراهيم ميگفت: صاحب اين انقلاب آمد، ما مطيع ايشانيم. از امروز هر چه امام بگويد همان اجرا ميشود.
از آن روز به بعد ابراهيم خواب و خوراک نداشــت. در ايام دهه فجر چند روزي بود كه هيچكس از ابراهيم خبري نداشت.
تا اينكه روز بيستم بهمن دوباره او را ديدم.
بلافاصله پرسيدم: كجائي ابرام جون!؟ مادرت خيلي نگرانه.
مكثــي كرد و گفت: توي اين چند روز، من و دوســتم تلاش ميكرديم تا مشخصات شهدائي كه گمنام بودند را پيداكنيم. چون كسي نبود به وضعيت شهدا، تو پزشكي قانوني رسيدگي كنه.
٭٭٭
شــب بيســت و دوم بهمن بود. ابراهيم با چند تن از جوانــان انقلابي براي
تصرف کلانتري محل اقدام كردند.
آن شــب، بعد از تصرف کالنتري 14 با بچهها مشغول گشت زني در محل بوديم.
صبح روز بعد، خبر پيروزي انقلاب از راديو سراسري پخش شد.
ابراهيــم چند روزي به همراه امير به مدرســه رفاه ميرفــت. او مدتی جزء محافظين حضرت امام بود.
بعد هم به زندان قصر رفت و مدت کوتاهي از محافظين زندان بود. در اين مدت با بچههاي کميته در مأموريتهايشان همکاري داشت، ولي رسمًا وارد کميته نشد.
#سلام_بر_ابراهیم
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚4707🔜
❪🌿🌛❫
در شگفتم از کسی که دنبالِ گمشدهاش می گردد اما خود را گم کرده و به فکر یافتنِ آن نیست!😊🧡 - مولاعلی
راه گُم کردم، چه باشَد گر به راه آری مرا،
رحمتی بَر من کنی و در پَناه آری مرا..
- اوحدیمراغهای
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚4708🔜
1_1249112525.mp3
12.62M
#خانواده_آسمانی ۴۱
❇️ عاشقیها با آسمان، دو دستهاند؛
- دستهی اول، انسان را در نزد خداوند محبوب ساخته و به مقام معصوم میرسانند.
- و دستهدوم، تنها تا سقف دنیا و تعلقات آن انسان را بالا میبرند.
🔅 وقت آن رسیده که فکر کنیم ما جزو کدام دسته ایم؟
و چه کنیم که رفاقتهایمان، از جنس دسته اول باشد؟
#استاد_شجاعی 🎤
#استاد_پناهیان
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚4709.🔜
26.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📸
چندین #ایده جذاب برای #عکاسی 😍✌️
واقعا عالیه این ایدهها😌
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚4710🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁
امام زمان عزیز
سه شنبه دیگر را با ذکر﷽
و سپس با نام شما
شروع می کنم
امروز،بی نظیرترین
روز زندگی ام خواهد بود
سلام بر تو
ای سرچشمه زندگانی
اللهم عجل لولیک الفرج 💚
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
🌹سلام بر ابراهیم🌹 #پارت24 این قسمت: بازگشت امام راوی:حسين ا... كرم اوايل بهمن بود. با هماهنگي
🌹سلام بر ابراهیم🌹
#پارت25
جهش معنوی
جبار ستوده، حسين اهللكرم
در زندگی بســياری از بزرگان ترک گناهی بزرگ ديده میشود. اين كار باعث رشــد ســريع معنوی آنان میگردد. اين کنترل نفس بيشتر در شهوات جنسی است. حتی در مورد داستان حضرت يوسف خداوند میفرمايد:
«هرکس تقوا پيشه کند و(در مقابل شهوت و هوس)صبر و مقاومت نمايد، خداوند پاداش نيکوکاران را ضايع نميکند.» که نشان میدهد اين يک قانون عمومی بوده و اختصاص به حضرت يوسف ندارد.
