عکس تو در خاطرهام پیر شد
آه ...چقدر آمدنت دیر شد
هرچه نهان کردهام این بغض را
بغض فروخورده گلوگیر شد
آمدن و رفتن بیگاه تو
تلخترین بازی تقدیر شد
چشم که میبندم باز این تویی
آنکه از این جاده سرازیر شد
پیر شد این دل که به دنبال تو
راهی این جاده بیپیر شد
رفتی و بعد از تو قدمهای من
در به در کوچه زنجیر شد
یک نفر از جاده پر مه گذشت
یک نفر از زندگیش سیر شد...
#محمد_رضا_ترکی
@faslefaaseleh
دریا و کوه و باغ و بیابان عوض شده ست
رفتار باستانی باران عوض شده ست
بر خار و خاره نالهکنان میدود بهدرد
هیهای بادهای پریشان عوض شده ست
دیگر مکن به گفته تقویم اعتماد
پاییز با بهار و زمستان عوض شده ست
موسیقی ملایم امواج در نسیم
با ضجههای وحشی طوفان عوض شده ست
این خاک پوک کرده دهان وا که گویدت
مفهوم چالههای خیابان عوض شده ست
جغرافیای جنگل و دریا و دشت بود
وقتی که مرد روح درختان، عوض شده ست
او گریه میکند به مگسهای منقرض
شکل ریای مردم دوران عوض شده ست!
او فکر میکند به رهایی رسیده...آه
زنجیرهای کهنه انسان عوض شده ست!
#محمد_رضا_ترکی
@faslefaaseleh
آرام و صبور و بیصدا ماهیها
دلتنگ حصار تُنگها ماهیها
با خاطره مبهم دریا دلخوش
در جاری اشک خود رها ماهیها!
#محمد_رضا_ترکی
@faslefaaseleh
جهان با عرضها و طولهایش
و با آن قلّهها و غولهایش
چه زندانی ست آن بیچاره ای را
که محبوس است در سلولهایش
#محمد_رضا_ترکی
@faslefaaseleh
امام باقر ع:
إنَّ أَصْحَابَ جَدِّىَ الْحُسَیِنْ لَمْ یَجِدُوا ألَمَ مَسِّ الْحَدِیْدِ
[یاران جدم حسین هرگز درد شمشیر را بر پیکر خویش احساس نکردند.]
گفتي: عجيب نيست كه مردان كربلا
گشتند شرحه شرحه و رنجي نديدهاند؟
باور نميكنم كه بر آن چهرههاي سرخ
هنگام مرگ چين و شكنجي نديدهاند
گفتم: زنان مصر چگونه در آزمون
دستي بريدهاند و ترنجي نديدهاند؟!
مردان مرد نيز به ميدان عاشقي
در تيغها درخشش گنجينه ديدهاند
از شش جهت رهاشدگان دچار عشق
لطفی در این سرای سپنجی ندیدهاند
آنان که عاشقانه سرودند از حسین
خود را اسیر قافیهسنجی ندیدهاند
#محمد_رضا_ترکی
@faslefaaseleh
یک ضرب المثل کهن فارسی
در نامه عربی خاقانی به اوحدالدین غزنوی که شاعر و مترجم چند زبانه ناشناختهای است از رجال قرن ششم، به یک ضربالمثل قدیمی مردم غزنه اشاره شده که علاقه خاقانی به فرهنگ عامه را هم نشان میدهد. او در نامه خود به این شخص که بعدا در باره او سخن خواهیم گفت آورده است:
فاقول مایقول عوام الرجال ببلده غزنه الغرا ذات الکمال بینه و بین عین الکمال سبعه جبال
[من نیز همان را میگویم که مردم کوچه و بازار غزنه، این شهر درخشان و صاحبکمال، میگویند: میان او و چشم شور هفت کوه در میان باد!]
احتمالا خاقانی با مضمون این مثل غزنوی در آثار سنایی آشنا شده و پی برده که این مثل مربوط به مردم کوچه و بازار غزنین است، آنجا که میگوید:
پیش بیمار همنفس بامرگ
گشته ریزان ز باغ عمرش برگ،
او کشیده ز هفت اعضا جان
تو همی گوی: هفت که به میان!
نمیدانم هنوز این مثل در میان مردم غزنه و افغانستان رایج است یا نه. علیالقاعده باید همینگونه باشد، اما میدانم که این مثل هنوز در اقصا نقاط ایران به کار میرود. مردم هنوز هم وقتی میخواهند به بلا و مصیبتی اشاره کنند میگویند: "هفت کوه در میان"، یا "هفت کوه سیاه در میان" یعنی بلا به دور! مرحوم دهخدا نیز این مثل را در امثال و حکم ضبط کرده است.
اما عدد هفت در اینجا عدد کثرت و به معنی فاصله و کوههای بسیار است و نیز باید توجه داشت که قدما معتقد بودند در جهان هفت کوه بزرگ وجود دارد. بنابراین هفت کوه در میان یعنی یک جهان فاصله.
