eitaa logo
فصل فاصله
322 دنبال‌کننده
401 عکس
51 ویدیو
3 فایل
یادداشت‌ها و سروده‌های محمّدرضا ترکی تماس با ما: @Mrtorki
مشاهده در ایتا
دانلود
هزار جلوه يكي، يا يكي هزار شده‌ست يكي‌ست پرتو نوري كه آشكار شده‌ست به رنگ و عشوۀ رنگين‌كمان مرو از راه يكي‌ست پرتو نوري كه بي‌شمار شده‌ست هر آنچه مرغ خوش‌آواست در گلستان‌ها به عشق روي دل‌آراي گل دچار شده‌ست هزار نغمه اگر مي‌زند هزارآوا يكي‌ست گل كه از او باغْ جلوه‌زار شده‌ست ترانه‌خوان گل روي او هزاران‌اند از آن هِزار يكي نام او هَزار شده‌ست بدين قياس هزاران سخنور آمده‌اند يكي نظامي و حافظ، يكي بهار شده‌ست يكي سنايي و عطّار و مولويّ زمان يكي بهايي و سعديّ روزگار شده‌ست هزار شاعر شيرين‌سخن بدين‌گونه به هر زمانه سخن‌گوي اين ديار شده‌ست گذار كثرت اسما به وحدت معنا‌ست سخن يكي‌ست، سخنور اگر هزار شده‌ست در اين زمانه عجب نيست روز شعر و ادب به نام نامي استاد شهريار شده‌ست چه فرق مي‌كند اين روز را چه مي‌نامند و يا به نام كدام و كه نام‌دار شده‌ست بقاي خاك وطن باد و ملّت ايران كه مهد دانش و فرهنگ و افتخار شده‌ست @faslefaaseleh
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد وجود نازکت آزردۀ گزند مباد از خلق و خوهای بد برخی از طبیبان ناز و تکبّر و بی‌اعتنایی به بیماران است. این پزشکان نازفروش معمولاً بی‌دلیل و فقط برای به اصطلاح کلاس‌گذاشتن، خیلی دیر به بیمار نوبت معاینه می‌دهند و در هنگام ملاقات با بیمار هم انگار عارشان می‌آید با بیمار حرف بزنند، بی‌آنکه به حرف‌های مریض مادرمرده گوش کنند، در اسرع وقت نسخه‌ای می‌نویسند و او را روانه می‌کنند و از بیان هر توضیحی به بیمار و نزدیکانش هم با بی‌اعتنایی کامل خودداری می‌کنند. این اخلاق بد سابقه‌ای قدیمی دارد. علاوه بر شعر حافظ که گذشت، در سخن دیگر بزرگان زبان فارسی هم به این نکته اشاره شده است. نمونه را به ابیاتی از شاعران پذشته عنایت فرمایید: فروغی بسطامی: جان می‌دهیم و ناز طبیبان نمی‌کشیم زیراکه درد او به‌حقیقت دوای ماست به زیر بار طبیبان شهر نتوان رفت به درد خوکن و آسوده‌دل ز درمان باش کمال خجندی: اگرچه غارت جان می‌کنند و ظلم صریح هزاردرد کشیم از تو به که ناز طبیب رضی آرتیمانی: بی‌نیازم دار و معذورم اگر خنده بر ناز طبیبان می‌زنم امّا گویا هیچ‌کس به اندازۀ صائب از ناز و منّت پزشکان آزرده‌خاطر نبوده است. این چندبیت را به عنوان نمونه بخوانیم: درد بی‌درمان به مرگ تلخ شیرین می‌شود از طبیبان منّت درمان کشیدن مشکل است شد رهنما به حق چو مرا درد بی‌دوا صائب! دگر به ناز طبیبان چه حاجت است؟ از طبیبان بی‌سبب صائب! مشو منّت‌پذیر هست اگر این درد را درمان به خود درماندن است شادم به ضعف خویش که بیماری نسیم ناز طبیب و منّت درمان نمی‌کشد
