eitaa logo
فصل فاصله
322 دنبال‌کننده
401 عکس
51 ویدیو
3 فایل
یادداشت‌ها و سروده‌های محمّدرضا ترکی تماس با ما: @Mrtorki
مشاهده در ایتا
دانلود
خرمن و داغ در خرمن صد زاهد عاقل زند آتش این داغ که ما بر دل دیوانه نهادیم این بیت حافظ مثل دیگر ابیات او نکات و ظرایفی دارد که اهل ادبیات با آن آشنایند مثل تضاد عاقل و دیوانه و خرمن و آتش و تناسب داغ و آتش اما نکته ای که غالبا به چشم نمی آید رابطه دو کلمه خرمن و داغ است. برای فهم این رابطه باید به زندگی روستاییان قدیم در نظام ارباب و رعیتی نگاهی بیندازیم. در آن روزگار وقتی که گندم به اصطلاح از باد در می آمد آن را در وسط خرمن کپه می کردند و برای آنکه تا زمان تقسیم بندی نهایی و مشخص شدن سهم اربابانه و آنچه به خود رعیت تعلق داشت کسی به آن دست نزند در چهار طرف آن مهری می زدند یا شکلی رسم می کردند.این کار معمولا با مهرهای بزرگی که نقوش مذهبی داشت انجام می شد و به این کار مهر کردن و در برخی مناطق داغ کردن خرمن می گفتند. وجود نقوش و علایم مذهبی و نام بزرگان دین در این مهرها باعث می شد که مردم حرمت نگاهدارند و بر اساس ایمان مذهبی به خرمن کسی دست نزنند. بر اساس این توضیح و یادآوری این نکته مردم شناسانه که بر اساس تحولات زمانه از یادها رفته است می توانیم به رابطه خرمن و داغ پی ببریم و متوجه ظرافت دیگری بشویم که در سخن حافظ وجود دارد. اما پیش از حافظ رابطه خرمن و داغ در سخن خاقانی آمده است: پیمود نیارم به نفس خرمن اندوه با داغ تو پیمانه ز خرمن چه نویسد (در سخن خاقانی بین خرمن و داغ و پیمانه تناسب وجود دارد.) خرمن ایام من با داغ اوست او به آتش قصد خرمن می کند (در نسخه بدل این بیت به جای داغ او مهر او آمده که دقیق‌تر است و همین معنی را می رساند.) @faslefaaseleh
مثل حکایتی که فقط در کتاب هاست گاهی توهم است، شبیه سراب هاست گاهی حقیقت است، ولی مثل یک خیال شیرین تر از تمام خیالات و خواب هاست گاهی ولی به تلخی حنظل، شبیه زهر در کام تو عذاب ترین عذاب هاست آمد نیامدی که در این کار عشق هست آن سوتر از تمام حساب و کتاب هاست در کار عقل و عشق اگر در ترددی با آنکه عقل ساده ترین جواب هاست، در زندگی قشنگ ترین شیوه جنون همواره عاشقانه ترین انتخاب هاست! @faslefaaseleh
سفر به عالم فردا دور دنیا در هشتاد روز برای ما حکایت بسیار آشنایی است. این رمان پر حادثه که به سال ۱۸۷۳م نوشته شده در شمار بهترین رمان‌های ژول ورن ، نویسنده مشهور آثار علمی و تخیلی است. یک ماجراجوی انگلیسی با رفقای خود شرط می‌بندد که دور دنیا را در 80 روز بپیماید. او در این سفر حوادث غریبی را پس پشت می افکند و سرانجام بعد از گذشت هشتاد و یک روز خود را به مقصد می‌رساند و با یقین به اینکه یک روز دیرتر از وقت مقرر به وعده‌گاه رسیده،‌ خود را بازنده می‌پندارد و تسلیم نومیدی می‌شود. اما زود به اشتباهش پی می‌برد و متوجه می‌شود که سفر از غرب به شرق کره زمین باعث شده