eitaa logo
فصل فاصله
321 دنبال‌کننده
361 عکس
43 ویدیو
3 فایل
یادداشت‌ها و سروده‌های محمّدرضا ترکی تماس با ما: @Mrtorki
مشاهده در ایتا
دانلود
شیطان و پرستوهایش! آورده‌اند شبی یکی از مقامات مملکتی در خواب شیطان رجیم، علیه‌اللعنة و العذاب، را دید که با یک‌دوجین پرستوی ترگل و ورگل از جایی می‌گذشت. آن مقام محترم جلو رفت و با شیطان خوش‌وبشی کرد و پرسید: ماجرا چیست و این حوری‌وشان ماه‌سیما اطراف شما چه می‌کنند؟ ما تا حالا خیال می‌کردیم که اطرافیان شما عمله و اکرۀ بی‌ریخت دوزخ‌اند و لاغیر! شیطان پاسخ داد: این‌ها اذناب و عوامل من هستند و می‌خواهم با کمک آن‌ها عدّه‌ای از رجال مملکتی را گول بزنم و از صراط مستقیم بیرون ببرم. بعد به یکی یکی پرستوها اشاره کرد و گفت: این را برای از راه به‌در کردن فلانی در نظر گرفته‌ام و آن یکی را برای فریب دادن بهمانی و آن یکی را برای اسکول کردن دیگری و .... الی آخر. مأموریت این‌ پرستوها این است که بروند و دل حضرات را ببرند. وقتی این‌ کار را کردند، چون پرستوبازی خرج دارد و با حقوق مدیری و مدیرکلّی و نمایندگی و، حتّی وزارت نمی‌شود از این غلط‌ها کرد، یارو مجبور می‌شود کم کم سراغ رشوه و اختلاس و دزدی و زدوبند برود و یهو دیدی کارش به خیانت به کشور و انقلاب و مردم هم رسید. حالا تو هم برو به کارت برس و بگذار ما هم به اموراتمان برسیم! مقام مملکتی مزبور که در خواب هم این‌همه پرستوی خوشگلِ تودل‌برو ندیده بود و در ضمن شنیدن توضیحات شیطان و تماشای آن دلبرکان نه چندان غمگین آب از لب‌ولوچۀ مبارکش روان شده بود، با کمی شرم‌وحیا گفت: جناب شیطان! سهمیۀ ما چه می‌شود، هرچه نباشد ما هم خیر سرمان از مقامات مملکتی هستیم و برای خودمان بروبیایی داریم، نمی‌شود یکی‌دوتا از این‌ها را فی‌المجلس انتخاب کنیم و... شیطان از همان قهقهه‌های شیطانی که معمولاً در فیلم‌ها می‌زند زد و گفت: نه پدرجان! این‌ها صاحب دارند. شما که نیازی به این چیزها ندارید. شما از خودمانید و بدون پرستو و چلچله و قناری فابریکی گول‌خورده هستید. حیف از یک کلاغ که خرج شما بکنیم. این پرستوها مال آن‌هایی است که هنوز مختصر دین و ایمانی در بساط دارند، برو که خدا روزیت را جای دیگر حواله کند! مقام مملکتی که دمغ شده بود، درحالی که به شیطان لعین و رجیم و پرستوها لعنت می‌فرستاد از خواب بیدار شد و گفت: ای بخشکی شانس. دین و ایمانی هم نداشتیم که شیطان ببرد! (محمّدرضا ترکی) @faslefaaseleh
خودکشی یا مرگ خودخواسته؟ اخیراً اصطلاح «مرگ خودخواسته» را دربارۀ خودکشی مشاهیر و نخبگان زیاد می‌خوانیم و می‌شنویم. مثلاً می‌گویند: «صادق هدایت با مرگی خودخواسته به زندگی خود پایان داد.» به گمان من این اصطلاح نادقیق، بلکه غلط است؛ زیرا: اوّلاً بسیاری از کسانی که دست به خودکشی می‌زنند، در اوج آشفتگی روحی و روانی و در حالتی نزدیک به جنون این کار را می‌کنند و در آنان ارادۀ واقعی نسبت به مرگ وجود ندارد. دلیل این سخن آن است که این افراد، اگر نجات پیدا کنند، معمولاً از اقدامشان ابراز ندامت می‌کنند و می‌گویند ناخواسته دست به این کار زده‌اند! ثانیاً اصطلاح مرگ خودخواسته قبلاً به عنوان معادل واژۀ «اُتانازی» وضع شده که اختصاص دارد به بیماران صعب‌العلاجی که هیچ امیدی به سلامت و زندگی ندارند و سال‌ها با دردهای جانکاه دست‌وگریبان‌اند. در برخی از جوامع این بحث مطرح شده که آیا این افراد حق دارند که خواستار مرگی راحت باشند؟ رابعاً عارفانی که به مراحل عالی معرفت و تسلیم رسیده‌اند هم از مرگ، هرگاه برایشان پیش آید، هیچ ابایی ندارند و به آن، چون خواست و ارادۀ الهی است، عشق می‌ورزند؛ درحالی که مرگ خودخواستۀ آنان هیچ ربطی به خودکشی ندارد. خامساً کاربرد اصطلاح مرگ خودخواسته به جای انتحار، از لحاظ روانی توجیه‌گر خودکشی است. اگر کسی خودش را کشته، هرکه می‌خواهد باشد، از یک واکسی و دست‌فروش ساده بگیرید تا مشهورترین نویسنده و هنرمند،کار غلطی کرده و ما حق نداریم با کاربرد یک اصطلاح شیک و دارای مفهوم مثبت که تداعی‌گر اراده و آزادی است، حتّی اندکی بر کار او صحّه بگذاریم. به هرحال در فرهنگ و زبانی که ده‌ها و شاید صدها واژه و کنایه و اصطلاح دربارۀ حقیقت محتوم مرگ در آن وجود دارد، نیازی به اصطلاحاتی از این دست، برای ادای احترام به اموات خاص وجود ندارد! محمّدرضا ترکی @faslefaaseleh
فانوس عدالت یک‌هزاروسیصدوشصت‌ودو سکّه پنت‌هاوس لاکچری طعم اشرافیّت لکسوس عکس‌های عاشقانه خنده‌های دلبری... هر کلاغی را پس از مردن پرستو می‌کند دیگر آیا در خیابان‌های این شهر شلوغ کهنه‌فانوس عدالت هیچ سوسو می‌کند؟! محمّدرضا ترکی @faslefaaseleh
عید آمده هرکس پیِ کارِ خویش ‌است می‌نازد اگر غنی و گر درویش است من بی‌تو به حالِ خود نظرها کردم دیدم که هنوزم رمضان در پیش است
مجموعه‌هایی مثل شهرزاد و بیشتر مجموعه‌های تاریخی صداوسیما که دوران پهلوی را روایت می‌کنند، معمولاً تصویری فانتزی و نوستالژیک و به‌شدّت گمراه‌کننده و دور از واقعیّت‌های اجتماعی و تاریخی آن روزگار را پیش چشم مخاطبان خصوصاً جوان خود قرار می‌دهند. این تصاویر معمولاً در کاخ‌ها و هتل‌ها و کافه‌ها و نقاط شیک و با حضور مردان و زنانی که کمتر شباهتی به مردم آن روزگار دارند، فیلم‌برداری می‌شوند و دوربین آن‌ها هرگز به متن جامعه‌ای که کمابیش هفتاددرصد آن‌ها در روستاهای بی‌برق و جادّه و فاقد حدّاقلّ امکانات بهداشتی زندگی می‌کردند، نزدیک نمی‌شود و در آن‌ها حتّی از محلّات پایین شهر همین تهران که تا همین اواخر از آب لوله‌کشی هم محروم بود، خیری نیست! کسانی که می‌خواهند تصویری واقعی از جامعۀ هفتاددرصدی روستاهای ایران در آن روزگار را ببینند، خوب است یک‌بار دیگر فیلم گاو، ساختۀ داریوش مهرجویی را تماشا کنند. این فیلم با اینکه در سال 1348 و بر اساس کتاب عزاداران بیل، منتشرشده به سال 1343، ساخته شده، تصویری نسبتاً دقیق از ایران دهه‌های سی و چهل و حتّی دهه پنجاه را می‌تواند فراروی ما بگذارد. شما هرگز این تصویر عینی را در مجموعه‌های تلویزیونی ساخت داخل و مستندهای تلویزیون‌های فارسی‌زبان خارجی نمی‌توانید ببینید! (محمّدرضا ترکی)
اینجور بود که من هم شناسنامه گرفتم! آن سال‌ها هنوز انتخاب تاریخ‌های خاص و شمارۀ شناسنامه‌های لاکچری مد که نبود هیچ، حتّی شناسنامه داشتن هم امر لازمی برای بچّه‌ها شمرده نمی‌شد. ما، من که چهارپنج‌ساله بودم و بقیّۀ برادرهایم که کوچکتر بودند، با اینکه در یک شهر صنعتی زندگی می‌کردیم شناسنامه نداشتیم. تا اینکه یک‌روز پدر که آشنایی در ثبت احوال پیدا کرده بود، با دست پر به خانه برگشت و با خودش سه چهارتا «سجل» برای ما آورد. خلاصه اینکه، به قول فروغ، فاتح شده بودیم و خودمان را به ثبت رسانده بودیم و ناممان را در یک شناسنامه مزیّن کرده بودند و هستیمان شماره خورده بود و جالب اینکه شمارۀ این شناسنامه‌ها پشت سر هم بود! تاریخ تولّد من را در شناسنامه تقریبی 17 خرداد 1341 ثبت کرده بودند که فقط سالش درست بود. بین خودمان باشد من در عید قربان همان سال(1381ق) به دنیا آمده بودم که مصادف بود با سه‌شنبه 25 اردی‌بهشت و 15 می 1962م. محمّدرضا ترکی
