eitaa logo
فصل فاصله
322 دنبال‌کننده
401 عکس
51 ویدیو
3 فایل
یادداشت‌ها و سروده‌های محمّدرضا ترکی تماس با ما: @Mrtorki
مشاهده در ایتا
دانلود
تطبیق یک قاعده بلاغی بر سخن حافظ طبق یک قاعده کمتر شناخته شده بلاغی "تعلیق حکم به وصف مشعر به علّیّت است". یعنی اگر گوینده ای حکمی را در سخن خودش بیاورد و آن را وابسته به یک وصف بکند دلیل حکم خودش را هم ضمناً بیان کرده است. مثلاً اگر کسی بگوید:" فلان جایزه را از سوی من به دانشجویان فاضل و سختکوش بدهید" دلیل کمک مالی خودش را که "فاضل و سختکوش" بودن افراد مورد نظر بوده به طور غیرمستقیم بیان کرده است. البته این خلاصه و ساده شده ماجراست و اهل بلاغت و اهل دانش اصول درباره این قاعده و جنبه های مختلف و دقیق آن فراوان سخن گفته اند. بر اساس این قاعده هرجا که 1 . توصیفی در ضمن حکم جمله وجود داشته باشد و 2.حکم به آن وصف وابسته باشد، این تعلیق و وابستگی مشعر به علِّیت است و دلیل حکم را بیان می کند. برای اینکه صورت بحث از خشکی خارج شود ، از باب نمونه، به شواهدی از سخن حافظ اشاره می کنیم: 1. راز درون پرده ز رندان مست پرس کاین حال نیست زاهد عالی مقام را اگر به مفهوم صفت"عالی مقام" توجّه نکنیم سخن حافظ صرفاً ادّعایی بدون دلیل خواهد بود و هر کسی ممکن است بر او خرده بگیرد که چرا زاهد صاحب این حال نیست؟ امّا حافظ با آوردن صفت عالی مقام از دلیل بی خبری زاهد از راز درون پرده پرده برداشته است و یادآورشده است که همین توجّه به تعیّنات و مقامات دنیوی و حتّی اخروی که به صورت حجاب های نورانی جلوه کرده باعث شده که زاهد نتواند به راز درون پرده پی ببرد؛ بخلاف رند مست که از تمام این تعیّنات آزاد است. 2. بجز آن نرگس مستانه که چشمش مرساد زیر این طارم فیروزه کسی خوش ننشست خوش نشستن چشم یار رابطه مستقیم با مستی و صفت "مستانه" او دارد و بی علّت نیست! 3.اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد گناه بخت پریشان و دست کوته ماست صفت "دراز" علت حکم را بیان کرده است؛ طبعاً اگر این زلف دراز و در دسترس نبود نمی شد گناه را به گردن بخت پریشان و کوتاهی دست نهاد! 4. دلا طمع مبر از لطف بی نهایت دوست چو لاف عشق زدی سر بباز چابک و چست صفت"بی نهایت" دلیل ادعای حافظ را در دل خود دارد. اگر لطف یار بی نهایت نبود دلیلی نداشت که حافظ دل را به طمع نبریدن و نومید نشدن از لطف او بخواند. 5. در این زمانه رفیقی که خالی از خلل است صراحی می ناب و سفینه غزل است اگر بلفضولی از حافظ بپرسد چرا می و سفینه غزل را خالی از خلل و بی غش دانسته و با خلل آلوده معرّفی کردن دیگر رفیقان دست به تشویش افکار عمومی زده ، وی لبخندی خواهد زد و توجّه او را به صفت "ناب" (یا "صاف" در برخی نسخ) جلب خواهد کرد. بی خلل بودن می به واسطه ناب و صاف بودن آن از دردی و بی خلل بودن سفینه غزل از این روست که سفینه غزل معمولاً جنگی از غزلیّات ناب بوده که اهل دل با خود همراه داشته اند. طبعاً "ناب" و بی غلّ و غش بودن صفت غزل است و باده نه دیگران! 