است تا 24 ساعت اضافه بیاورد و بنابراین شرط را نباخته است. این موضوع که سفر از غرب به شرق چنین نتیجه غیرمنتظره ای دربر دارد، در واقع نکته غافلگیر کننده داستان است. شاید برخی تصور کنند که آگاهی به این موضوع نکته جدیدی است که ژول ورن و یا دانشمندان روزگار وی به آن پی برده بوده اند یا محصول نگاه علمی پس از رنسانس است ، اما قطعا چنین نیست و جغرافیدانان و منجمان از قدیم به این موضوع آگاهی داشته اند. به عنوان مثال برخی از شارحان ، این بیت از انوری را در توصیف چابکی و سرعت اسب ممدوح ، ناظر به همین اطلاع علمی می دانند: زمانه سیری کامروزش ار برانگیزی به عالمی بردت کاندر او بود فردا میرزا ابوالحسن فراهانی( متوفی ۱۰۳۹ق) - یکی از شارحان دیوان انوری - در مورد این بیت نوشته است: "در هیات قدیم مسلم است که اگر سه کس که در نقطه ای از زمین فراهم آمده اند ، یکی همان جا بماند و دیگری از آنجا رو به مشرق و سومی به سمت مغرب برود، و این دو تن یک دور زمین را بگردند و به همان نقطه اجتماع رسند ، اگر زمان نسبت به شخص ساکن جمعه بوده است، حین اجتماع مجدد آنها با یکدیگر ، نسبت به کسی که به مشرق رفته است، روز شنبه و نسبت به آن‌که به مغرب رفته است پنجشنبه خواهد بود." گمان می کنم این مختصر در توضیح مطلب کافی است. برای اطلاع بیشتر در مورد بیت انوری و مفهوم آن رجوع فرمایید به شرح لغات و مشکلات دیوان انوری از استاد مرحوم دکتر سید جعفر شهیدی. @faslefaaseleh
شکوفه کرد جهان عطر سیب پیدا شد به ‌بوی سیب دل بی‌نصیب پیدا شد زلال بود جهان مثل آب و آیینه در آن تجلی روی حبیب پیدا شد جهان بهشت برین بود با تبسم تو به‌یک کرشمه دل بی‌شکیب پیدا شد هنوز تازه جهان بوی عشق یافته بود که با رسیدن شیطان رقیب پیدا شد برای لقمه نانی که تر شود درخون گناه و گندم آدم‌فریب پیدا شد به‌اوج قله رسیدیم و در هبوطی تلخ کویر و رنج و فراز و نشیب پیدا شد تمام قصه همین بود اگرچه بعد از آن هزار حرف عجیب و غریب پیدا شد @faslefaaseleh
ترجمه سروده‌ای مشهور از شهیده عشق الهی، رابعه عدویه، عارف قرن دوم هجری دوست دارمت دوگونه: عاشقانه دیگر آنکه درخوری برای خواستن عشق اولم به تو فارغم از غم هر آنچه غیر توست کرد عشق دومم پرده‌های تیره را از برابر نگاه من کنار زد تا ببینمت پس هر ستایشی از آن توست نه، از آن من در مسیر هر دو دوست داشتن! متن شعر رابعه عدویه: احبک حبین, حب‌الهوی و حبا لانک اهل لذاکا فاما الذی هو حب‌الهوی فشغلی بذکرک عمن سواکا و اما الذی انت اهل له فکشفک لی الحجب حتی اراکا فلا الحمد فی ذا و لا ذاک لی و لکن لک الحمد فی ذا و ذاکا @faslefaaseleh
