eitaa logo
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
858 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
1.4هزار ویدیو
69 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم ارتباط با ادمین: @labaick کانال طبیب جان @Javaher_Alhayat استفاده از مطالب کانال آزاد است.
مشاهده در ایتا
دانلود
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
💢💢💢💢💢💢💢💢 #عبور_از_سیم_خار_دار_نفس #پارت50 بالاخره بادیدن لباس صورتی، سفید که پشتش پاپیون صورتی داشت
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 وقتی خانه رسیدم، بازهم مادر و اسرا نبودند و برایم یادداشت گذاشته بودند.چادرم را از سرم کشیدم و فوری بسته‌ی کادو پیچ را باز کردم. با دیدن چیزی که داخلش بود، تعجب کردم.جعبه ایی داخلش بود که با پارچه مخملی مشگی روکش، و دورش با روبان پهن قرمز بسته شده بود. روی در جعبه، با همان روبان یک پاپیون نصب بود. خیلی فانتزی و شیک. "آخه این که نیاز به کادو کردن نداشت."شاید نمی خواسته جعبه مشخص باشد.با احتیاط در جعبه راباز کردم و بادیدن گلهای رز قرمزی که سطح جعبه را پوشانده بود گل از گلم شکفت.بین گلهای قرمز با چند تا گل سفید اول اسم من نوشته شده بود و میان گلها یک جعبه ی کوچیک بود.بازش که کردم از ذوق می خواستم گوشی را بردارم و حسابی تشکر کنم ولی خودم را کنترل کردم.یک زنجیر و پلاک زیبا که روی پلاک آیه ی وان یکاد نوشته شده بود. رفتم جلو آینه تا روی گردنم امتحان کنم، در لحظه پلاک چرخید و چشمم افتاد به پشت پلاک انگار چیزی نوشته شده بود.وقتی برگرداندم با سیاه قلم حک شده بود، "تولدت مبارک".همانجا خشکم زد، سرچی درمغزم کردم یادم افتاد دو روز دیگر تولدم است.از تعجب چشمهایم اندازه ی گردو شده بود. یعنی او از کجا فهمیده بود.از آویزان کردن گردن بند منصرف شدم و همانجا نشستم و به فکر رفتم.چقدر ظرافت و لطافت دراین کادو بود. نمی دانم چه مدت آنجا نشسته بودم و در افکارم غرق بودم که با صدای اذان گوشی‌ام به خودم امدم و چقدر خدا را شکر کردم که هنوز مادر واسرا نیامده اندو راحت می توانستم افطار کنم. خوراکی‌هایی که آقای معصومی برایم گرفته بود را آوردم و بعد از دعا شروع به خوردن کردم. گوشی‌ام را برداشتم تا حداقل یک پیام تشکر برایش بفرستم. دیدم پیام داده:« قبول باشه. التماس دعا.»فوری جواب دادم:– ممنون. بابت کادو دستتون درد نکنه، واقعا غافلگیر شدم. نوشت:– هدف ما هم همین بود، پس خدارو شکر که موفق شدیم.بی مقدمه نوشتم: –شما از کجا تاریخ تولدم رو می دونستید؟ــ زیاد سخت نبود، این که اسفندی هستید حدس می زدم. چون یه اسفندی فقط می تونه اینقدر متین و خانم باشه. بعد استیکر خنده گذاشته بود.در ادامه‌اش نوشته بود، بقیه‌اش هم، جوینده یابندس.حالا شاید بعدا براتون تعریف کردم.ــ به هر حال ممنونم. خیلی زحمت افتادید.ــ در برابر مهربونی شما چیزی نیست. خدارو شکر که پسندیدید. البته دو روز دیگه تولدتونه ولی من خواستم اولین نفر باشم... لحظه‌ایی شیطان در جلدم رفت و نوشتم: –ممنون، سلیقه ی شما بی نظیره.اونم نوشت: –اون که آره شک نکنید.از این حرفش چند جور برداشت میشد کرد. از پیام خودم پشیمان شدم کاش از سلیقه اش تعریف نمی کردم.گوشی راگذاشتم کنارو رفتم نمازم را خواندم و شروع کردم به شام درست کردن. که مادر وخواهرم از راه رسیدند.با دیدن کادوی من اسرا با تعجب گفت:– هدیه ی صاحب کارته؟پشت چشمی برایش نازک کردم و گفتم: –آره صاحب کارم داده.ــ اونوقت به چه مناسبت؟سعی کردم خودم را بی تفاوت نشان بدهم، خیلی آرام گفتم:– واسه تشکر و این حرفها.