eitaa logo
فصل فاصله
322 دنبال‌کننده
401 عکس
51 ویدیو
3 فایل
یادداشت‌ها و سروده‌های محمّدرضا ترکی تماس با ما: @Mrtorki
مشاهده در ایتا
دانلود
غزلی منتشرنشده از مرحوم سیّد حسن حسینی تا شبم را روشن آن چشم معمّایی نکرد ظلمت دیرینه‌ام احساس تنهایی نکرد دل به دریای جنون زد به امید ساحلم خوف از طوفان و تندر مرغ دریایی نکرد چشم نازیبا نبُرد از روی ماهت بهره‌ای حسن ‌یوسف در نگاه زشت زیبایی نکرد درسفر بودی و من از یاد چشمت جرعه‌نوش هیچ‌کس از دور چون‌ من باده‌پیمایی نکرد هیچ‌چیزی جز عبورت از کنار بسترم لحظۀ جان‌کندن ‌ما را تماشایی نکرد گرمی شوق گرفتاری زبانم را گشود هیچ بلبل در قفس چون من خوش‌آوایی نکرد مثل تنهایی بلایی نیست در عالم، ولی آنچه هجران تو با من کرد تنهایی نکرد شعر من با شیوۀ اهل زمان بیگانه نیست با غزل‌هایم غریبی روح نیمایی نکرد به نقل از کانال همسفر باد
در قاب خزان چو شاخه‌ای که امیدش به برگ‌وباری نیست بهار آمده، امّا مرا بهاری نیست نوشته است: بهار است، شاخه‌ها سبزند ولی به گفتۀ تقویم اعتباری نیست مرا که عطر بهشت از تن تو بوییدم به باد هرزۀ اردیبهشت کاری نیست درون قاب خزان ایستاده‌ام، بی‌برگ ز هیچ رهگذرم چشم ِ انتظاری نیست تو مثل باد بهاری، گره‌گشا، سرسبز ولی دریغ، تو را عهد استواری نیست قرار بود که از عشق نگذریم، ولی گذشتم از تو و دیگر مرا قراری نیست محمّدرضا ترکی @faslefaaseleh
مهرۀ مار در طبّ قدیم برای حجرالحیّه یا مهرۀ مار خاصیّت پادزهری قائل بودند و می‌گفتند اگر این مهره را خیس کنند و بر محلّ مارگزیدگی بنهند شفابخش خواهد بود. آنان سوختۀ عقرب را نیز برای علاج عقرب‌گزیدگی مفید می‌شمردند. در پزشکی جدید هم واکسن‌ها را از ویروس‌ها و باکتری‌های تضعیف‌شده به دست می‌آورند. براین اساس مبنای دانش واکسن‌سازی بر گذشتگان ما معلوم بوده است و این البتّه نکته‌ای است که پزشکی جدید حاضر به اعتراف به آن نیست. خاقانی که در طبّ دانش گسترده ای دارد بر آن است که مهرۀ مار را فقط به بیمار باید داد و از مصرف بی رویّۀ آن باید پرهیز کرد: مهرۀ مار بهر مارزده‌ست به کسی کز گزند رَست مده مهرۀ مار یا مهرۀ جاندارو را، چنان‌که در ویدیو ملاحظه می‌فرمایید، از پشت سر برخی مارها به دست می‌آورند؛ خاقانی: بهترین‌جایی به دست بدترین‌قومی گرو مهرۀ جان‌دارو اندر مغز ثعبان دیده‌اند مهرۀ نوش و مهرۀ نوشین و مهرۀ ارقم هم از تعبیراتی است که در دیوان خاقانی به مهرۀ مار اشاره دارد. در فرهنگ عامّه برای مهرۀ مار خاصیت‌های جادویی ازجمله ایجاد جذّابیّت و تحبیب قلوب قائل اند. محمّدرضا ترکی @faslefaaseleh
آذرخش واپسین اگر آتشفشانی سرد گردد یا بهاری زرد یا دریاچه‌ای تبخیر یا کوهی به زیر بارش برف زمستان، پیر یا... جای شگفتی نیست شگفت آنجاست یک دریای طوفانیّ بی‌پایاب خاکستر شود روزی... چه کردی با دلم ای آذرخش واپسین ای شعلهّ موذی!؟ محمّدرضا ترکی @faslefaaseleh
جوامع صنعتی پیران کهن‌سال مبتلا به کرونا را در شرایطی به بهانۀ نداشتن صرفۀ اقتصادی در کام مرگ رها می‌کنند که رمق این اشخاص را در سال‌های جوانی مکیده‌اند و آن‌ها را سال‌های طولانی تا توانسته‌اند، استثمار کرده‌اند! وانهادند تورا؛ مثل اسکیموها که کهن‌سالان را در بیابان‌های یخزده می افکندند تا تن لاغرشان طعمۀ گرگ شود. مرگ در چشم تو زل زد، خاموش - مانند عقابی زخمی–و تو تلخ، در چشمانش خیره شدی ناگهان، زانوانت لرزید درد در سلسلۀ اعصابت بی‌محابا پیچید دستهایت مأیوس در پی چیزی گشت خون کف‌آلودی از دهانت به روی بسترِ چون برف، سپید قطره قطره پاشید... در توحّش چه تفاوت دارد رسم اسکیموها با به جرم پیری جان‌سپردن تنها؟ محمّدرضا ترکی @faslefaaseleh
