بی بی جان!
خوشبختی، سلامتی، لبِ خندون، عـاقبت
بخیری و هرچی خوبی هست، به دخترانِ
سرزمینم عنایت بفرمـا؛ و در پنـاه خودت
حفظشون کن✨
من از نسلِ گداهایم،تو از نسلِ کریمانی
هدایت شده از طبیبِ جان
meysam_motiee_ziyarat_ashora.mp3
12.64M
🎙حاج میثم مطیعی
💞به نیت سلامتی و فرج امام زمان علیه السلام
✨#زیــارت_عــاشــورا( روز چهارم)
🔸ان شاء الله به نیت دفع بلا از جامعه مسلمین و همچنین به نیت تسلی خاطر مبارک امام زمان علیه السلام بخاطر هتک حرمت ها به ساحت قدسی ایشان و هتاکی ها به بارگاه ملکوتی امام رضا علیه السلام، به مدت ده روز همگی باهم زیارت عاشورا قرائت میکنیم.
#بارگاه_مقدس
#همه_خادم_الرضاییم
#امام_رضا(ع)
https://eitaa.com/joinchat/3658612752C778c1803ba
✦••┈❁═══🌸═══❁┈••✦
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
#قسمت_هجدهم مزد خون #بر_اساس_واقعیت کمی متعجب نگاهم کرد و گفت: مرتضی داری جدی میگی!!!! قاطع گ
#قسمت_نوزدهم
مزد خون
#بر_اساس_واقعیت
بعد از برگشتنمون سعی کردیم شرایط رفتنمون رو کم کم به خانوادهامون توضیح بدیم...
هر چند که هنوز از ماجرای قبلی ناراحت بودند و با گفتن این موضوع ناراحتیشون بیشتر شد و به قول اونها شد قوز بالا قوز...
طول کشیدن پیدا کردن خونه، لطف خدا بود تا خانوادهامون با آمادگی نسبتا بیشتری این قضیه رو بپذیرن...
هفت و هشت ماهی، از زمانی که ما تصمیم گرفتیم تا قرار شد بریم قم طول کشید....
خانوادهامون هم دیگه تقریباً با رفتن ما کنار که نیومدن اما موقتا پذیرفته بودند...
که ناگهان طبق قاعده ی دنیا پروژهی جدیدی شروع شد!
البته همش لطف بود...
قرار بود به لطف خدا یه فرشته ی کوچولو به جمع خانوادهی دو نفره ی ما اضافه بشه. اما امان از وقتی که خانوادهامون این موضوع رو فهمیدن!!!!!
انگار تا اون موقع هر چی نخ ریسیده بودیم، پنبه شد!!!
دوست نداشتم با ناراحتی از پیش خانوادهامون بریم، ولی هر چی سعی کردم قانعشون کنم که من خودم حواسم به فاطمه و بچمون هست زیر بار نرفتن...
حرفشون هم این بود که توی شهر غریب تک و تنها یه خانم باردار... سخته... نمیشه... نمیتونین ... نکنین... بمونید تا کوچولوتون به دنیا بیاد بعد هر جا خواستید برید بسلامت!
ولی من میدونستم بمونیم دیگه موندیم...
خصوصاً که اگه این فسقلی به دنیا میاومد کاملاً واضح بود دل کندن خانوادهامون از نوهی اولشون، از شکستن شاخ غول هم سختتر میشد!
با فاطمه تصمیممون رو گرفته بودیم میدونستیم هر هدف مقدسی سختی خودش رو میطلبه...
چارهای نبود اسباب کشی کردیم ولی هر چقدر هم تلاش و سعی کردیم که با دلخوری جا به جا نشیم، نشد که نشد ....
ناراحتی خانوادهامون از یه طرف بهمم ریخته بود! شرایط ثبت نام و قبولی توی مجموعهی علامه مصباح از یه طرف! تنهایی و بی کسی شهر غریب هم از یه طرف درگیرم کرده بود که در جهت تکمیل این وضعيت یکدفعه پروژهی عظیم خدا چنان غافلگیرم کرد و دست و پام رو بست که متحیر و سرگشته و حیران موندم در حدی که به خدا گفتم: قربونت بشم خدایا بابا منم بندتم!
خودت که بهتر میدونی من اصلا اینجا بخاطر تو اومدم ...