6.ارباب حاجتیم و زبان سوال نیست در حضرت کریم تمنّا چه حاجت است صفت"کریم" به زیبایی تمام بی نیازی از سوال و طلب و تمنّا را توضیح می دهد. چون کریمان بی پرسش می بخشند و شرط بخشندگی آنان طلب نیست! 7. برو ای زاهد خودبین که ز چشم من و تو راز این پرده نهان است و نهان خواهد بود طبعاً صفت" خودبین" دلیل حکم را بیان می کند و زاهد به دلیل خودبینی نمی تواند چیزی فراتر از نفسانیّت خویش را دریابد و به راز پرده غیب پی ببرد. و موارد بسیار زیاد دیگر که شرح همه آن ها به درازا می کشد. توجه به این قاعده ساده و در عین حال دقیق نکات لطیفی را در سخن اهل بلاغت آشکار می کند و بدون توجّه به این دقیقه بسیاری از سخنان بزرگان به ادّعاهایی بی دلیل و سخنانی شعارگونه تقلیل می یابد.ضمنا در نظر نگرفتن این ویژگی دقیق در کاربرد وصف ممکن است این توهّم را پدید بیاورد که سخنوران بلیغ در بسیاری از اوصافی که آورده اند دچار نوعی حشو شده اند و ذکر وصف در سخن آنان در بسیاری موارد از سر ناچاری و برای پرکردن خلاهای وزن بوده است! @faslefaaseleh
جان شما جهان شما دست دوم است تصویرها در آینه ها دست دوم است بوی نمور کهنگی و نم گرفتگی پیچیده است، بس که هوا دست دوم است در روزنامه ها خبری نیست، هرچه هست یا راست نیست اصلا و یا دست دوم است تا نور آن به ما برسد کهنه می شود خورشید آسمان شما دست دوم است کالای تازه ای هم اگر دارد این جهان تا می رسد به بندر ما دست دوم است کالای این خرافه فروشان نوگرا با آنکه هست تازه نما، دست دوم است گفتی چرا دعا به اجابت نمی رسد؟ زیرا که دستهای دعا دست دوم است کو آن خدای تازه و زیبای عاشقان؟ آه این خدایتان به خدا دست دوم است! @faslefaaseleh
در آغاز خدا بود و تنها خدا بود و خدا تنها بود... و خدا آسمان را و زمین را آفرید و شب را و روز را آفرید و ستاره ها را به شب و خورشید را به روز و درخت را به پرنده و پرنده را به آسمان بخشید و تنهاییش را به من... و تنهایی خدا بزرگ بود و من کوچک بودم خدا تو را آفرید تا تنهایی ام را با تو قسمت کنم و اینک خداست و تنها خداست و خدا همچنان تنهای تنهاست. @faslefaaseleh
روندگان طریقت ره بلا سپرند رفیق عشق چه غم دارد از نشیب و فراز ضبط مانوس بیت چنان‌که در چاپ غنی، قزوینی آمده و هاشم جاوید و خرمشاهی و سایه و نیساری نیز بر آن صحه نهاده‌اند، همین است که آوردیم، اما خانلری و رشید عیوضی ضبط غریب مبتنی بر اقدم و اکثر نسخ را پذیرفته‌اند که از این قرار است: روندگان طریقت ره بلا ورزند... ظاهرا علت استنکاف اکثر مصححان حافظ از پذیرش ضبط اقدم و اکثر نسخ همین غرابت آن است. آن‌ها ترجیح داده‌اند ضبط منفرد "ره بلا سپرند" را به دلیل مانوس بودن آن بپذیرند. سعید حمیدیان نوشته است: "ره ورزیدن اگر معنی حقیقی و