جوامع صنعتی پیران کهن‌سال مبتلا به کرونا را در شرایطی به بهانۀ نداشتن صرفۀ اقتصادی در کام مرگ رها می‌کنند که رمق این اشخاص را در سال‌های جوانی مکیده‌اند و آن‌ها را سال‌های طولانی تا توانسته‌اند، استثمار کرده‌اند. این رفتار شبیه رفتار اسکیموهایی است که پیرانشان را روی قطعات یخ یا در دل بیابان‌های برفی رها می‌کردند تا یخ بزنند یا طعمۀ حیوانات وحشی شوند! وانهادند تورا؛ مثل اسکیموها که کهن‌سالان را در بیابان‌های یخزده می افکندند تا تن لاغرشان طعمۀ گرگ شود. مرگ در چشم تو زل زد، خاموش و تو، مانند عقابی زخمی تلخ، در چشمانش خیره شدی ناگهان، زانوانت لرزید درد در سلسلۀ اعصابت بی‌محابا پیچید دستهایت مأیوس در پی چیزی گشت خون کف‌آلودی از دهانت به روی بسترِ چون برف، سپید قطره قطره پاشید... در توحّش چه تفاوت دارد رسم اسکیموها با به جرم پیری واگذارند کهن‌سالی را تا بمیرد تنها؟ محمّدرضا ترکی @faslefaaseleh
هیچ پوچ است تمنّای عنایت از هیچ هیچ است حکایت و روایت از هیچ از هیچ‌کسان هیچ ندارم گله‌ای لب بسته ام از شکر و شکایت از هیچ محمّدرضا ترکی @faslefaaseleh
از آن زمان که انسان خودمحور لجام‌گسیخته بر گردونۀ ماشین سوار شد وخود را خداوندگار زمین پنداشت و منابع طبیعی را که حاصل میلیاردهاسال بود، در زمانی کوتاه به غارت برد و زمین و زمان را به تباهی کشید، آرامش و شادی و نشاط خود را نیز از دست داد و مستی‌ها و غفلت‌ها و هیجان‌های کاذب هم گرهی از کار او نگشود! سرچشمه‌های باران با آن‌همه زلالی خشکید و رفت برکت از دشت‌های شالی رویید جنگل دود، خشکید رود مسدود جان داد نقش و فرسود بر دارهای قالی انسان و درد غربت، در سال‌های حسرت در روزگار عُسرت، در قرن خشک‌سالی مردان شهر خاموش، از قصّه‌ها فراموش امّا پر از هیاهو مردان لاابالی بر روی شاخۀ شب، در ظلمتی لبالب دیگر نمی‌درخشید خورشید پرتقالی مفهوم عشق و ایمان کم کم به موزه‌ها رفت مانند نقش گنگی بر کوزه‌ای سفالی هر روز قد کشیدند، هر روز سد کشیدند دیوارهای سیمان در غفلت اهالی در وهن این تجدّد، تبعید می‌شد از خود انسان بارکُددار، انسان انتقالی آزاده و رهیده، آرام و پرکشیده خود را خیال می‌کرد در اوج بی‌خیالی چون خلسه‌‌های افیون، در لحظه‌های افسون سرشار می‌شد امّا از خویش بود خالی وقتی که عشق گم شد، کمیاب شد صداقت طفلی به نام شادی گم شد در این حوالی... محمّدرضا ترکی @faslefaaseleh
سنگ قبر آدمی راه چون به دوران یافت خویش را ذرّه‌ای شتابان یافت شد به وهمی غریب آغشته وهم او زود رنگ طغیان یافت تسمه از گُردۀ زمانه کشید چون بر این خاک تیره جولان یافت آسمان را تنور آزونیاز ماه را قرص کوچک نان یافت صاحبِ خانه خویش را پنداشت هرکه را غیر خویش مهمان یافت شیرۀ خاک را مکید و گیاه دست چون بر گیاه و حیوان یافت چون‌ به شر کرد این بشر عادت خوی حیوان و خُلق شیطان یافت آخت شمشیری از مدرنیته قدرت و شوکتی فراوان یافت تاخت بر اسب سرکش تکنیک سرعت رعد و برق و طوفان یافت تازیانه نواخت بر تن رود موج را زین هراس لرزان یافت چون دل ذرّه را شکافت در آن دوزخی سهمگین و سوزان یافت تا خدایی کند به روی زمین هیبت و شوکت خدایان یافت برد از یاد مهربانی را آدمی قصّه‌ای پریشان یافت به زمانه قسم، بنی‌آدم در بساط زمانه خسران یافت بر سر سنگ قبر او بنویس: بشر اسطوره‌ای که پایان یافت! محمّدرضا ترکی @faslefaaseleh
ایّام به غم، چنان‌که دانی، بگذشت در غصّه مرا جمله جوانی بگذشت در مرگ خواصّ زندگانی بگذشت عمرم همه در مرثیه‌خوانی بگذشت خاقانی شروانی محمّدرضا ترکی @faslefaaseleh