زهرۀ میغ زهرۀ میغ از دل دریا گشاد چشمۀ خضر از لب خضرا گشاد «زَهرۀ میغ» را فرهنگ‌ها و شارحان در این بیت از مخزن‌الأسرار نظامی کنایه از «قطرات باران» دانسته‌اند (برهان قاطع و...) و یا اجزای این ترکیب را جدا جدا معنی کرده و مثلاً گفته‌اند: زَهره «زردآب» یا «کیسۀ صفرا» و به معنی «بخار آب دریا » و میغ «ابر» است. برخی هم زهرۀ میغ را اضافۀ استعاری از باب استعارۀ مکنیّه شمرده و گفته‌اند: نظامی ابر را به انسانی تشبیه کرده که کیسۀ صفرا دارد و زهرۀ میغ را به معنی اشباع‌بودن ابرها از بخار آب گرفته‌اند و نهایتاً به طور کلّی بیت را اشاره به باریدن باران دانسته‌اند. هیچ‌یک از شارحان رابطۀ گشوده شدن زهرۀ ابر با بارش باران را توضیح نداده‌اند. گمان می‌کنم گشاده‌شدن در این‌جا، مثل مصراع دوم به معنی روان‌کردن است؛ چنان‌که خاقانی هم در این بیت «شمع گشاده» را به معنی شمع روان آورده است: صبح‌نشينان چو شمع ريخته اشك طرب اشكِ فشرده قدح شمعِ گشاده شراب خاقانی قدح را به اشک فشرده یا فسرده (جامد) و شراب را که مایع است، از لحاظ درخشش به شمع روان، یعنی شمعی که به‌خلاف عادت روان و مذاب است مانند کرده است. براین اساس گشادن زهرۀ ابر را باید روان‌کردن آن معنی کرد که معادل کنایۀ مشهور «آب‌کردن زهره» است. بیت به زبان ساده یعنی خداوند زهرۀ ابر را گشود و تبدیل به آب کرد که کنایه از ایجاد بارندگی در ابر است. نظامی در این بیت هم از گشادن زهره به معنی آب‌شدن آن سخن گفته است: بر آواز او زنگیِ قیرگون گشاده ز دل زهره وز دیده خون @faslefaaseleh
یادی از مکتب‌خانه‌های قدیم! در روزگاری که هنوز مدارس جدید شکل نگرفته بود و بچّه‌ها در مکتب‌خانه‌ها درس می‌خواندند، وقتی زنی دچار زایمان سختی می‌شد و نگران از دست‌رفتن او یا کودکش می‌شدند، مرسوم بود که شوهر آن زن، به عنوان آخرین تیر ترکش، به سراغ معلّم یا ملّای مکتب می‌رفت و تحفه‌ای به او پیش‌کش می‌کرد و از او می‌خواست که استثناءً آن روز مکتب را تعطیل کند و اجازه بدهد که بچّه‌ها فارغ از درس و مشق خوش باشند! این باور وجود داشت که با دعای بچّه‌های رهیده از قید مدرسه و دل پاکشان آن مادر زائو هم به‌سلامتی فارغ خواهد شد، آن‌ها نمی‌دانستند که رهاکردن یک‌مشت بچّۀ شلوغ و شیطان در کوچه و خیابان هزار تالی فاسد دارد و اگر با دعای بچّه‌های بازیگوش اتّفاقی می‌خواست بیفتد، معلّم مکتب صدباره جانش را به خاطر نفرین آن‌ها از دست داده بود! @faslefaaseleh
ماه ای ماه شب رویایی از کدام آینه برمی‌آیی؟! چشم‌های تو مرا خواهد برد سمت بی‌تاب‌ترین شیدایی عطر دامان تو را باید جست از گریبان گلی صحرایی با تو لبریزترم از خود عشق بی تو بیهوده‌‌تر از تنهایی موج بهت من و این خاموشی برق چشم تو واین گیرایی! بال‌بال عطش پرواز است در دلم در تب بی‌پروایی ماه پیشانی! با جاذبه‌ات سبب جزرومدِ دریایی قدر زیبایی تو دل‌تنگم* قدر دل‌تنگی من زیبایی! *حمید مصدق: من به اندازۀ زیبایی تو غمگینم. محمّدرضا ترکی @faslefaaseleh