ان شاالله هفت کوه میان شما و هر بلایی فاصله باشد!
#محمد_رضا_ترکی
@faslefaaseleh
مباش غره به بازی خود که در خبر است
هزار تعبیه در حکم پادشاهانگیز
از ابیات دشوار و بحثانگیز حافظ است و استادان بزرگی به شرح آن پرداخته و نکاتی از آن را به سرانگشت دانش خود گشودهاند و البته پرونده آن همچنان گشوده باقی مانده است. بعضی چاپها مثل دیوان حافظ به تصحیح غنی، قزوینی این بیت را ندارند.
تعدادی از نسخههای قدیمی "در خبر است "آوردهاند، اما اکثر نسخ از ضبط "درضرب است" حمایت میکنند:
مباش غره به بازی خود که در ضرب است
هزار تعبیه در حکم پاد شاهانگیز
این ضبط، چنانکه برخی از استادان دقیقالنظر هم فرموداند، حافظانهتر به نظر میرسد، چرا که "در ضرب است "تناسبات دقیقتری را نسبت به ضبط ظاهرا سرراست "درخبر است" در بیت برقرار میکند. در فرض این روایت، بازی و ضرب و تعبیه و پاد و شاه و شاهانگیز همگی از اصطلاحات شطرنج هستند.
این تناسبات روایت "درضرب است" را از ضبط "درخبر است "بسی مرغوبتر مینمایاند، بهویژه اینکه در خبر بودن به معنی در حدیث و روایت بودن در اینجا هیچ معنی قابل قبولی ندارد و به معنی "مشهور است" نیز، چنانکه برخی استادان حافظشناس ، پیشنهاد کردهاند، این اشکال را دارد که چنین شهرتی در شعر حافظ سابقه ندارد و درجای دیگری نیز ادعا نشده است. باید پرسید این شهرت از کجا آمده است و اصلا یعنی چه که مشهور است که هزار تعبیه در حکم پادشاهانگیز وجود دارد؟!
برای درک بهتر معنی بیت خوب است اصطلاحات در ضرب و تعبیه را کمی دقیقتر بررسی کنیم.
"ضرب " در شطرنج، به معنی زدن مهره حریف است. به عنوان نمونه کمال اصفهانی این اصطلاح را اینگونه در کنار سایر اصطلاحات این بازی به کار برده است:
ز لعب تیغ تو در ضرب خصم شهمات است
به اسب و پیل چه حاجت، یکی پیاده بران
اصطلاح تعبیه نیز در اگرچه در لغت معانی متعددی مثل آراستن لشکر و حیله کردن و چیزی را در چیزی قرار دادن و نهان کردن و...دارد، در شطرنج به معنی چیدن مهرههای بازی است. راحهالصدور در توضیح شیوههای گوناگون شطرنجبازی پیشینیان اینگونه ضرب و تعبیه و ...را درکنار یکدیگر آورده است:
آلتها همان شانزده است و لون و سیر و ضرب همچنان، اما تعبیه از جانبین به شکلی دیگر.
امیرمعزی نیز اصطلاح شطرنجی تعبیه را اینگونه در کنار اصطلاحات متناسب با آن به کار برده است:
تا با شه شطرنج گه تعبیه بر نطع
باشد فرس و بیدق و فیل و رخ و فرزین،
احباب تو چون شاخ گل اندر مه نیسان
اعدای تو چون برگ رز اندر مه تشرین
حال که معانی درضرب و تعبیه را در شطرنج به یاری شواهد تاحدودی دانستیم، به فضای بیت حافظ بازمیگردیم و آن را معنی میکنیم:
به بازی خود فریفته و مغرور مشو و خیال نکن که شطرنجباز قهاری هستی ، زیرا که هزار تعبیه، و مهرهآرایی شگفت بر صفحه شطرنج تقدیر در کار ضرب و زدن مهرههای توست و در حکم و اختیار بازیگر سرنوشت قرار دارد که میتواند درصورت غفلت، شاه تو را کیش بدهد و مات کند!
به زبان سادهتر شطرنجی تقدیر هزار شیوه مهرهارایی در آستین دارد که درکار زدن مهرههای تو و کیش دادن و تهدید شاه توست.
همچنین این احتمال را هم از نظر دور نمیتوان داشت که ممکن است تعبیه مجازا به معنی خود لشکر و سپاه آراسته و آماده رزم باشد. عربها امروزه هم تعبیه را به همین معنی و معادل نیروی رزمی داوطلب (بسیج) به کار میبرند. بر اساس این احتمال می توان گفت:
به شطرنجبازی خود مغرور مباش که هزار تعبیه (لشکر) در تحت حکم پادشاه انگیز تقدیر در حال نبرد و ضرب (زدن مهره) هستند که هر لحظه ممکن است، غافلگیرانه، شاه تو را مات و برکنار کنند!
