رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
#قسمت_دوازدهم مزد_خون #بر_اساس_واقعیت نگاهی بهم کرد و گفت: آفرین خوشم اومد!!! خوب گفتی آدم خود
#رمان_داستانی_مزد_خون
#بر_اساس_واقعیت
#قسمت_سیزدهم
از اونجایی که میدونستم سید هادی خیلی دلسوز و همین باعث میشه این چند وقت حواسش بهم بیشتر باشه، دست روی دلم گذاشتم و برای حساسیت ایجاد نکردن چند ماهی بیخیال منصور و بچههاشون شدم...
ولی توی این چند ماه اتفاقات زیادی برای من افتاد، اتفاقاتی که روند زندگی من رو تغییر داد!
نمیدونم چی شد ولی جرقهی این تغییر از وقتی شروع شد که یه بار سر کلاس یکی از اساتید اخلاقمون بودم حرف از دین و دینداری بود و تکامل انسان که بدون همراه این مسیر سخت هست ...
ذهنم درگیر شده بود و دلم آشوب ...
دل زدم به دریا و تصمیم گرفتم که ازدواج کنم اما در همون مرحلهی اول با مخالفت شدید خانواده روبه رو شدم که میگفتن تو هنوز بچهای ! مگه با این شهریهی ناچیز میشه زندگی کرد! و کلی از این دست حرفها....
البته از نظر مالی بیراه هم نمیگفتن و خدایش با این شهریهای که ما داشتیم ازدواج پیش کش، زنده میموندیم هنر بود!
اما من تصمیمم رو گرفته بودم و اعتقادم این بود همین شهریهی کم برکت داره و روزی دست خداست.
یه بار توی جمع چند نفر از بچههامون بودم که اتفاقاً ایمان هم بود گفتم: دنبال یه دختر خوبم ...یه همراه...
که ایمان برگشت گفت: می دونی حکمت اینکه میگن با ازدواج دین انسان کامل میشه چیه!؟
هر کسی یه چیزی گفت...
اما ایمان ادامه داد: نخیرررر جانم!!!
علتش اینه که قبل از ازدواج بهشت رو میدونیم هست اما بعد ازدواج انسان به وجود جهنم هم پی میبریم! اینجوری میشه که با اعتقاد کامل به بهشت و جهنم دین انسان کامل میشه!
صدای خنده.ی بچهها رفت هوا...
من گفتم: آقا ایمان تو که خودت لالایی بلدی، چرا خودت رو انداختی وسط جهنم حضرت آقااااااا!
اصلا کم نیاورد گفت: من از اونایی هستم که وسط جهنم هم که باشم میگم انی احبک....
هیچی دیگه.....
میدونستم در مقابل شوخیهای ایمان من شکست خوردهام و ترجیح دادم تسلیم بشم....
بعد از این ماجرا اتفاقاً خود ایمان اومد پیشم و گفت: مرتضی حالا واقعاً تصمیم گرفتی به تکامل برسی؟!
با شناختی که ازش داشتم گفتم: ایمان بیخیال!
من غلط کردم گفتم زن میخوام!
باور کن همهی انسانها جایز الخطا که نه، ولی ممکن الخطا هستن، دست از سر کچل ما بردار!
خیلی جدی گفت: عه! واقعاً!
من فکر کردم جدی گفتی میخواستم یه مورد خوب بهت معرفی کنم پس هیچی دیگه!
حالا من نمیدونستم ایمان واقعاً داره جدی میگه یا دوباره میخواد دستم بندازه؟!
ریسک نکردم و بیخیالش شدم!
ایمان هم دید من واکنشی نشون ندادم دیگه صحبتی نکرد...
خبر به گوش سید هادی رسید که دنبال یه دختر پایه و خوبم...
اومد پیشم و گفت: آقا مرتضی بسلامتی پیدا کردی نیمهی گمشده رو...
سرم رو انداختم پایین و گفتم: سید جان هیچ کسی آستین برامون بالا نمیزنه!
خانوادم که کلاً مخالفن!
رفقا هم که ماشاءالله هیچی نگم دیگه!
لبخندی نشست روی لبش و گفت: شما سوژه رو پیدا کن، بقیهاش هم درست میشه انشاءالله ...
گفتم حاجی خوب پیدا نمیشه! به قول بچهها میگن چنین سوژهای تو میخوای، گشتم نبود، نگرد نیست...
چشمکی زد و گفت: خب حالا به ما هم دقیق بگو ببینم ملاکهات چیه ما هم بگردیم بالاخره خدا بزرگه!
نشستم و خیلی مفصل از کسی که مد نظرم بود براش گفتم بعد از اتمام صحبتهام، یه نگاه عمیق که حس کردم بیشتر نگاه عاقل اندر سفیه شبیه بود، بهم کرد و گفت: برادرم اینی که شما دنبالشی روی زمین که نیست، حقیقتا بهشت هم نرفتم ببینم اونجا پیدا میشه یا نه!!!
شما میخوای ازدواج کنی به تکامل برسی یا که...
ادامه دارد....
نویسنده: #سیده_زهرا_بهادر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚2611🔜
به زودی گریبان گیر شبههای خواهید شد، نه راهنمایی دارید و نه نشانهی آشکاری!
رهایی پیدا نخواهید کرد مگر «دعای غریق» را بخوانید.
مولای ما امام صادق علیهالسلام این را فرمود:
✨یا الله یا رحمن یا رحیم
یا مقلب القلوب
ثبت قلبی علی دینک✨
#شهادت_امام_جعفر_صادق
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚2612🔜
هدایت شده از طبیبِ جان
6.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #پادکست | حکايت عجیب پیرمرد منتظر
🏴 شهادت امام صادق علیهالسلام تسلیت باد
#مهدویت
https://eitaa.com/joinchat/3658612752C778c1803ba
❀ ⃟⃟ 🦋 ⃟ ⃟ ⃟✤══════════
هر چیزی که اذیتت میکنه، داره صبر کردن
رو بهت یاد میده؛ هر کسی که ترکت میکنه
داره ایستادن روپایِ خودت بهت یاد میده؛ چیزی که عصـبـانـیـت میکنه، داره بخشِش
رو بهت یاد میده!
هیچ اتفاقی، بدونِ نتیجه نیست✨