کسی در شط شب تا صبح پارو می‌زند این‌جا و باد این صوفی آشفته هوهو می‌زند این‌جا پریشان نغمه‌ای در پرده این باد پیچیده ست زنی چنگی مگر بر تار گیسو می‌زند این‌جا به دنبال نشانی از تو و لبخندهای تو کسی در خاطراتم سر به هر سو می‌زند این‌جا پریشان‌تر ز گیسوی تو و بخت خودم باشم اگر گیسوی تو با بخت من مو می‌زند این‌جا در این شب‌های دلتنگی، ز صدها فرسخ سنگی فراهم می‌شود اندوه و اردو می‌زند این‌جا شبیه موج گندم‌زار، این دل در تپش‌هایش نمی‌یابد کناری هرچه پهلو می‌زند این‌جا نگاهی منتظر ، هر شب، کنار پنجره، خاموش چراغی همچنان در باد سوسو می‌زند این‌جا... @faslefaaseleh
اشک گاهی جامه‌ای از شعله دربر می‌کند آب گاهی شعله‌ها را شعله‌ورتر می‌کند حسرت ابری که بر دشتی نبارید و گذشت ساقه‌های تشنه را در خون شناور می‌کند یاد لبخندی که در آیینه‌ها پژمرد و مرد خاطراتم را پر از گل‌های پرپر می‌کند با خودم می‌گویم این بازی فریبی بیش نیست عشق اما آدمی را زودباور می‌کند از خودم گاهی خجالت می‌کشم پیرانه‌سر‌ عشق از بس کارهای شرم‌آور می‌کند غیرت شمشیر زخمی می‌شود چون در نیام یادی از میدان جنگ‌ نابرابر می‌کند دفتر اشک مرا در جاری باران بشوی یاد ابری تشنه هم چشم مرا تر می‌کند! @faslefaaseleh
همیشه عشق تا جان مرا سرشار خواهد کرد کسی نام تو را در خاطرم تکرار خواهد کرد چنان رازی و نازی خفته در چشمت که هر لحظه نیازی تازه را در جان من بیدار خواهد کرد چنان من از تو سرشارم که حتی "دوستت دارم" جز از لبهای گرم تو مرا آزار خواهد کرد فریب نام تو شاید بهشت دیگری باشد که برزخ را به روی شانه‌ام آوار خواهد کرد شبی گم می‌شوم در ساحل چشمت ... و روزی مرگ مرا در قعر اقیانوس‌ها دیدار خواهد کرد "مبادا تو نباشی!" این همان کابوس تکراری ست که رنگ زندگی را در نگاهم تار خواهد کرد من و تو واپسین نسل از تبار عاشقان هستیم جهان ما را به‌جز در قصه‌ها انکار خواهد کرد! @faslefaaseleh
یک کرم پیله گرد خودش تار می تند شب تا سحر نشسته و پندار می تند شاید کسی حریر ببافد از آنچه او در تنگنای پیله به تکرار می تند اما برای کرم چه حاصل از آنچه او در لحظه های این شب غمبار می تند؟! زندان خویش را کفنی می کند سپید وقتی که بی مضایقه دستار می تند غیر از مگس چه سود مگرعنکبوت را؟ گیرم که تار بر در یک غار می تند! ... رویای تار و تیره یک روح خسته است چیزی که یک نگاه گرفتار می تند او فکر می کند به افق های بازتر اما به جای پنجره دیوار می تند! او پیله کرده است به شعر و به فلسفه در پیله اش نشسته و اشعار می تند بی آنکه هیچ رهگذری وصله ای کند از آنچه او به گرد خود از تار می تند... @faslefaaseleh
زمستان در زمستان کی هراس یخ زدن داری تو که رنگین بهاری در حصار پیرهن داری پُری از عطرهای ناشناس جنگلی وحشی فراغ ای یاس من از رنگ و بوی یاسمن داری شبیه هالۀ رنگین کمانی از گل و لبخند به گرد دامنت پروانه ها در پرزدن داری شبم سرشار عطر و روشنی شد در هوای تو مگر پیراهنی از عطر شب بوها به تن داری رهایم کن غبار دامن دشت جنون باشم چه کاری تو به این دیوانه بازیهای من داری سراپای تو موزون است و در دیوان چشمانت چه مضمونهای ناب از حافظ شیرین سخن داری به رغم عشق قسمت نیست، یا شاید که نسبت نیست تو را با خوی دلداری، مرا با خویشتنداری @faslefaaseleh