از پيروزي انقلاب يك ماه گذشت. چهره و قامت ابراهيم بسيار جذابتر شده بود. هر روز در حالی که کت و شلوار زيبایی میپوشيد به محل كار میآمد. محل کار او در شمال تهران بود. يک روز متوجه شدم خيلی گرفته و ناراحت است! کمتر حرف میزد، تو حال خودش بود. به سراغش رفتم و با تعجب گفتم: داش ابرام چيزي شده؟! گفت: نه، چيز مهمی نيست. اما مشخص بود كه مشكلی پيش آمده.
گفتم: اگه چيزی هست بگو، شايد بتونم کمکت کنم.
کمی سکوت کرد. به آرامي گفت: «چند روزه كه دختری بیحجاب، توی
اين محله به من گير داده! گفته تا تو رو به دست نيارم ولت نميکنم!»
رفتم تو فكر، بعد يکدفعه خنديدم! ابراهيم با تعجب ســرش را بلند کرد و پرسيد: خنده داره؟! گفتم: داش ابرام ترسيدم، فكر كردم چی شده!؟
بعــد نگاهی به قد و بالای ابراهيم انداختم و گفتم: با اين تيپ و قيافه که تو داری، اين اتفاق خيلی عجيب نيست! گفت: يعنی چی؟! يعنی به خاطر تيپ و قيافهام اين حرف رو زده. لبخندي زدم وگفتم: شک نکن!
روز بعد تا ابراهيم را ديدم خندهام گرفت. با موهای تراشيده آمده بود محل كار، بدون کت و شــلوار! فردای آن روز بــا پيراهن بلند به محل کار آمد! با چهرهای ژوليدهتر، حتی با شــلوار کردی و دمپایی آمده بود. ابراهيم اين کار
را مدتی ادامه داد. بالاخره از آن وسوسه شيطانی رها شد.
٭٭٭
ريزبينی و دقت عمل در مسائل مختلف از ويژگیهاب ابراهيم بود. اين مشخصه،
او را از دوستانش متمايز میکرد. فروردين 1358 بود. به همراه ابراهيم و بچههای
کميته به مأموريت رفتيم. خبر رسيد، فردی که قبل از انقلاب فعاليت نظامی داشته
و مورد تعقيب میباشــد در يکی از مجتمعهای آپارتمانی ديده شده.آدرس را دراختيار داشتيم. با دو دستگاه خودرو به ساختمان اعلام شده رسيديم.
وارد آپارتمان مورد نظر شديم. بدون درگيری شخص مظنون دستگيرشد.
میخواستيم از ســاختمان خارج شــويم. جمعيت زيادی جمع شده بودند تا فرد مورد نظر را مشــاهده کنند. خيلی از آنها ساکنان همان ساختمان بودند.
ناگهان ابراهيم به داخل آپارتمان برگشت و گفت: صبر کنيد!
با تعجب پرسيديم: چی شده!؟ چيزی نگفت. فقط چفيهای که به کمرش بسته بود را باز کرد. آن را به چهره مرد بازداشت شده بست. پرسيدم: ابرام چيکار ميکنی !؟
در حالی كه صورت او را میبست جواب داد: ما بر اساس يك تماس و خبر، اين آقا را بازداشت کرديم، اگر آنچه گفتند درست نباشد آبرويش رفته و ديگر نمیتواند اينجا زندگی کند. همه مردم اينجا به چهره يک متهم به او نگاه میکنند.
اما حالا، ديگر کسی او را نمیشناسد . اگر فردا هم آزاد شود مشکلی پيش نمیآيد.
وقتی از ساختمان خارج شديم کسی مظنون مورد نظر را نشناخت. به ريزبينی
ابراهيم فکر میکردم. چقدر شخصيت و آبروی انسانها در نظرش مهم بود.
#سلام_بر_ابراهیم
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚4711🔜
. 🌱
خدایا!
