eitaa logo
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
859 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
1.4هزار ویدیو
69 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم ارتباط با ادمین: @labaick کانال طبیب جان @Javaher_Alhayat استفاده از مطالب کانال آزاد است.
مشاهده در ایتا
دانلود
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
🌹 سلام بر ابراهیم یک 🌹 #پارت112 پاییز ۱۳۶۱ بود. با موتور به سمت میدان آزادی می رفتیم. می خواستم
🌹 سلام بر ابراهیم🌹 ماجرای مار مهدی عموزاده ساعت ده شب بود. تو کوچه بازی می کردیم. اسم آقا ابراهیم را از های محل شنیده بودم، اما برخوردی با او نداشتم. مشغول بازی بودیم. دیدم از سر شخصی با عصای زیر به سمت ما می آید. از بلند و پای مجروحش است! کنار کوچه ایستاد و بازی ما را تماشا کرد. یکی از بچه ها پرسید: آقا ابرام بازی می کنی؟ گفت: من که با این پا نمی تونم، اما اگه بخواهید تو دروازه می ایستم. من خیلی خوب بود. اما هر کاری کردم نتوانستم به او بزنم! مثل حرفه ای ها بازی می کرد. نیم بعد، وقتی توپ زیر پایش بود گفت: بچه ها فکر نمی کنید الان وقته، مردم می خوان بخوابن! توپ و دروازه ها را جمع کردیم. بعد هم دور آقا ابراهیم. بچه ها گفتند: اگه میشه از تعریف کنید. آن شب خاطره شنیدم که هیچ وقت فراموش نمی کنم. آقا می گفت: در منطقه غرب با جواد رفته بودیم شناسائی. نیمه شب بود و ما سنگرهای عراقی مخفی شده بودیم. لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚5107🔜
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
🌹 سلام بر ابراهیم🌹 ماجرای مار مهدی عموزاده ساعت ده شب بود. تو کوچه #فوتبال بازی می کردیم. اسم آ
••• 🌹سلام بر ابراهیم🌹 بعد روشن شد. ما مشغول تکمیل مواضع دشمن شدیم. همینطور که کار بودیم یکدفعه دیدم مار بسیار بزرگی درست به سمت مخفیگاه ما آمد؟ به آن بزرگی تا حالا ندیده بودم. در سینه ما حبس شده بود. هیچ کاری نمی شد انجام دهیم. اگر به سمت مار می کردیم عراقی ها می فهمیدند، اگر هم فرار می کردیم عراقیها ما را می دیدند. مار هم به سرعت به ما می آمد. فرصت تصمیم گیری نداشتیم. آب را فرو دادم. در حالی که ترسیده بودم نشستم و چشمانم را بستم. گفتم: و بعد خدا را به عاليا دادم! زمان به سختی می گذشت. چند لحظه بعد جواد زد به دستم. چشمانم را باز کردم. با تعجب دیدم مار تا نزدیک ما آمده و بعد را عوض کرده و از ما دور شده! آن شب آقا ابراهیم چند خاطره دار هم برای ما کرد. خیلی خندیدیم. بعد هم گفت: سعی کنید آخر شب که مردم می خواهند استراحت کنند نکنید. از فردا هر روز دنبال آقا ابراهیم بودم. حتی وقتی فهمیدم صبح ها برای مسجد می رود. من هم به خاطر او مسجد می رفتم. تاثیر آقا ابراهیم روی من و بچه های محل تا حدی بود که نماز ما هم مثل او آهسته و با دقت شده بود. مدتی بعد وقتی ایشان راهی شد ما هم نتوانستیم دوریش را تحمل کنیم و راهی جبهه شدیم. ••• لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚5109🔜