.
.
#تباهیات🚶🏻♂
میگه زمان شاه برقا نمیرفت !
آره خب
داداش نصف کشور اصلا هنوز اون موقع برق نداشته :))
.
#ارسالی_کاربر
گمنام
به مناسبت #غدیر
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
#استوری
± شجره نامه ی ما را بنویسید " غدیر " 🦋
#روزشمارغدیر ⏰
2روز تا عید غدیر 📆
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚4228🔜
1_1111759017.mp3
11.54M
#ارتباط_موفق ۴۸
💥دروغگویی و فریبکاری در هر ارتباطی، قطع کنندهی ریسمان آن ارتباط است!
ـ چه در ارتباطات اجتماعی (مثل دغلکاری در کسب و کار)
ـ و چه در ارتباطات خانوادگی و دوستی (مثل خیانت در تمام ابعاد)،
نه تنها قدرت جذب انسان را کاهش داده و دامنهی ارتباطات فرد را دائماً تنگتر میکند؛
بلکه راه جذب برکات خداوند را مسدود میکند.✘
#استاد_شجاعی 🎤
#دکتر_رفیعی
#حجهالاسلام_قرائتی
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚4229🔜
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
⭕️ ببینید دین صرفا به آدم نمیگه که دنبال علاقه های بدت نرو. نمیگه که من میدونم تو از این کار خوب خوش
#کنترل_ذهن برای #تقرب 21
🔵 گفتیم که انسان باید تلاش کنه تا علاقه های خودش رو تغییر بده.
خیلی از علاقه هایی که ما آدما داریم واقعا بی ارزش هستن و فقط ما رو عقب نگه میدارن.
✔️ هر کی که وارد عملیات تغییر علاقه ها بشه واقعا لذتش رو میبره.
خیلی سرگرم کننده و نشاط آور و قدرت آفرین هست.
این دو تا جمله رو یادتون باشه و بزنیدش به دیوار اتاقتون
⭕️ هر کی دنبال تامین علاقه هاش بره #ضعیف میشه
✅ اما هر کی دنبال تغییر علاقه هاش بره #قوی میشه.
🔹🔶🔵🔹🔵🔶🔹
👌 دقیقاً مثل کسی که ورزش کرده چه نشاطی در جسم خودش پیدا میکنه، با کسی که ورزش نکرده...
بعد از یه ورزش حسابی، بدن آدم چقدر پر نشاط و سرحال میشه!😊
💢 ولی اگه آدم همش یه جا بیفته و طبق علاقش تنبل بازی در بیاره! بعد از یه مدت افسرده و بیمار میشه. ضعیف و بیچاره میشه.
✅ کسی که تغییر علاقه بده مثل کسی هست که بدنش رو قدرتمند کرده، این آدم حتی اگه روی سنگ هم بشینه هیچ مشکلی نداره و همون جا هم استراحت میکنه.
خب حالا کدومش بهتره؟☺️
✅ قدرت تغییر علاقه ها یه توانمندی هست که فقط در #انسان قرار داده شده. حیوانات اصلا نمیتونن علاقه هاشون رو تغییر بدن
نمیشه تو برای یه مرغ دونه بریزی بعدش بگی خواهش میکنم به خاطر خواهرات، این دونه ها رو نخور!🐔
به طرف میگی این علاقه ای که تو به نامحرم پیدا کردی رو باید بذاری کنار.
میگه اصلا نمیتونم. اگه کنار بذارم میمیرم...😭
💢 نترس بابا هیچیت نمیشه! فقط حیوانات هستن که نمیتونن علاقه هاشون رو تغییر بدن. اما انسان میتونه.
تو انسانی متوجهی؟
پس میتونی علاقت رو تغییر بدی.
⭕️ یا طرف علاقه به فیلم های سینمایی داره و کل وقتش رو برای انواع فیلم ها تلف میکنه!
هر چی بهش میگی بسه میگه نمیییییتونم!😫
یا علاقه به موسیقی و سایر تمایلات کم ارزش داره و نمیتونه ازش دل بکنه!
💢 فکر میکنه دیگه نمیتونه از اون علاقه دل بکنه! در حالی که واقعا امکانش هست
البته روش داره.... این روشش خیییلی مهمه.✔️
⭕️ متاسفانه شما یه دونه مدرسه توی کشور پیدا نمیکنی که روش تغییر علاقه ها رو به آدم ها یاد بدن!😒
#کنترل_ذهن
#پای_درس_استاد
#قسمت_بیست_ویکم
#قسمت_اول
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚4230🔜
.