اگر به شوق تو این اشتیاق شکل گرفت چه شد، چگونه، چرا این فراق شکل گرفت؟! اگر تمام‌شدن سرنوشت یک ماه است چرا به جای طلوع این محاق شکل گرفت دل از نگاه تو لرزید، عشق پیدا شد شهید چشم تو شد، درد و داغ شکل گرفت از آن زمان که جهان را خدا پدید آورد چقدر حادثه در این رواق شکل گرفت چقدر حادثه رخ داد تا رخ تو شکفت و این قشنگ‌ترین اتّفاق شکل گرفت نسیم زلف تو بر شوره‌زار خاک گذشت که طرح سبزترین کوچه‌باغ شکل گرفت دوباره حسّ عجیبی شبیه دل‌تنگی دوباره عطر تو در این اتاق شکل گرفت محمّدرضا ترکی @faslefaaseleh
زبان فارسی و دانشگاه‌ها زبان فارسی اگر بخواهد بماند و در چرخۀ مدرنیته و دنیای امروز حذف نشود، چاره‌ای ندارد جز آنکه ظرفیّت‌های علمی خود را تقویت کند و به زبان علم تبدیل شود؛ درغیراین‌صورت تردیدی نکنید که رفته‌رفته به یک لهجۀ محلّی برای محاورات عادی و روزمرّه تبدیل خواهد شد و توان خود را به عنوان یک زبان زنده از دست خواهد داد. چنین زبانی استعداد ادبیّات آفرینی خود را نیز در گذر زمان از دست خواهد داد و اهل ادبیّات و شعر و رمان نیز ترجیح خواهند داد، مثلاً، از زبان انگلیسی برای آفریدن و خواندن آثار ادبی استفاده کنند که هم از تنوّع آثار بیشتری برخوردار است و هم گویشوران و خوانندگان بیشتری دارد. در چنین حال‌وهوایی علاقه‌مندان به آثار کهن فارسی نیز احتمالاً به ترجمه‌های انگلیسی آن‌ها روی خواهند آورد و ترجمۀ شاهنامه و گلستان و بوستان و مثنوی را که برایشان قابل فهم‌تر است، به جای اصل این آثار خواهند خواند! سرنوشت تلخ فارسی در شبه قارّۀ هند و پاکستان و عقب‌نشینی و حذف این زبان در برابر زبان مهاجم انگلیسی در این سرزمین، به‌خوبی واقعی‌بودن این نگرانی و مستندبودن آن را ثابت می‌کند. متأسّفانه دانشگاه‌های کشور ما که بیشترین وظیفه و سهم را در تقویت بنیۀ علمی زبان فارسی به عهده دارند در این زمینه سخت کوتاهی می‌کنند و هیچ تلاش ملموسی در این عرصه از خود نشان نمی‌دهند. دیگر نخبگان فرهنگی کشور نیز، اگر تلاش‌های فرهنگستان زبان و ادب فارسی را برای ساخت اصطلاحات علمی، در حوزه‌های مختلف علمی به سخره نگیرند، عملاً کار قابل ذکری برای گسترش ظرفیّت‌های علمی این زبان، یا تشویق جامعه در این عرصه انجام نمی‌دهند. البیتّه عدّه‌ای هم هستند که با دامن‌زدن به تعصّبات قومی و زبانی و سره‌گرایی افراطی و عربی‌ستیزی عوامانه کار را خراب‌تر می‌کنند و ذهن جامعه را از زبان مهاجمی که سیلاب اصطلاحات و کلماتش را روزانه به زبان مردم جاری کرده، به سمت زبانی منحرف می‌کنند که سال‌های سال است چندان اصطلاح تازه‌ای به زبان فارسی صادر نکرده است. محمّدرضا ترکی @faslefaaseleh