اسرا آرام نزدیکم آمدو زیر گوشم گفت:– شبیه کادوهای ولن تاین نیست؟ شانه ایی بالا انداختم و گفتم: –چه می دونم. مامان زنجیر رابرداشت و نگاهی کردو گفت: طلاست؟ــ بله مامان جان.انگار زیاد خوشش نیامد گذاشت سر جایش و حرفی نزد. خدارو شکر کردم که پشت پلاک را نگاه نکرد. اسرا دوباره زیر گوشم گفت: –فکر کنم مامان هم مثل من فکرمی کنه.برای تغییر دادن جو، گفتم: –مامان یه آبگوشتی پختم که نگو.مادر همانطور که به گلهای رز قرمز هلندی نگاه می کرد ودر فکر بود گفت: –دستت درد نکنه دخترم. ✍ ... لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ https://eitaa.com/farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚3409🔜 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
🌹 سلام بر ابراهیم 🌹 #پارت50 این قسمت: حلال مشكلات راوی:يكي از دوستان شهيد از پيامبر صل الله علیه
🌹سلام برابراهیم🌹 این قسمت: گروه شهيد اندرزگو راوی:مصطفي صفار هرندی مدت كوتاهي از شــروع جنگ گذشــت. فرماندهي سپاه در غرب كشور جلســه‌اي برقرارنمود. قرار شــد نيروهاي داوطلب و بچه‌هاي سپاه در مناطق مختلف تقسيم شوند. لذا گروهي از بچه‌ها از ســرپل ذهاب به سومار، گروهي به سمت مهران و صالح‌آباد و گروهي به سمت بستان رفتند. طبق جلســه، حســين اهلل‌كرم كه از فرماندهان مناطق عملياتي بود به عنوان فرمانده سپاه گيلان‌غرب و نفت‌شهر انتخاب شد. او بــه همــراه چند گروهان از گردان‌هاي هشــتم و نهم ســپاه راهي منطقه گيلان‌غرب شد. ابراهيم كه از دوران زورخانه رفاقت ديرينه‌اي با حاج حسين داشت به همراه او راهي گيالن‌غرب شد و به عنوان معاونت عمليات سپاه منصوب شد. ٭٭٭ گيالن‌غرب شــهري در ميان كوهستان‌هاي مختلف است. در 50كيلومتري نفت‌شــهر و خــط مــرزي و در70 كيلومتري جنوب ســرپل‌ذهاب. عراق تا نزديكي اين شهر و بيشتر ارتفاعات آن را تصرف كرده بود. در اولين روزهاي جنگ نيروهاي لشــکر چهارم عــراق وارد گيلان‌غرب شــدند اما با مقاومت غيور مردان و شــيرزنان اين شــهر مجبور به فرار شدند. در جريان آن حمله يكي از زنان اين شهر با ضربات داس دو نظامي عراقي را به هالكت رساند!! بعد از آن عده‌اي از مردم شــهر از آن‌جا رفتند. بقيه مردم روزها را به شــهر می‌آمدند وشب‌ها به سياه چادرها در جاده اسلام‌آباد ميرفتند. تيپ ذوالفقار ارتش هم در منطقه «بان سيران» دراطراف گيلان غرب مستقر شده بود. مدت كوتاهي از فعاليت سپاه گيالن‌غرب گذشت. در اين مدت كار بچه‌ها فقط پدافند در مقابل حمله‌هاي احتمالي دشمن بود و هيچ تحرك خاصي از نيروها ديده نميشد. جلســه‌اي برقرار شــد. نيروها پيشــنهاد كردند همان‌طور كه دكتر چمران جنگ‌هــاي نامنظــم را در جنوب و اصغر وصالي جنگ‌هــاي چريكي را در سرپل ذهاب انجام ميدهند. يك گروه چريكي نيز در گيالن‌غرب راه‌اندازي شود. كار راه‌اندازي گروه انجام شد. بعد هم مسئوليت عمليات گروه را به ابراهيم و جواد افراســيابي واگذار شد. به پيشــنهاد بچه‌ها قرار شد نام دكتر بهشتي را براي گروه انتخاب كنند. امــا در بازديدي كه شــخص آيت الله بهشــتي از منطقه داشــت با اين كار مخالفت كرد و گفت: چون شــما كار چريكي انجــام ميدهيد، نام گروه را شهيد اندرزگو بگذاريد. چرا كه او بنيان‌گذار حركت‌هاي چريكي و اسلامي بود. ابراهيم تصوير بزرگي از امام(ره) و آيت‌الله بهشــتي و مقام معظم رهبري را در مقر گروه نصب كرد. گروه فعاليت خود را آغاز نمود. نيروهــاي اين گروه چريكي نامنظم، ماننــد نام آن نامنظم بودند. همه گونه آدمي در آن حضور داشت! لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚4830🔜