اۍ جھان !
چھ مۍشد؛ اگر هرچھ قدرت و قوا داری
بھ ڪار مۍبردی و در هر زمان،علےاۍ با
آن عقلش،با آن قلبش،با آن زبانشو با آن
ذوالفقارش بھ عالم مۍبخشیدۍ ؟!
-جرججرداق؛مسیحی-🌱!
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگه شروع صبحت با
نام و یاد خدای مهربون باشه
میتونی امروز یه منبع
انرژی مثبت باشی
پس با نام و یاد خدا
روزمان را آغاز میکنیم
🍃بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ🍃
🌸الهـی بـه امیـد رحمتـت🌸
.
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #پارت272 آرش* جوری نگاهم میکرد که احساس کردم حرفهای خوبی نمیخواهد بگوی
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس
#پارت273
حرفهایش داشت دیوانهام می کرد. گفت تصمیمم را گرفتهام، نمی فهمیدمش.
–راحیل چی داری میگی؟ چرا این تصمیم روگرفتی؟ من می فهمم توی این مدت خیلی اذیت شدی، ولی عقد که کردیم من برات جبران می کنم. اصلاهرکاری که توبگی همون روانجام می دم.
باالتماس نگاهم کرد و بعد با لحنی که عصبانی بود گفت:
–من فقط ازت می خوام فراموشم کنی وبری با مژگان ازدواج کنی وبرای سارنا پدری کنی، همین.
آرش، لطفا حقیقت روقبول کن ما نمی تونیم با شرایطی که به وجود امده ازدواج کنیم.
حیران نگاهش کردم و او ادامه داد:
–می دونم واسه توام سخته، توام باید فداکاری کنی، به خاطرمادرت، به خاطر بچهی کیارش، به خاطر حمایت از مژگان...آرش توبهتر از من می دونی که ما حتی سرخونه زندگیمونم بریم بازم باید تو مواظب مژگان باشی شاید بیشتر از قبل چون دربرابرش مسئولی...
مگه محرم شدن الکیه، فردا میگه من زنتم تو نسبت به من وظیفه داری...می دونم این حرفها تلخه ولی واقعیته...
لطفا کمی منطقی به قضیه نگاه کن.
آرش هر دومون باید این گذشت روبکنیم، برای این که چند نفر راحت زندگی کنن. این خود خواهیه که ما فقط به این فکر کنیم که به هم برسیم ودیگران برامون اهمیتی نداشته باشن.
دیگر نتوانست حرف بزند، لرزش صدایش آنقدر زیاد شده بود که ترجیح داد ادامه ندهد.
به نیمکتی که آن نزدیکی بود اشاره کردم وهر دو نشستیم. صورتش را با دستهایش پوشاند. صدای گریهاش در گوشم پیچید.
کاش محرم بودیم. دستانش را میگرفتم و آرامش میکردم. گرچه خودم بیشتر به آرامش احتیاج داشتم.
–راحیل تو رو خدا گریه نکن، اصلافکر نمی کردم امروز این حرفها رو ازت بشنوم.
سرش را بلندکرد و اشکهایش را پاک کرد.
– منم فکر خیلی چیزها رو نمیکردم، ولی شد. زیادی به خیلی چیزها اطمینان داشتم.
–چطوری فراموشت کنم راحیل؟ یه کارنشدنی ازمن می خوای؟ این همه خاطره روچیکارکنم...
بلند شد و نفس عمیقی کشید.
من هم بلندشدم. هم قدم شدیم.
–خاطرهها رو میشه کمکم از ذهنمون پاک کنیم، هیچ کس مثل من و تو نمی فهمه این کارچقدرسخته، ولی ما باید بتونیم آرش، به خاطرخدا. الان جدا شیم آسیب کمتری میبینیم. چون این وصلت آخرش جداییه...
–راحیل چی میگی؟
–باید کمکم هر چیزی که یاد آور روزهای گذشته هستش رو از زندگیمون حذف کنیم. من اولین قدم رو برداشتم و تمام عکسامون رو پاک کردم.