محسوس "راه" خواسته شود، همچون هر چیز محسوس دیگر، نمی‌تواند با فعل ورزیدن (= عمل کردن) همراه گردد، اما به معنی مجازی و معقول ( طریق، طریقت، سلک و غیره) قابل "ورزیدن" خواهد بود... بعید نیست که خود شاعر یا کاتبان بعدا، و شاید برای احتراز از مساله یادشده، آن را تغییر داده باشند." به نظر می‌رسد که ورزیدن به معنی "در پیش گرفتن و اهتمام ورزیدن به امری" نیز هست، چنان‌که در این بیت دیگر از حافظ آمده است: سخندانی و خوشخوانی نمی‌ورزند در شیراز بیا حافظ که تا خود را به ملک دیگر اندازیم اما "ورزیدن راه و طریق" به معنی در پیش گرفتن آن، در متون پیش از حافظ شواهد متعدد دارد که نشان می‌دهد این تعبیر در روزگار حافظ، به خلاف امروز غرابتی نداشته و طبعا، ضرورتی هم وجود نداشته که خود شاعر دست به ترکیب بیت خود بزند، و باز هم هر چه رخ داده کار کاتبان و مصححان بعدی بوده که تلاش کرده‌اند قربتا الی الله ضبط آشناتری به خلایق تقدیم کنند. تعبیر "طریق ورزیدن" که همان "راه ورزیدن" حافظ است، از باب نمونه، در این بیت عطار نیز آمده است: طریق صوفیان ورزم ولیکن از صفا دورم صفا کی باشدم چون من سر خمار می‌دارم @faslefaaseleh
دستمال كاغذي در ايران قديم تصور همۀ ما اين است كه دستمال كاغذي پديده و كالايي است كه ما در چند دهۀ اخير و به بركت آشنايي با تمدن جديد با آن آشنا شده‌ايم. امّا شواهدي كه در متون كهن سخنوران فارسي برجاي مانده نشان مي‌دهد كه دست كم پادشاهان قديم ايران، و لابد كساني كه دستشان به دهانشان مي‌رسيده، بر سر سفره براي تميز كردن دست و دهان خودشان از نوعي دستمال كاغذي استفاده مي‌كرده‌اند. شايد نخستين سندي كه در اين زمينه در دست داريم يك نامۀ عربي مفصل از خاقاني شرواني، شاعر بزرگ قرن ششم است. او اين نامه را به يكي از بزرگان و عالمان و عارفان ايراني به نام قطب‌الدّين ابهري نوشته است. رابطۀ خاقاني و قطب‌الدّين ابهري رابطه‌اي جدّي و صميمانه بوده است. خاقاني علاوه بر اين نامۀ عربي كه به دست اين حقير و ياري يكي از دوستان دانشجو تصحيح شده و در آستانۀ انتشار است، يك نامۀ فارسي مبسوط هم به زبان فارسي به قطب‌الدّين ابهري دارد كه در منشئات چاپ استاد محمّد روشن نقل شده است. اين هر دو نامه از لحاظ شناخت خاقاني و قطب‌الدّين ابهري و روزگار و زمانۀ اين دو داراي اهميّت است. باري، خاقاني در بخشي از نامۀ عربي خود به توصيف كاغذهايي مي‌پردازد كه در خونج يا خونه، از شهرهاي آذربايجان قديم و در نزديكي شهر ميانه، توليد مي‌شده و پادشاهان، از فرط لطافت، از آن براي پاك كردن دهان خويش در هنگام نشستن بر سفرۀ طعام بهره مي‌برده‌اند. نوشتۀ خاقاني، علاوه بر اين از لحاظ پيشينۀ صنعت كاغذسازي در آذربايجان نيز اهميّت دارد، چرا كه در آن به چهار مركز مهمّ توليد كاغذ كه در آن روزگار شامل شام و بغداد و سمرقند و همين شهر خونج بوده نيز اشاره مي‌كند. امّا همين اطّلاع