باز ارچه گاه‌گاهی بر سر نهد کلاهی مرغان قاف دانند آیین پادشاهی این بیت حافظ نکات لطیفی دارد که پیشتر به آن‌ها پرداخته شده است، مثل رابطه باز و کلاه و رابطه باز و سیمرغ و کلاه و پادشاهی و "کلاه گاه‌گاهی" که نوعی کلاه صوفیانه بوده، هرچند این اصطلاح را تاکنون در آثار پیش از حافظ ندیده‌ام و عمدتاَ مربوط به شعر دوره هندی است و ... اما پرسشی که ذهن را مشغول می‌کند این است که مگر ما در جهان و در کوه قاف اساطیر چند سیمرغ داریم که حافظ "مرغان قاف" فرموده است! از میان شارحان حافظ تنها استاد حمیدیان را دیده‌ام که به این نکته بذل توجه فرموده و نوشته‌اند: مرغان قاف مراد سیمرغ است و جمع به معنی مفرد، زیرا بنابر مشهور در کوه قاف هیچ مرغی به‌جز سیمرغ ماوا ندارد. استعمال جمع به جای مفرد، مطابق قواعد علم معانی، دلایل مختلفی دارد، و در این مورد می‌توان گفت که چون فاعل مفرد زیاده بدیهی و شناخته است جمع بسته شده است. در نقد این دیدگاه می‌توان گفت که جمع بستن مرغ قاف در اینجا شبیه جمع بستن اسامی اعلام است و قدما هرگز اسامی اعلام را جمع نمی‌بسته‌اند و این کار را منطقی نمی‌شمردند و تعبیراتی چون سعدی‌ها و فردوسی‌ها و حافظ‌ها که امروزه رواج دارد تحت تاثیر زبان‌های بیگانه شکل گرفته و سابقه چندانی در زبان فارسی ندارد.زیرا از نظر آنان ما یک سعدی و یک فردوسی و یک حافظ و...بیشتر نداشته‌ایم و جمع بستن این اسم‌ها نمی‌تواند درست باشد. البته معاصران نیز این کار را با نوعی تجوز صحیح می‌شمارند و مثلا سعدی‌ها و فردوسی‌ها و حافظ‌ها را به معنی کسانی از قبیل سعدی و فردوسی و حافظ معنی می‌کنند، بنابر این از نظر قدما استعمال جمع به جای مفرد، باوجود ندرت و شذوذ آن، تنها در نهادهایی مجاز بوده که اسم علم یا شبیه به آن نباشند. حالا بعد از این مقدمه به سراغ بیت حافظ برویم و اشکال مطرح شده را پاسخ بدهیم. پاسخ این است که اساسا این سخن که هیچ مرغی به‌جز سیمرغ در کوه قاف ماوا ندارد سخن درستی نیست و اینچنین نیست که سیمرغ تنها یکی باشد و بس و آنچه در این زمینه تصور می‌شود، چنان‌که در سخن استاد حمیدیان هم آمده، تنها یک تصور مشهور است. دست کم بر اساس همه دیدگاه‌هایی که در زمینه سیمرغ وجود دارد این‌چنین نیست که عنقا یا سیمرغ در سراسر هستی فرد و یگانه باشد. بر اساس دیدگاه‌های سهروردی ماجرا از قرار دیگری است: پیر را پرسیدم که گویی در جهان یک سیمرغ بوده است ؟ گفت آن‌که نداند چنین پندارد و اگرنه هر زمان سیمرغی از درخت طوبی به زمین آید و این‌که در زمین بوده منعدم شود...چنان‌که هر زمان سیمرغی بیاید. گمان می‌کنم این نکته یکی از وجوه تاثیرپذیری حافظ از شیخ اشراق باشد. @faslefaaseleh