–چیکارکردی؟ فوری گوشی را درآوردم وگالرییاش را نگاه کردم. حتی یک عکس هم نگذاشته بود بماند.
–میشه یه دقیقه گوشیت روبدی؟
–دیگه چیزی توش ندارم که...بی میل گوشی را به طرفش گرفتم، فوری به صفحهی شخصیام رفت و عکسهایی که قبلا من یا خودش برای هم فرستاده بودیم را هم پاک کرد.
–البته می دونم اگه بخوای می تونی عکسهارو دوباره برگردونی، ولی این کاررونکن، من راضی نیستم.
اخم هایم را در هم کردم و دیگر حرفی نزدم، برای خودش تصمیم گرفته بود.
چه باید میگفتم. کلا تمام ذوقم کور شد. سوارماشین شدیم، کجا میرفتم دیگر هیچ انگیزه ایی نداشتم، از چه حرف می زدیم، دیگر آیندهایی نداشتیم.
همینطور زل زدم به فرمان و غرق افکارم شدم.
–میشه من روبرسونی خونه.
–نگاهش کردم. دلخور بودم، نمیدانم از راحیل یا مادرم، یا مژگان، یا حتی کیارش که همچین مسئولیتی به عهدهام گذاشته.
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد...
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #پارت273 حرفهایش داشت دیوانهام می کرد. گفت تصمیمم را گرفتهام، نمی فهمید
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس
#پارت274
دستهایم را از فرمان آویزان کردم و سرم را رویش گذاشتم.
–همیشه می ترسیدم، ازنبودن تومی ترسیدم. راحیل یه راهی پیدا کن.
–پیداکردم بهترین راه همونیه که گفتم...
مانده بودم چکارکنم، راحیل درست می گفت ولی من طاقتش را نداشتم، بدون راحیل مگر میشود زندگی کرد. بغض گلویم را گرفته بود. صاف نشستم وسعی کردم آرام باشم. ولی مگر میشد، همهی زندگیت از دستت برود وتو آرام باشی...
گوشهی چادرش را به بازی گرفته بودو اشکهایش بی صدا یکی یکی روی چادرش می ریخت.
–راحیل.
نگاهم کرد. حالت چشمهایش قلبم را سوزاند. اشاره کردم به چشم هایش وگفتم:
–می خوای دیونهام کنی؟ یک برگ دستمال کاغذی برداشتم وسعی کردم بدون این که دستم با صورتش تماس داشته باشد اشکهایش را پاک کنم.
نگاهش را روی صورتم چرخاند وگفت:
–من ناراحت خودم نیستم، ناراحتی تو، اشکم رو در میاره.
–نفسم را بیرون دادم.
–اینجوری حالم بدتر میشه، حرف بزن. سکوت نکن، فقط تومی تونی حالم روخوب کنی. راحیل خیلی زود بود، زمان خوبی روانتخاب نکردی برای گفتن این حرفها، کاش یه فرصتی بهم میدادی...
متعجب نگاهم کرد.
–فکرمی کردم خودت هم به همین نتیجه رسیدی، چون این اواخرکمتر زنگ میزدی ومثل قبل نبودی...
راست می گفت.
–راحیل تو اونقدر خوب بودی که فکر می کردم بااین قضه کنار میای...
نگاه پرازغمی خرجم کرد و دوباره بغض کرد.
–حتما پیش خودت گفتی سرم که خلوت شدمیرم سراغ راحیل، اون همیشه هست. همیشه می بخشه، همیشه کوتامیاد، این انصاف بود؟
–دروغ چرا، دقیقا همین فکرها رو می کردم، پیش خودم می گفتم دنیا بهم سخت بگیره من فقط یه نفر رو دارم که من رو درک می کنه، فقط یه نفرهست که حرفهام رو می تونم بهش بزنم، فقط راحیله که پیشش آرامش دارم. راحیل من تو این دنیا فقط تو رو دارم. تو بگو که این انصافه؟ سرم را تکیه دادم به صندلی وادامه دادم:
–راحیل من بدون تو نمی تونم، خودت هم که نباشی خاطراتت من رو میکشه. عکسها رو پاک کردی فکرمم می تونی پاک کنی؟
–آرش لطفا کمک کن، بدترش نکن. از این که در مورد من اینطور فکر میکردی واقعا متاسفم. در مورد من که دیگه تموم شد، ولی دیگه با هیچ کس این کار رو نکن. وقتی یکی حواسش بهت هست و مراعاتت رو میکنه، نشونهی این نیست که همیشه هست. همهی ما آدمیم و ناراحت میشیم. هیچ وقت از احساسات دیگران سواستفاده نکن.