در زمينۀ استفاده از كاغذ به عنوان دستمال در جوامع‌الحكايات عوفي، از آثار قرن هفتم، نيز تكرار شده است؛ آنجا كه در شرح ماجرايي از زندگي سلطان غزنوي مي‌نويسد: مردک آن بساط بازکشید و دستار خوان بگسترد و نان پاکیزه بر آنجا نهاد و آن دو سر را فروافشاند و ترب و تره بر روی آن ریخت و نمک به دو جا بریخت. چون او و وزیر آنجا رسیدند لشکر از ایشان دور بود، آن مرد برخاست و گفت: ای خداوند به روان امیر سبکتگین که فرودآیی و یک لقمه طعام بر نمک زنی. سلطان را چون سوگند داد و گرسنه بود پیاده شد و با [احمد] حسن میمندی آنجا بنشستند و آن طعام خوردن گرفتند. و چون از آن فارغ شدند پارۀ کاغذ بدیشان داد تا دست و دهان پاک کردند، و آن دستار خوان گرد آورد، و آن کاغذ شکر و بادام مغز پیش ایشان نهاد و از آن صراحی شراب در پیاله کرد و بخورد، آنگاه پیاله را بشست. بنابر اين بي‌آنكه خواسته باشيم به شيوۀ برخي باستانگرايان معاصر ريشۀ همه رسوم و كالاها و پديده‌هاي روزگار مدرن، اعم از والنتاين و كراوات و پيتزا و ...را به گذشتگان خودمان نسبت بدهيم و مدّعي شويم كه ديگران، چه بسا، اين پديده‌ها را از ما ربوده‌اند، مي‌توانيم بر اساس شواهد يادشده و مستندات ديگري از اين دست نشان بدهيم كه دستمال كاغذي در گذشتۀ ما مسبوق به سابقه است. اين در حالي است كه بر اساس محتويات ويكيپديا توليد دستمال كاغذي "كلينيكس" كه ظاهراً نخستين و مشهورترين برند دستمال كاغذي در جهان است از سال 1924 م فراتر نمي‌رود! @faslefaaseleh
پاردمش دراز باد! صوفی شهر بین که چون لقمۀ شبهه می‌خورد پاردمش دراز باد این حَیَوان خوش‌علف! نگاه حافظ به صوفی و زاهد و شیخ و مفتی، برخلاف آنچه حافظ‌پژوهان سکولار در روزگار ما جلوه داده‌اند یک‌سره سیاه و منفی نیست. او صراحتاً می‌گوید: «نقد صوفی نه همه صافی بی‌غش باشد...» و این سخن یعنی اینکه بالاخره در این جماعت صافی بی‌غش هم یافت می‌شود؛ و این همان نگاه منطقی و معتدل و انسانی است که از شاعر سلیم‌النّفسی چون حافظ انتظار می‌رود. به همین دلیل است که مدح تعدادی از همین صوفیان و مفتیان و مشایخ نیز در دیوان حافظ یافت می‌شود. باید توجّه داشت که نقد زاهدان تارک دنیا و ریاکار موضوعی است که ریشه در آموزه‌های شریعت اسلام و سخنان اولیای دین دارد و به صدر اسلام و قرون اوّلیّۀ پیدایش تصوّف بازمی‌گردد و چیزی نیست که اختصاص به امثال حافظ داشته باشد. به همین دلیل، نقدهای تند امثال سنایی و حافظ و دیگران از این طایفه را باید نوعی نقد درون‌دینی و برای اصلاح جماعت اهل خانقاه دانست؛ نه آن‌گونه که برخی حافظ‌پژوهان روزگار ما جلوه داده‌اند، نقدی بنیان‌کن و برون‌دینی و برون‌خانقاهی! از این مقدّمه که بگذریم، «پاردمش دراز باد» در بیت حافظ کنایه‌ای است که به درستی توضیح داده نشده است. پاردم را می‌دانیم که چرم و تسمه‌ای بوده که در پشت پالان و زیر دم اسب و استر و الاغ می‌افکنده‌اند تا پالان بر پشت حیوان به‌خوبی محکم و استوار شود. دراز بودن پاردم کنایه است از چاق و چلّه شدن کفل حیوان که نشانۀ پرخوری و تنبلی و تن‌پروری اوست. حافظ برای مسخره کردن صوفی بی پروای شهر او را به الاغی پرخور مانند کرده که از خوردن نان شبهه کفَل فربه کرده است! «صوفی شهر» را باید بزرگ صوفیان یا صوفی مشهور شهر معنی کرد که با یک صوفی ساده فرق دارد. حافظ با نگاهی که نمونۀ زهد درست و تقوای حقیقی است، انتظار دارد که صوفی شهر نه تنها از لقمۀ حرام که حتّی از لقمۀ شبهه‌ناک که حلال و حرام بودنش به‌خوبی آشکار نیست، بپرهیزد و در اوج تقوا و پاک‌دامنی باشد. @faslefaaseleh
همه سروها را بباید خمید که در پای آن سروبالا روند سعدی درعین اینکه زبانی سهلِ ممتنع دارد، سخنش خالی از دقّت‌هایی نیست. مثلاً «خمید» را در بیت بالا که بیتی است از یک غزل دل‌نشین او، هم می‌توان به معنی متعدّی، یعنی به معنی «خماند» گرفت و هم به معنی لازم که در صورت اوّل باید معنی کرد: همۀ سروها را باید در برابر قامت معشوق خماند و دوتا کرد و به کرنش واداشت، امّا اگر آن را در معنی دوم بگیریم معنی می‌شود: همۀ سروها باید در برابر قامت او خم شوند و کرنش کنند. «را» در این فرض علامت مبتدا خواهد بود که معمولاً پس از نهاد می‌آید و طبعاً علامت مفعول نیست. امّا درپای کسی رفتن را چه باید معنی کرد؟ برخی آن را معنی کرده‌اند: ...تا در پیش او قد نیفرازند (خطیب رهبر) و همۀ سروها باید خود را درپای سروِ قامت یار ما بیفکنند و در برابر او جلوه‌گری نکنند (برگ‌نیسی) به نظر می‌رسد هیچ‌کدام از معانی گفته‌شده، دقیق نیستند. چون «در پای کسی رفتن» در سخن سعدی به معنی خود را قربانی او کردن است: سر که نه در پای عزیزان رود بار گران است کشیدن به دوش یعنی سری که درپای عزیزان قربانی نشود... گر بانگ برآید که سری در قدمی رفت بسیار مگویید که بسیار نباشد یعنی اگر بانگ برآید که عاشقی فدای معشوقی شد... معنی بیت مورد بحث، پس از این مقدّمات، این است: همۀ سروها را باید در برابر آن معشوق سروبالا خماند و دوتا کرد تا قربانی او شوند، یا همۀ سروها باید در برابر قامت آن معشوق سروبالا خمیده شوند و جان فدای او کنند! @faslefaaseleh
آنک ماه و پروین! گلستان سعدی یک خودآموز سیاست و مدیریّت است و خواندن آن بر مقامات و مسئولین، به‌ویژه وزرا و خصوصاً وزرای جوان‌ و کم‌تجربه از نان شب واجب‌تر است! یکی از پندهای سعدی بزرگوار و سرد و گرم چشیده از روزگار به وزرا این است که کلاً نگاهشان به دهان رییسشان باشد و هرچه فرمود، بدون هیچ استغراب و تعجّبی تأیید کنند! این روش اگرچه ممکن است نوعی چاپلوسی تلقّی شود و هیچ منفعتی به حال ملّت نداشته باشد، امّا این خوبی را دارد که فیلم عکس‌العمل آدم دردسرساز نخواهد شد و برای حفظ میز، خصوصاً میز وزارت سخت مجرّب است! سعدی علیه‌الرّحمه در باب اوّل این کتاب شریف این حکایت آموزنده را آورده است: وزرای نوشیروان در مهمّی از مصالح مملکت اندیشه همی‌کردند و هر یک رایی همی‌زدند و مَلِک همچنین تدبیری اندیشه همی‌کرد. بزرجمهر را رای مَلِک اختیار آمد. وزیران در خُفیه پرسیدند که رای مَلِک [ را ] جه مزیّت دیدی بر فکر چندین حکیم؟ گفت: به موجب آنکه [انجامِ ] کار معلوم نیست و رای همگنان در مشیّت است که صواب آید یا خطا؛ پس موافقت رای مَلِک اولی‌تر است تا اگر خلافِ صواب آید، به علتِ متابعت او از مُعاتبت ایمن باشم! خلاف رای سلطان رای جستن به خون خویش باشد دست شستن اگر خود روز را گوید شب است این بباید گفتن آنک ماه و پروین! از شوخی گذشته نباید تصوّر کرد که سعدی در حکایت بالا درس تملّق و فرصت‌طلبی به مقامات و مسئولان مملکتی داده و آنان را به تأیید رطب و یابس سخنان مافوق رهنمون شده است. اگر دقّت بفرمایید فرض حکایت سعدی در جایی است که تصمیم‌گیری دشوار است و هر کس، از جمله پادشاه رأی و نظری را ابراز می‌کند و هیچ‌یک از این نظریّات هم ظاهراً بر دیگری برتری ندارد. طبعاً اگر یکی از این نظریّات از همه روشن‌تر و عقلانی‌تر بود، سعدی ما را به پیروی از همان رای توصیه می‌کرد، همچنین اگر رأی پادشاه به وضوح باطل بود، باز هم سعدی از زبان بزرگ‌مهر آن را تأیید نمی‌کرد. به نظر می‌رسد حکایت سعدی مبتنی بر این اصل مدیریّتی است که مدیران زیردست نباید بی‌دلیل با نظر مقام بالاتر مخالفت کنند و تصمیمی که مورد تأیید عالی‌ترین مقام اداری است از ضمانت اجرایی بالاتری برخوردار است. درسی که سیاست‌مداران ما از این سخن سعدی می‌توانند بگیرند یکی می‌تواند این باشد که عرصۀ مدیریّت جای تنازع و اعمال اختلاف سلیقه نیست و در شرایط مساوی و هنگامی که آرای مختلفی وجود دارد، در هنگام تصمیم‌گیری حمایت از نظر مقام بالاتر عاقلانه‌تر است و دست کم این است که اگر آن رأی و نظر ناصواب درآمد، همان مقام بالاتر مسئول خواهد بود و دیگران از مواخذه در امان هستند! سعدی در دوبیت آخر همین نکتۀ مدیریّتی را تأکید می‌کند که تعارض و ستیزۀ بی‌دلیل رده‌های پایین با مدیریّت عالی یک سازمان که از آن با تعبیر «خلاف رای سلطان رای جستن» یاد شده کار خطرناکی است و عمدتاً به حذف مدیریّت میانی منجر می‌شود. بیت آخر نیز با طنزی که دارد فضای حکایت را تلطیف و میزان تأثیرگذاری آن را افزایش داده است. @faslefaaseleh
استعدادیابی شاعران در قرن ششم راوندی در راحة‌الصّدور روایتی از شمس‌الدّین احمدبن منوچهر شصت‌کله، شاعر قرن ششم، نقل می‌کند که از لحاظ شیوه‌های آموزش فنّ شعر و نقد ادبی در روزگاران قدیم قابل توجّه است. از این روایت درمی‌یابیم که 1. در آن روزگار برخی از استادان و شاعران شناخته‌شده، به مکتب‌خانه‌ها می‌رفتند و به دنبال کسانی می‌گشتند که صاحب ذوق و استعداد شاعری بوده‌اند؛ 2. این استادان از دانش‌آموزان مکتب امتحان شعر می‌گرفتند تا به قوّت طبع آنان پی ببرند؛ به