کهن ترین ذکر ینگه دنیا - امریکا - در متون فارسی! از روزگاری که امریکا کشف شد، یعنی از 1492م، مدت ها طول کشید که خبرش به ما که در این سمت عالمیم برسد و باز دقیقاً نمی دانیم از کی، اما مدت ها بعد، نام این سرزمین عجیب و غریب به ادبیات و شعر و نثر ما قدم نهاد. مرحوم محمدجعفر محجوب از یک کتاب بزرگ داستانی به نام "بوستان خیال" نام می برد که حجم آن بالغ بر پانزده جلد می شود و به سال 1155 ق در هند نوشته شده است.مولف این اثر که قصه ای عامیانه از جنس امیرارسلان نامدار را در بر دارد، محمدتقی جعفری حسینی است. مرحوم محجوب احتمال می دهد که این کتاب نخستین متن فارسی است که در آن به ینگه دنیا یا همان امریکای خودمان اشاره شده است. مولف کتاب قهرمان قصه خود را به ینگه دنیا که به نظر وی کشوری است مثل هند یا ایران می فرستد و در آنجا او را با پوریای ولی که قبل از او به آنجا رفته و زورخانه ای هم در آنجا تاسیس کرده آشنا می کند! اگر احتمال مرحوم محجوب درست باشد، این اثر داستانی قرن دوازدهمی نخستین اثر فارسی است که در آن ذکر ینگه دنیا آمده است. اما در تذکره مجمع النفایس، تالیف سراج الدین خان آرزو (متوفی1169ق) که آن هم یک اثر قرن دوازدهمی است نیز، دو بیت از قزلباش خان امید همدانی(متوفی 1159ق) آمده که در آن به ینگه دنیا اشاره شده است: از کم سخنی ست کس چو گوید این حرف فتاده بر زبان ها هر روز شوند عاشقان نو کوی تو شده ست ینگه دنیا! و خان آرزو در ذیل آن توضیح داده است: بدان که "ینگ" مفتوح و سکون نون و کاف فارسی دنیای نو و تازه است و این ظاهراً زبان فرنگ است؛ چه در این ایام، پبش ایشان جزیره ای زیر زمین پیدا شده که سابق، ارباب هیئت را از آن اطلاع نبود و آن را موسوم به "ینگه دنیا" کرده اند. از شعر امید همدانی که کوی معشوق را به سبب کثرت و نوشدن عاشقان به ینگه دنیا تشبیه کرده ظاهراً این جور استنباط می شود که ینگه دنیای آن روزگار هم از نظر ما مملکت عشق و کیف و عشرت بوده است! از سخن خان آرزو نیز که کشف قاره امریکا را به"این ایام" نسبت می دهد معلوم می شود که او تصور می کرده این کشف که تاریخ بشر را دگرگون کرده همان سال ها رخ داده است! مرحوم استاد ایرج افشار نیز به استناد سخن خان آرزو احتمال داده اند که بیت قزلباش امید کهن ترین یادکرد از امریکا در شعر فارسی باشد.بر این اساس ورود امریکا به ادبیات ما باز هم از قرن دوازدهم هجری فراتر نمی رود. اما به نظر می رسد که قضیه قدیمی تر از این حرف ها باشد؛ چرا که در بیتی از کمال الدین حیاتی گیلانی، از شاعران قرن دهم و یازدهم، هم به ینگه دنیا اشاره رفته است: عاقلان را دهر زندان است و شید غافلان را ینگه دنیایی خوش است! این بیت را لاله تیک چند بهار در بهار عجم (تالیف 1152ق)نقل کرده و پیش از آن چکیده اطلاعات لغویان و جغرافیدانان آن روزگار را در مورد امریکا آورده است: بالفتح و کاف فارسی، دنیای دوم، عبارت است از جزیره کلانی که اهل فرنگ آن را حالا دریافته اند و سابق کسی در آنجا نرسیده و ظاهراً زبان اهل فرنگ است. بر این اساس ورود امریکا به متون فارسی دست کم به قرون دهم و یازدهم باز می گردد. @faslefaaseleh