در اولین چهار شنبه آبان ماه ☀️
درهای رحمتت را
به روی تک تک
دوستانم بازکن🌿
فرصت های عالی
لحظه های ناب ⏳
پیشرفتهای پی در پی و
زندگی آرام را نصیبشان کن🤲
#الهی_به_امید_تو
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
🌹سلام بر ابراهیم🌹 #پارت25 جهش معنوی جبار ستوده، حسين اهللكرم در زندگی بســياری از بزرگان ترک گ
🌹سلام بر ابراهیم🌹
#پارت26
این قسمت: تأثير کلام
راوی: مهدی فريدوند
چند ماه از پيروزی انقلاب گذشت. يکی از دوستان به من گفت: فردا با ابراهيم برويد ســازمان تربيت بدنی، آقای داودی(رئيس ســازمان)با شما کار دارند!
فردا صبح آدرس گرفتيم و رفتيم ســازمان. آقــای داودی که معلم دوران دبيرستان ابراهيم بود خيلی ما را تحويل گرفت.
بعد به همراه چند نفر ديگر وارد سالن شديم. ايشان برای ما صحبت کرد و گفت: شما که افرادی ورزشکار و انقلابی هستيد، بيایید در سازمان و مسئوليت قبول کنيد و...
ايشان به من و ابراهيم گفت: مسئوليت بازرسی سازمان را برای شما گذاشتهايم.
ما هم پس از کمی صحبت قبول کرديم. از فردای آن روزکار ما شروع شد. هرجا که به مشکل برمیخورديم با آقای داودی هماهنگ میکرديم.
فراموش نمیكنم، صبح يک روز ابراهيم وارد دفتر بازرســی شــد و سؤال
کرد: چيکار ميکنی؟
گفتم: هيچی، دارم حکم انفصال از خدمت میزنم. پرسيد: براي کی!؟
ادامه دادم: گزارش رســيده رئيس يکي از فدراسيونها با قيافه خيلی زننده به محل كار میآيد. برخوردهای خيلی نامناسب با کارمندها خصوصاً خانمها داره. حتی گفتهاند مواضعی مخالف حرکت انقلاب داره. تازه همســرش هم
حجاب نداره!
داشتم گزارش را مینوشتم. گفتم: حتماً يك رونوشت برای شورای انقلاب میفرستيم. ابراهيم پرسيد: ميتونم گزارش رو ببينم؟
گفتم: بيا اين گزارش، اين هم حكم انفصال از خدمت!
گزارش را بادقت نگاه کرد. بعد پرسيد: خودت با اين آقا صحبت کردی؟
گفتم: نه، لازم نيست، همه میدونند چه جور آدميه!
جواب داد: نشــد ديگه، مگه نشــنيدی: فقط انســان دروغگــو، هر چه که میشنود را تأييد میکند!
گفتم: آخه بچههای همان فدراســيون خبر دادند... پريد تو حرفم و گفت:
آدرس منزل اين آقا رو داری؟ گفتم: بله هست.
ابراهيم ادامه داد: بيا امروز عصر بريم در خونهاش، ببينيم اين آقا كيه، حرفش چیه.
من هم بعد چند لحظه سکوت گفتم: باشه.
عصر بعد از اتمام کار آدرس را برداشتم و با موتور رفتيم.
آدرس او بالاتــر از پــل ســيد خندان بــود. داخل کوچهها دنبــال منزلش میگشــتيم. همان موقع آن آقا از راه رســيد. از روي عکســی که به گزارش چسبيده بود او را شناختم.
اتومبيل بنز جلوی خانهای ايستاد. خانمی که تقريبا بیحجاب بود پياده شد و در را باز کرد. بعد همان شخص با ماشين وارد شد.
گفتم: ديدی آقا ابرام! ديدی اين بابا مشکل داره.
گفت: بايد صحبت كنيم. بعد قضاوت کن.
موتور را بردم جلوی خانه و گذاشتم روی جک. ابراهيم زنگ خانه را زد.
آقا که هنوز توی حياط بود آمد جلوی در.
مردی درشــت هيکل بود. با ريش و سبيل تراشيده. با ديدن چهره ما دو نفر در آن محله خيلی تعجب کرد! نگاهی به ما كرد و گفت: بفرمائيد؟!
#سلام_بر_ابراهیم
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚4712🔜