این‌گونه که مصراعی را برای هر یک از آن‌ها می خواندند و از آن‌ها می‌خواستند ارتجالاً چند بیت بر وزن آن بگویند و اگر کودکی را در مکتب در این کار توانا می‌دیدند او را تشویق می‌کردند؛ 3. آن‌ها از دانش‌آموزان مستعد می‌خواستند که برای شروع کار از شاعران متأخّر آغاز کنند و به دل‌خواه خودشان از شعر آنان حدود 200 بیت انتخاب و آن را به‌خوبی یاد بگیرند؛ 4. شعر و امثال عرب از دروسی بوده که آموختن آن به شاعران جوان و تازه‌کار توصیه می‌شده است؛ 5. شاه‌نامه و ابیات حکمی آن بیش از متون دیگر مورد توجّه بوده و شاعران جوان به مطالعۀ پیوستۀ آن سفارش می‌شده‌اند؛ 6. شاعران تازه‌کار از خواندن و حتّی شنیدن متون شعری دقیق و دارای نکات عرفانی و فلسفی قدما، از قبیل شعر سنایی و عنصری و معزّی و رودکی، نهی می‌شدند. متن راوندی از این قرار است: «امیرالشّعرا و سفیرالکُبَرا، شمس‌الدّین احمدبن منوچهر شصت‌کُله...حکایت کرد که سیّد اشرف به همذان رسیذ، در مکتب‌ها می‌گردیذ و می‌دیذ تا که را طبع شعر است. مصراعی به من داذ تا بر آن وزن دو سه بیت گفتم. به سمع رضا اصغا فرموذ و مرا بذان بستوذ و حثّ و تحریض واجب داشت و گفت: از اشعار متأخّران چون عمادی و انوری و سیّد اشرف و بُلفَرج رونی و امثالِ عرب و اشعار تازی و حِکَم شاه‌نامه آنچه طبع تو بدان میل کنذ، قدر دویست بیت از هر جا اختیار کن و یادگیر و بر خواندن شاه‌نامه مواظبت نمای تا شعر به غایت رسذ و از شعر سنایی و عنصری و معزّی و روذکی اجتناب کن، هرگز نشنوی و نخوانی که آن طبع‌های بلند است طبع تو ببندذ و از مقصود باز دارذ. شمس‌الدّین شصت‌کله گفت: من و چند کس این وصیّت را به جای آوردیم و به مقصود رسیذیم و غایتِ مطلوب بدیذیم.» @faslefaaseleh
بیا پایین! ↓ مجموعۀ شعر طنز محمّدرضا ترکی در غرفۀ نشر قاف، ناشر تخصّصی شعر طنز در نمایشگاه کتاب تهران عرضه خواهد شد بشتابید که پشیمانی موجب غفلت است! 😉😁 #محمد_رضا_ترکی @faslefaaseleh
نظم بی‌خلل! تو بهادر بودی، زمان میدانت آفریدی نظمی، کان بُد همسانت درسپردی آخر به همرزمانت آن نظم بی‌خلل، رفیق استالین! در دست محکم یارانت، جاوید گوهرآسا نظمت خواهد درخشید پرتویی شگرفین درخواهد پاشید بر جان‌های مِلَل، رفیق استالین! این سوک‌سروده‌ای است از مرحوم احسان طبری در عزای ژوزف استالین .استالین دیکتاتوری بود که در زمان حکومت بر شوروی شمار نامعلومی را سربه‌نیست کرد. شمار قربانیان او را میلیون‌ها نفر نوشته‌اند. البتّه او خدمات بزرگی هم برای ملّتش انجام داد و نقشی بی‌بدیل در پیروزی بر آلمان نازی داشت.او وقتی در اسفند سال 1331 درگذشت، هزاران نفر از چپ‌های ایرانی و اعضای حزب توده در تهران و شهرستان‌ها با عَلَم و کُتل برایش عزاداری کردند! http://www.parsine.com/files/fa/news/1392/10/9/95085_800.jpg @faslefaaseleh
یکی از عزاداریهای چپهای ایرانی به مناسبت مرگ استالین در اسفند 1331