سفر دریایی قند پارسی حافظ به بنگاله
شکّرشکن شوند همه طوطیان هند
زین قند پارسی که به بنگاله میرود
طیّ مکان ببین و زمان در سلوک شعر
کاین طفل یکشبه ره یکساله میرود
شعر در روزگار ما که، راست یا دروغ، به عصر ارتباطات شهرت یافته نه طیّ مکانی دارد و نه طیّ زمانی؛ زیرا اصلاً سیروسلوکی ندارد و از سطح احساسات و هیجانهای سطحی و غریزی و بازیهای زبانی فراتر نمیرود، امّا شعر حافظ، چنانکه خود گفته، در آن روزگار، در فاصلهای کوتاه از شیراز به بنگال میرفته و طوطیان آن دیار که شهری شکرخیز بوده، یعنی شاعران آنجا، از حلاوت شعر او شکرشکن میشدند، یعنی تأثیر میپذیرفتند!
طفل یکشبه را هم به سکون لامِ «طفل» خواندهاند و هم به کسر آن که شاید اوّلی رجحان داشته باشد؛ زیرا راهرفتن طفلِ یکشبه اغراقی دور از ذوق است؛ با اینهمه اگر «طفلِ یکشبه» بخوانیم شاید اشارهای باشد به اینکه حافظ غزلیّاتش را در یکشب و در زمانی کوتاه میسروده است؛ البتّه این سخن منافاتی با این ندارد که او چند شب دیگر یک غزل را ویرایش و سبکوسنگین کرده باشد!
«ره یکساله» هم میتواند به این نکته ما را برساند که مسیر دریایی خلیج فارس تا بنگال، در روزگار حافظ حدود یکسال زمان میبرده است.
توضیح اینکه دریانوردان ایرانی به دوشیوۀ کرانهنوردی و نیز استفاده از جریان بادهای موسمی در دریا به سوی هندوچین رهسپار میشدهاند.فاصلۀ بنادر ایران و بنگال بستگی دارد به انتخاب مسیر و سرعت باد فرق میکرده است. آنها اگر شیوۀ کرانهنوردی را انتخاب میکردند،سفرشان طولانیتر میشد و باتوجّه به توقّف در بندرگاههای بین راه، تا ششماه زمان میبرد، امّا اگر بادبان در جهت وزش بادهای موسمی میگشودند و دل به امواج اقیانوس میسپردند، راه و زمان کوتاهتر میشد و ممکن بود تا سهماه بیشتر طول نکشد؛ امّا چون وزش بادهای موافق فصلی ششماهه است، کشتیها گاه مجبور به توقّف در بندرها برای وزیدن باد شرطه یا موافق بودند؛ از اینرو رفتوبرگشت از خلیج فارس به بنگال، به طور معمول، رویهمرفته حدود یکسال به درازا میکشیده است.
با این حساب، سخن حافظ، فارغ از جنبههای شاعرانه، از لحاظ واقعیّت عینی سفرهای آن روزگار هم درست است.
#محمد_رضا_ترکی
@faslefaaseleh
ویران
ایکاش مرا با تو مجال گلهای بود
ایکاش از این فاصلهها فاصلهای بود
انگار به پای من و دل ریخته تقدیر
در بادیۀ عشق تو هر آبلهای بود
ویران شدم و هیچ نگفتم که نگویی
این مرد عجب عاشق کمحوصلهای بود
با یاد تو و هُرم نفسهای تو هرشب
در خلوت تنهایی من ولولهای بود
هجران تو را سهل شمردیم و چو دیدیم
این قاتل خونخوار عجب حرملهای بود
با دشمن و بیگانه کجا فاش توان کرد
از دوست -گرفتیم- که در دل گلهای بود
با خرمگسان راز دل خویش گشاید
هرجا عَفنآلوده سرِ مزبلهای بود
چون مرغ سحر ناله بر آورد و چو دیدیم
جغدیست که در پیرهن چلچلهای بود
از رهزن بیگانه کجا یافت امانی
گر غافل از این همسفران قافلهای بود
دوران خوش حافظ و سعدی به سرآمد؛
وقتی ز لب دوست امید صلهای بود
#محمد_رضا_ترکی
@faslefaaseleh
دودهای مشکوک!
دود این موتورها چند دهه است که دارد "حاج کاظمها" و "عبّاسها" را خفه میکند. این موتورهای آلاینده دقیقاً از بعد از جنگ بود که در خیابانها راه افتادند و نفسها را به شماره انداختند.
کسانی که در پشت صحنه، باک این موتورها را پرکردند و پرمیکنند، هیچ نسبتی با حاج کاظمها و عبّاسها ندارند. آنها همان نولیبرالهای تازه از راه رسیدهای بودند که به برکت اقتصاد رانتی اواخر جنگ به نان و نوایی رسیده بودند و کمکم در فکر دستاندازی به قدرت سیاسی بودند. آنها با فرستادن این موتوریها به خیابانها با یک تیر دو نشان میزدند؛ هم حواسها را از فسادهای کلان خودشان به ناهنجاریهای خرد، مثل کاکل زنان که آن سالها خیلی هم مثل امروز آشفته نبود، پرت میکردند و هم امثال حاج کاظمها و عبّاسها را به عنوان مقصّران این تندرویها از چشم مردم میانداختند تا کسی به مطالبات عدالتخواهانۀ آنها توجّهی نکند!