نکنه استغفرالله منو یادت رفته!!!
اصلا فکرشم نمیکردم بعد از اسباب کشی و این همه دغدغه بخواد مشکلی برای فاطمه و بچمون پیش بیاد که دست و پای من رو عملاً و کاملاً ببنده!!!
شدیداً نگران وضعیت بحرانی فاطمه و بچمون بودم که با شرایطی براش بوجود اومده بود، دکتر گفته بود باید تحت مراقبت ویژه باشه...
حالم شبیه اونهایی بود که مانده از یک جا و رانده از جای دیگر بودند...
از یه طرف با اون وضعی که اومدیم و دلخوری پیش اومده بود دیگه نمیتونستیم بگیم حداقل کسی از خانوادمون پیشمون بیاد و نه میشد خودمون برگردیم....
از یه طرف دیگه هم هزینههای سرسام آور درمان!!!
باورم نمیشد با یک چنین شروع طوفانی روبه رو بشم! یاد روز اولی افتادم اومدم توی حوزه که با همین شدت طوفان زیر مشت و لگد شروع شد اما آخرش لذت بخش بود، امیدوار بودم انتهای این ماجرا هم لذت بخش باشه...
اون روز خودم تنها بودم اما اینجا فاطمه و بچمون وسط گود بودن!
درسته به قول شیخ مهدی نشانهی زنده بودن آدم، زدن نبض زندگی با همین بالا و پایینهای مشکلات هست و وقتی نباشه یعنی ما سالهاست که مردیم!!!
اما حقیقتا نمیدونم چرا این نبض زندگی ما اینقدر تند تند میزد!!!
ادامه دارد....
نویسنده: #سیده_زهرا_بهادر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚2629🔜
014-Aboozar-Rouhi-www.ziaossalehin.ir-Farmandeh-Shahidam-AF01.mp3
17.63M
کار جدید گروه #سلام_فرمانده😍
به دعات محتاجم ؛ مثل قطرھای کہ آرزوۍ دریا رو داره💔!
رفیق شهیدم 🕊🌷
چقدر دوست دارم :)))))♥️
خوشبحالت پیش حاج قـاسـم هستی براۍ عاقبت بخیرۍ منم دعا کن🥀"
#حاجابوذرروحـے
• بسیارآرامشدهندھ
🤲الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج🌸
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚2630🔜
هدایت شده از طبیبِ جان
meysam_motiee_ziyarat_ashora.mp3
12.64M
🎙حاج میثم مطیعی
💞به نیت سلامتی و فرج امام زمان علیه السلام
✨#زیــارت_عــاشــورا( روز پنجم)
🔸ان شاء الله به نیت دفع بلا از جامعه مسلمین و همچنین به نیت تسلی خاطر مبارک امام زمان علیه السلام بخاطر هتک حرمت ها به ساحت قدسی ایشان و هتاکی ها به بارگاه ملکوتی امام رضا علیه السلام، به مدت ده روز همگی باهم زیارت عاشورا قرائت میکنیم.
#بارگاه_مقدس
#همه_خادم_الرضاییم
#امام_رضا(ع)
https://eitaa.com/joinchat/3658612752C778c1803ba
✦••┈❁═══🌸═══❁┈••✦
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
#قسمت_نوزدهم مزد خون #بر_اساس_واقعیت بعد از برگشتنمون سعی کردیم شرایط رفتنمون رو کم کم به خانوا
#قسمت_بیستم
مزد خون
#بر_اساس_واقعیت
مستأصل شده بودم...
واقعاً نمیدونستم باید چکار کنم و به کی رو بزنم؟!
چه طوری پول و هزینههای سلامتی فاطمه و بچمون رو باید جور میکردم؟!
خدا برای هیچ مردی این حال و روز نیاره....
چقدر آقامون امام علی( ع) درست گفتن: انسان فقیر توی شهر خودشم غریبه، حالا چه برسه به من بیچاره که تازه به یه شهر غریبم هجرت کرده بودم!
به خودم میگفتم: آخه نمیفهمم امثال ما طلبهها (به قول شیخ مهدی بعضیهامون) چطور این حدیث ها رو میخونیم بعد هیچ کاریم نمیکنیم!
بعد خودم به خودم جواب دادم خوب اصلا من بخاطر جواب به همین سوالها اومدم قم دیگه! ولی الان وقت کل کل حدیثی با خودم نبود...
باید هر جور بود هزینههای دکتر فاطمه رو جور میکردم!
اولین گزینه بابام بود، که اصلا فکر کردن به این موضوع اینقدر سخت بود، چه برسه گفتن بهشون!
با اینکه میدونستم دریغ نمیکنه ولی نه نمیشد!
با اون دلخوریهای پیش اومده و اون همه اصرار که صبر کنید بچهتون بدنیا بیاد بعد جا به جا بشید، داشتن چنین درخواستی عین پرویی تمام بود!!!
خدایا... خدایا... چکار باید میکردم!!!
سید هادی گزینهی خوبی بود...
ولی نه، به سید هم نمیشد گفت!
اگه بگم با خودش نمیگه دختر بهش معرفی کردم رفته زن گرفته، حالا تو خرج یه دوا و درمونش مونده عجب اشتباهی کردم!!!
و طبق معمول گزینهی همیشگی و آخرین امیدم شیخ مهدی بود...
با اینکه خیلی خجالت میکشیدم و همیشه بخاطر من توی دردسر میافته ولی چارهای نبود!
مهدی تنها کسی بود میتونست کمکم کنه فقط نمیدونستم میتونه این همه پول رو برام جور کنه یا نه!!!
با دست لرزون شمارهاش رو گرفتم و توی دلم خدا خدا میکردم بتونه کاری کنه...
گوشی رو که برداشت بعد از احوال پرسی گفت: چه خبر مرتضی؟ قابل میدونستی برای اسباب کشی میاومدیم دستی میرسوندیم اخوی!
با صمیمیتی که داشت به شوخی گفتم: حاجی قابلیت شما بیش از این حرفهاست، همینجوری سوختتون نمیکنیم!!!
گفت: اخوی تو جون بخواه کیه که بده شیخ!
بعد هم بلند زد زیر خنده...
منم خندم گرفت و گفتم: مهدی جونت مال خودت، گیر کردم شرمندت پول میخوام...
به شوخی ادامه داد و گفت: نه دیگه نشد! درخواست شرعی و معقول مطرح کن مرتضی... لحنم جدی شد و گفتم: مهدی جدی میگم!
شدیداً نیاز دارم ...
میدونم همیشه مزاحمت میشم ببخشید بخدا، هر وقت مشکل دارم میام پیشت حلال کن اخوی حلال کن...
بعد با همون حال خرابم ادامه دادم: مهدی انگار همهی درها به روم بسته شده و وسط مشکلات گیر افتادم...
لبخندش رو که از پشت گوشی ندیدم، ولی میشد تصورش کرد با تن آروم صداش که گفت: خب اخوی یوسفوار به سمت در بسته برو...
کافیه تو ازش بخوای و بهش یقین داشته باشی، غیر از اینه خدا میتونه در بسته رو باز کنه... یادت رفته خدامون خدای ناممکنهاست بعد تو برای ممکنها داری غصه میخوری!!!
پس توکلت چی آقا مرتضی!!!
حالا چقدر میخوای انشاءالله که جور میشه؟
با این حرفش ذوق کردم و نور امیدی توی دلم روشن شد اما... اما... مبلغ رو که گفتم احساس کردم جا خورد...
دوباره فاز شوخی گرفت و گفت: مرتضی یعنی من در این حد قابلیت داشتم خودم نمیدونستم دمت گرم اخوی، خداییش امید به زندگیم رفت بالا !!!
حالا میتونم بپرسم برای چی اینقدر پول میخوای؟!
ماجرا رو براش توضیح دادم...
خیلی حالش گرفته شد...
چند لحظهای سکوت کرد و بعد از کلی ابراز ناراحتی و همدردی گفت: حقیقتا این مبلغ رو خودم ندارم ولی نگران نباش انشاءالله هر جوری باشه برات جورش میکنم فقط ممکنه یکم طول بکشه!
نفس عمیقی از عمق دردهای دلم کشیدم و گفتم: مهدی من نمیتونم صبر کنم خانومم باید بستری بشه...
ادامه دارد...
نویسنده:#سیده_زهرا_بهادر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚2631🔜