اِیاب و ذَهاب تلفّظ دقیق این تعبیر به همین شکل است که نوشتیم. بعضی‌ها که می‌خواهند فاضلانه‌تر و محترمانه‌تر حرف بزنند بسیاری مواقع آن را به صورت‌های «اَیّاب و ذَهاب» و «اَیّاب و ذُهاب» بر زبان می‌رانند. این عزیزان اگر احساس می‌کنند که تلفّظ این تعبیر خیلی برایشان سخت است بهتر است به جای آن از «آمد و رفت» و «آمد و شد» و امثال آن استفاده کنند که روان‌تر و فارسی‌تر است. محمّدرضا ترکی
میهن واژۀ فارسی و زیبای میهن که در قرن اخیر به معنی کشور و سرزمینی که انسان به آن وابسته است و به آن عشق می‌ورزد، به کار می‌رود، در اصل به معنی خانه و خاندان و زادگاه بوده است. در شاهنامه (ج6، ص475) از این واژه مفهوم خانه فهمیده می‌شود: که او چون بدین‌جای مهمان رسد بدین بینوامیهن و مان رسد لغت فرس اسدی طوسی (ص193) در قرن 5 آن را «جای، خان‌ومان و زادوبون» معنی کرده و در فرهنگ قوّاس(ص98) از آثار قرن 7 با توجّه به این بیت از عنصری به معنی «پسر» آمده است: بگرید کنون دوده و میهنم چو بی‌سر ببینند خسته‌تنم در دستور دبیری (ص33)، از آثار قرن 6، این کلمه خاندان معنی شده: «بسیار پارسی‌هاست کی پسندیده و متداول است...چون...میهن: خاندان.» فرهنگ‌های متأخّر مثل برهان قاطع هم آن را «جای و آرام و بنگاه و خان‌ومان» معنی کرده‌اند. محمّدرضا ترکی
باور کند...؟ حال‌وهوای روز و شبش جابه‌جا شده روزش پر از سکوت و شبش پرنوا شده حالش گرفته است، دلش هم گرفته‌تر چون بندری به شرجی و مِه مبتلاشده گاهی نفس‌کشیدن او سخت می‌شود سنگین و سرد حجم غلیظ هوا شده مانند یک تعجّب آغشته با سوال در یک کتاب گردگرفته رها شده خود را سپرده است به تقدیر بادها برگی که بی‌هوا ز درختش جدا شده نومید نیست، گرچه ملول است و تنگ‌دل مانند مومنی که نمازش قضا شده این‌جا کجاست؟ آخر دنیاست...یا هنوز... باور کند که آخر این ماجرا شده؟ محمّدرضا ترکی @faslefaaseleh
خدا می‌خواست در چشمان من زیباترین باشی شرابی در نگاهت ریخت تا گیراترین باشی نمی‌گنجید روح سرکشت در تنگنای تن دلت را وسعتی بخشید تا دریاترین باشی تو را شاعر، تو را عاشق پدید آورد و قسمت بود که در شمسی‌ترین منظومه مولاناترین باشی مقدّر بود خاکستر شود زهد دروغینم تو را آموخت همچون شعله بی‌پرواترین باشی خدا تنهای تنها بود و در تنهایی پاکش تو را تنها پدید آورد تا تنهاترین باشی خدا وقتی تو را می‌آفرید از جنس لیلاها گمان هرگز نمی‌بردم که واویلاترین باشی محمّدرضا ترکی @faslefaaseleh
شهمردان بن ابی‌‌الخیر (قرن5) در مقدّمه روضه المنجّمین درباره سره گرایی گوید: از همه طرفه‌تر آن است که چون کتابی به پارسی کنند، گویند ازبهر آن بدین عبارت نهادیم تا آن‌کس که تازی نداند بی‌بهره نماند. پس سخن‌ها همی گویند دریِ ویژۀ مطلق که از تازی دشوارتر است و اگر سخن‌‌های متداول گویند، دانستن آسان‌تر شود.
بی کرانه چون اشک ماهیان که به دامان نمی‌رسد یک روح زخم‌خورده به درمان نمی‌رسد می‌داند این درخت که گل داده در خزان این بار برگ او به زمستان نمی‌رسد این هم که پاسخی ننویسند پاسخی‌ست امّا به دست نامه‌رسانان نمی‌رسد «بسیار خب مزاحم اوقاتتان شدم...» بغضی که خورده شد به لب آسان نمی‌رسد پشت سرت نگاه نکن دست هیچ‌کس بر شانۀ تکیدۀ لرزان نمی‌رسد یک روز عشق مثل جنون بی‌کرانه بود حالا ولی به پیچ خیابان نمی‌رسد سهم خداست هستی پرکبریای عشق روح زلال عشق به شیطان نمی‌رسد این شاخۀ بلندتر از هرچه دسترس‌ هرگز به دست‌های هراسان نمی‌رسد عشقی که عشق باشد بی‌مرز و انتهاست این‌قدر کودکانه به پایان نمی‌رسد محمّدرضا ترکی @faslefaaseleh