کارستان قیصر! یکی از کارهای مهمّی که قیصر امین‌پور و چندتن از یارانش، همچون سلمان هراتی و سیّدحسن حسینی انجام دادند، شکستن مرزهای انحصار در شعر بود. پیش از این بزرگان، جریانات شعری مشخّصی در طیّ چنددهه، در ادبیّات ما شکل گرفته بود که هر یک سروسالار و به اصطلاح «پدرخوانده» یا پدرخوانده‌هایی داشت. این پدرخوانده‌ها که هریک از قدرقدرتان ژورنالیسم به شمار می‌آمدند، کسانی بودند که جایگاه شاعر و ناشاعر را در معرکۀ ادبیّات تعیین می‌کردند و می‌توانستند، اگر بخواهند، کسی را به مقام شاعری بر بکشند، و اگر نخواستند، حتّی اگر طرف بزرگی چون سهراب سپهری باشد، با نقدهای تندوتیز از حیثیّت شعری ساقطش کنند. امین‌پور و دوستانش در چنین هنگامه‌ای جریانی را به وجود آوردند که ضمن اینکه از تجربیّات نحله‌های شعری دیگر بسیار آموخته بود و بهره می‌برد، در چهارچوب هیچ‌یک از جریانات یادشده نمی‌گنجید. نخستین واکنش‌ها به این جریان که در سال‌های پس از انقلاب شکل گرفت، طعن و تعریض و ریشخند بود. چه‌بسا شعر این جریان را با «نوحه‌های برادر آهنگران» مقایسه کردند و آنان را «محتشم‌های کاشی نورسیده» و امثال آن لقب دادند و شاعران جیره‌خوار دولت و حکومت خواندند و .... از یاد نمی‌برم یکی از ناشران روشنفکری پایتخت انتشار مجموعۀ شعر او را مشروط به حذف غزلی کرده بود که در منقبت امام رضا سروده بود! امّا قیصر و دوستانش، علی‌رغم برخی شاعرکان منسوب به انقلاب که دامن به نان و نام و سکّه آلوده بودند، با سلوک زاهدانۀ خود ثابت کردند که هم ذاتاً شاعرند و سخنشان عیار بالایی از ادبیّت و هنر دارد و هم بی‌اعتنا به ارباب قدرت‌اند. اینان همچنین با سرودن اشعار اعتراضی تعهّد اجتماعی خود را در برهه‌های مختلف به مردم و دردهایشان نشان دادند. وقتی قیصر درگذشت، همان جماعت پدرخواندگان، شهرت و محبوبیّت او را که بی‌اجازۀ آنان شکل گرفته بود، به بیلبوردهای شهرداری نسبت دادند، امّا بچّه‌های فلان روستای دور که در غم درگذشت او معصومانه اندوهگین شده بودند، کجا بیلبوردهای شهرداری تهران را دیده بودند؟! برخی نیز محبوبیّت او را ناشی از انتشار تعدادی از شعرهایش در کتاب‌های درسی دانستند، امّا مگر او تنها شاعری بود که شعرش را در مدارس درس می‌دهند؛ چرا دیگران به چنین محبوبیّتی نرسیدند؟! برخی دیگر از جماعت پدرخواندگان و اتباعشان نیز انگشت بر تبلیغات رسانه‌ای و صدا و سیما نهادند که قیصر همه عمر از آن گریزان بود! جفای پایانی را برخی از دوستان قیصر بعد از مرگ به او کردند که کوشیدند او را تائب از گذشته و پیوسته به مشرب دیگر پدرخواندگان جلوه دهند و با دل‌سوزی‌های بی‌مورد خود استقلال فکری قیصر را ناخواسته یا خواسته زیر سوال بردند! محمّدرضا ترکی @faslefaaseleh