سادگی است که انگیزۀ عوامل اصلی و پشت صحنۀ اینان را نادانی و سادگی و تعصّب بدانیم. اینها در نهان دست در همان کاسهای دارند که خون دل حاج کاظمها و عبّاسها در آن جاری است.
دربارۀ پارسه
واحد پولی «ریال » بعد از نودسال درحالی دارد به «پارسه» به عنوان واحد پول خرد جای میپردازد که باوجود تأکید تشکیلات دولتی هرگز مورد پذیرش مردم قرار نگرفته است. مردم در تمام این سالها به جای ریال معاملاتشان را با «تومان» انجام دادهاند و بسیاری از آنان هنوز در تطبیق ریال به تومان مشکل دارند.
تجربۀ واحد پولی «ریال» نشان داده است که هرچه مقامات مملکتی بپسندند لزوماً مورد پذیرش مردم قرار نمیگیرد. از اینرو مقامات اقتصادی کشور بهتر است در جایگزینکردن واحد پولی کشور و انتخاب نام برای آن، تأمّل بیشتری کنند و خصوصاً مجلس شورای اسلامی که تصمیمگیرندۀ نهایی است، مشورت بیشتری با نهادهای مرتبط و صاحبنظران انجام دهد.
متأسّفانه مقامات اقتصادی کشور در انتخاب نام «پارسه» هیچ مشورتی با فرهنگستان زبان و ادب فارسی نکردهاند که نشاندهندۀ شتابزدگی آنان در این نامگذاری است. امیدواریم مجلس محترم این نقیصه را جبران کند.
آنچه اجمالاً به نظر میرسد این است که پارسه روانی لازم را در تلفّظ ندارد و ممکن است از نظر بخشی از هموطنان محترم ما دارای طنین قومیّتی و فارسگرایانه باشد که در اینصورت وجهۀ ملّی آن تضعیف خواهد شد و ممکن است برخی از وابستگان به قومیّتها را دچار سوءتفاهم کند.
#محمد_رضا_ترکی
@faslefaaseleh
درویشی که چاه نفت داشت!
نفت مادّهای است که بشر هزارانسال است میشناسد و از فراوردههای آن بهره میبرد. قدما، غالباً از فراوردههای نفتی، از جمله قیر برای عایقکاری پیِ دیوارها و ساخت بدنۀ کشتی ها استفاده میکردند. استفاده در روشنایی (چراغهای نفتی) و نیز استفادۀ نظامی در «نفتاندازی» و ساخت «قارورههای آتشین» که به کمک منجنیق به سوی دشمن پرتاب میشد، از دیگر موارد کاربرد نفت در گذشته بود.
آنها از نفت استفادۀ دارویی هم میکردند. در کتابهای پزشکی قدیم از نفت که از لحاظ خاصیّت طبّی «گرم و خشک» شمرده میشد،در درمان گزیدگی حشرات و لقوه و درد مفاصل و درمان بیماری پوستی (جَرَب) حیوانات بهره میبردند.
برخی مناطق، از جمله باکو در روزگار قدیم به داشتن چشمهها و چاههای نفت مشهور بود. پیشینیان ما انواع نفت، مثل نفت سیاه و سفید را میشناختند و با روش تولید نفت سفید آشنا بودند. محمّدبن نجیب بکران در اوایل قرن هفتم دربارۀ انواع و مناطق استخراج و چگونگی تولید و پالایش و صادرات نفت نوشته است:
«نفط: عامّۀ مردم این را نفت گویند و نویسند، و اصل او طا است، یعنی نفط. و او روغنی است، و هم از چاهی از زمین برمیکشند و او سبز باشد و سپید و سیاه، امّا سبز به نزدیکی دربندِ خزر باشد و سپید به باکه [باکو] و موقان و سیاه به حدود بلخان. جایهاست بر پشتهای. این نفت سیاه را از وی برمیکشند و به جایها میبرند و نفط سیاه را به چکانیدن سپید میکنند و این عمل را تقطیر خوانند.»
نکتۀ بامزّه اینجاست که برعکس امروز که صاحبان چاههای نفت، یعنی دولتها و کارتلهای نفتی، دارای ثروتهای افسانهای هستند، در گذشته، چهبسا صاحبان چاههای نفتی انسانهای بسیار فقیری بودند!
شمسالدّین آملی در شرح زندگانی سلطان محمّد الجایتو (متوفّی 716ق) به دیدار او با درویشی اشاره یکند که صاحب چاه نفت بود:
«یکی از درویشان در حدود بادکوبه بهخود [شخصاً] چاه نفط حفر کرده بود و وجه معاش خود و خرج آینده و رونده [مهمانان] از آنجا حاصل میکرد. روزی سلطان به آنجا رسید. آن درویش، چنانکه عادت او بود، به خدمت قیام نمود. سلطان خواست تا در حقّ او اِنعامی فرماید. درویش اِبا نمود، گفت: چون بدینمقدار زندگی میگذرد، به زیاده حاجت نیست.»