سرم را با شرمندگی پایین انداختم. درست میگفت، چه داشتم که بگویم.
–راحیل من سواستفاده ...
دستش را به علامت سکوت بالا برد و گفت:
–الان کسی دنبال مقصر نیست. فقط باید درست ترین کار رو انجام بدیم.
– باشه، کاش یه جا بریم کمی آروم بشم بعد بیشترباهم حرف بزنیم.
–یه جایی هست، وقتی میرم اونجا آروم میشم، ولی نمی دونم توخوشت بیاد یا نه.
لبخند تلخی زدم.
–وقتی عاشق یکی هستی، عاشق تک تک چیزهایی میشی که اون دوست داره، اگه توآروم میشی، پس حتما منم میشم.
باآدرسی که داد راه افتادم.
یک جای مرتفع وسرسبز، جاده اش شیب تندی داشت، آخر جاده که زیادطولانی نبود، جایگاه قشنگی بودکه داخلش سه تامزار بود. راحیل گفت:
–شهدای گمنامند ولی پیش خدا از همه نامدارترند.
یک خانواده سرمزارنشسته بودند، بانزدیک شدن ما بلند شدند و رفتند.
راحیل خیره شده بود به سنگ قبرها وزیرلب چیزی زمزمه می کرد.
من هم بافاصله کنارش نشستم. یک حس خاصی داشتم. من هم زل زدم به مزارها...به چیزی جز راحیل نمی توانستم فکرکنم، خاطراتی که باراحیل داشتم یکی یکی ازذهنم عبور می کرد، کاش حداقل امروز محرم بودیم...
سرم را روی سنگ مزار روبرویم گذاشتم و دیگر نتوانستم جلوی اشکهایم را بگیرم.
"خدایا حالا که پیدات کردم چرا تمام زندگیم رو غم گرفته..."
نمی دانم چقدر گذشت، سرم را که بلندکردم. راحیل نبود. احتمالا داخل ساختمانی که کمی دورتر بود. رفته است.
به انتهای محوطه رفتم. از آنجا به شهر چشم دوختم. آرامترشده بودم.
یک لیوان آب در همان لیوان مسی کذایی جلویم گرفته شد.
بادیدنش ناخوداگاه لبخند روی لبهایم نشست. لیوان را گرفتم وگفتم:
–ممنون. (اشاره ایی به لیوان کردم)دیگه غر نیست. او هم لبخند زورکی زد و گفت:
–بالیوان مامان عوضش کردم، آخه لیوانامون شبیهه همه.
آب را که خوردم نگاهی به لیوان انداختم.
–میشه این پیش من باشه؟
–واسه چی؟
–چون من رو یاد اون روز میندازه، یاد شیطونیات... ازحرفم خوشش نیامد. لیوان را از دستم گرفت وگفت:
–می تونم یه خواهشی ازت بکنم؟
–بگو.
–لطفا هرچیزی که تو رو یاد گذشتمون میندازه رو یه جا بزارکه هیچ وقت نبینیش. وقتی تعجبم را دید، دنبالهی حرفش را گرفت.
–منم همین کار رو می کنم.
–چرا؟
–برای این که زندگی کنیم.
–توکه اینقدر سنگ دل نبودی راحیل.
–گاهی لازمه، برای مجازات دلی که سر به راه نیست.
لبخند زدم و نگاهش کردم.
–کلمه ی مجازات روکه دیگه نمیشه از لغت نامه حذف کرد، میشه؟ به روبرو خیره شد.
–راحیل این کلمه همیشه تورویادم میاره.
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادام
#استوری
درفضل علـــــے پس بود این نکته که باید
اثبات کند شیعه
که این مرد خـــــدا نیست💛..!
#فقط_به_عشق_علی علیه السلام
#عید_غدیر
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚4231🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰در روز عید غدیر خدا چکار میکنه؟
🔂سخنرانی
#عید_غدیر
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚4232🔜
1_1115025327.mp3
4.43M
#سیدطالعباکویی
" ای گل بی خار علی ...ღ°•
ترکی😍
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚4233🔜