#محمد_رضا_ترکی
@faslefaaseleh
بیخ گوش او جهان
در مسیر انهدام
در مسیر قتل عام
در مسیر تجزیه
انتقاد او ولی
از محرّم است و تعزیه!
او اگرچه مجمعالجزایر بزرگ یافههاست
جیغ و دادش از خرافههاست!
گاه گیر میدهد به قیمهها
گاه خیمهها!
نقل چند کاسه قیمه نیست
نقل خیمه نیست
اینهمه بهانه است
ماجرای قیمت است
قصّۀ حراج غیرت است
شمر باز هم به خیمهگاه تاخته
در کفَش
تیغ واژههای آخته!
#محمد_رضا_ترکی
@faslefaaseleh
شهری که دچار غفلت و سهو شود
بازیچهء اهل شبهه و لهو شود
از لوحهء کوچه های آن هم باید
دیباچهء نام عاشقان محو شود!
#محمد_رضا_ترکی
#حذف_شهید_از_تابلو_کوچه_ها_و_خیابان_ها
هزار جلوه يكي، يا يكي هزار شدهست
يكيست پرتو نوري كه آشكار شدهست
به رنگ و عشوۀ رنگينكمان مرو از راه
يكيست پرتو نوري كه بيشمار شدهست
هر آنچه مرغ خوشآواست در گلستانها
به عشق روي دلآراي گل دچار شدهست
هزار نغمه اگر ميزند هزارآوا
يكيست گل كه از او باغْ جلوهزار شدهست
ترانهخوان گل روي او هزاراناند
از آن هِزار يكي نام او هَزار شدهست
بدين قياس هزاران سخنور آمدهاند
يكي نظامي و حافظ، يكي بهار شدهست
يكي سنايي و عطّار و مولويّ زمان
يكي بهايي و سعديّ روزگار شدهست
هزار شاعر شيرينسخن بدينگونه
به هر زمانه سخنگوي اين ديار شدهست
گذار كثرت اسما به وحدت معناست
سخن يكيست، سخنور اگر هزار شدهست
در اين زمانه عجب نيست روز شعر و ادب
به نام نامي استاد شهريار شدهست
چه فرق ميكند اين روز را چه مينامند
و يا به نام كدام و كه نامدار شدهست
بقاي خاك وطن باد و ملّت ايران
كه مهد دانش و فرهنگ و افتخار شدهست
#محمد_رضا_ترکی
#روز_شعر_و_ادب_فارسی
#بزرگداشت_شهریار
@faslefaaseleh
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزردۀ گزند مباد
از خلق و خوهای بد برخی از طبیبان ناز و تکبّر و بیاعتنایی به بیماران است. این پزشکان نازفروش معمولاً بیدلیل و فقط برای به اصطلاح کلاسگذاشتن، خیلی دیر به بیمار نوبت معاینه میدهند و در هنگام ملاقات با بیمار هم انگار عارشان میآید با بیمار حرف بزنند، بیآنکه به حرفهای مریض مادرمرده گوش کنند، در اسرع وقت نسخهای مینویسند و او را روانه میکنند و از بیان هر توضیحی به بیمار و نزدیکانش هم با بیاعتنایی کامل خودداری میکنند.
این اخلاق بد سابقهای قدیمی دارد. علاوه بر شعر حافظ که گذشت، در سخن دیگر بزرگان زبان فارسی هم به این نکته اشاره شده است. نمونه را به ابیاتی از شاعران پذشته عنایت فرمایید:
فروغی بسطامی:
جان میدهیم و ناز طبیبان نمیکشیم
زیراکه درد او بهحقیقت دوای ماست
به زیر بار طبیبان شهر نتوان رفت
به درد خوکن و آسودهدل ز درمان باش
کمال خجندی:
اگرچه غارت جان میکنند و ظلم صریح
هزاردرد کشیم از تو به که ناز طبیب
رضی آرتیمانی:
بینیازم دار و معذورم اگر
خنده بر ناز طبیبان میزنم
امّا گویا هیچکس به اندازۀ صائب از ناز و منّت پزشکان آزردهخاطر نبوده است. این چندبیت را به عنوان نمونه بخوانیم:
درد بیدرمان به مرگ تلخ شیرین میشود
از طبیبان منّت درمان کشیدن مشکل است
شد رهنما به حق چو مرا درد بیدوا
صائب! دگر به ناز طبیبان چه حاجت است؟
از طبیبان بیسبب صائب! مشو منّتپذیر
هست اگر این درد را درمان به خود درماندن است
شادم به ضعف خویش که بیماری نسیم
ناز طبیب و منّت درمان نمیکشد
#محمد_رضا_ترکی
#حافظ_شیرازی
#صائب_تبریزی
#کمال_خجندی
#رضی_آرتیمانی
#فروغی_بسطامی
#ناز_طبیبان
#اخلاق_پزشکی