#محمد_رضا_ترکی
@faslefaaseleh
در همه سال اگر حکایت شط
قصّه نخل و موج و جاشو بود
در محرّم ولی روایت او
شروه و نوحههای بخشو* بود
در تمامی سال اگر خورشید
بر زمین در سکوت زل میزد
در محرّم فرود میآمد
با عزادارها دهل میزد
هر محرّم که آسمان از ابر
پرده بر روی ماه میپوشید
مادرم بر تن تکیده ما
باز رخت سیاه میپوشید
بچّه بودیم و گاه چادر او
خیمهگاه عزای ما میشد
سایبانی برای سینه زدن
در غم بیریای ما میشد
در نگاه پدر عزای حسین
رنگی از واجبات عینی داشت
مادرم را خدا بیامرزد
مثل او یک دل حسینی داشت
دستهایش اگرچه خالی بود
گرم و بخشنده بود چون خورشید
بوی عطر غذای نذری او
تا به چندین محله میپیچید
پاگرفتیم در عزای حسین
تکیه شد تکیهگاه قامت ما
قد کشیدیم و قد کشید اندوه
تا بلندای استقامت ما
دوست دارم دوباره برگردم
به همان کوچههای خاکآلود
به همان دستههای سینهزنی
به همان روزهای خوب که بود
—---------------------------------------
*بخشو: نوحهخوان مشهور جنوبی
#محمد_رضا_ترکی
@faslefaaseleh
خیاط روزگار به بالای هیچکس
پیراهنی ندوخت که آن را قبا نکرد
از ابیات مشهور خاقانی است، با اینهمه محمدعلی تربیت در دانشمندان آذربایجان به نقل از تذکره اوصافالامین پروین قاجار آن را از یک شاعر قرن سیزدهمی به نام خاقانی خلخالی دانسته است. مرحوم سجادی، مصحح دیوان خاقانی، هم این انتساب را در ذیل این بیت آورده است.
اما فارغ از اینکه نسخههای کهن دیوان خاقانی این بیت و قصیده کوتاه در بردارنده آن را ضبط کردهاند این بیت و برخی ابیات دیگر قصیده خاقانی در منابع بعد از قرن نهم هم بارها ذکر شده است. بنابراین انتساب این بیت به خاقانی خلخالی اساسا منتفی است. از همه مهمتر اینکه مولوی در دیوان شمس با تغییر "هیچکس" در مصراع اول به "هیچ مرد" آن را در مطلع یکی از غزلیات خود نشانده است:
خیاط روزگار به بالای هیچ مرد
پیراهنی ندوخت که آن را قبا نکرد
و این یکی از تاثیرپذیریهای گسترده مولوی از خاقانی است.
#محمد_رضا_ترکی
@faslefaaseleh
معانی مختلف قید زمان هنوز
هنوز، در اصطلاح دستوریان، قید زمان مختص و مفرد است و اهل لغت آن را "تاکنون" و "تا حالا" و "تا این زمان" معنی میکنند. اما باید توجه داشت که همواره اینچنین نیست و معانی گستردهتری، فراتر از آنچه اهل لغت گفتهاند، از این قید دریافت میشود،برای روشن شدن مفاهیم مختلفی که از هنوز در سیاقهای مختلف دانسته میشود، نگاهی میافکنیم به دیوان حافظ. و به کمک شعر لسانالغیب شیراز معانی مختلف این قید را توضیح میدهیم.
۱) هنوز غالبا به همان معنی است که اهل لغت گفتهاند، یعنی به معنی تاکنون و تا حالا و...:
برنیامد از تمنّای لبت کامم هنوز
برامیدِ جام لعلت دُردیآشامم هنوز
یعنی: "تاحالا کامم برنیامده" و "تا این زمان دردیآشام هستم".
۲) در موارد گفته شده هنوز سیاق جمله و فعلی را که معنی حال میدهد تاویل به گذشته میکند، مثلا:
در این خیال بهسر شد زمان عمر و هنوز
بلای زلف درازت بهسر نمیآید
در بیت بالا فعل مضارع "به سرنمیآید" یعنی: "تا این زمان به سر نیامده است."
۳) در مواردی هنوز در کنار فعل مضارع دلالت بر دوام و پیوستگی دارد، مثل این بیت دیگر حافظ:
گنج قارون که فرومیرود از قهر هنوز
صدْمهای از اثر غیرت درویشان است
"فرومیرود از قهر هنوز" یعنی: "همچنان و علیالدوام این گنج فرومیرود."
۴) در موارد اندکی هنوز در متون کهن در کنار فعل مستقبل به کار رفته است.بر اساس زبان معیار امروز قید "هنوز" نباید در مورد آینده به کار رود، مثلا ما نمیگوییم: "هنوز سفر نخواهم کرد" و "هنوز خوشحال نخواهی شد" و. درست این عبارات در زبان امروز "هنوز سفر نکردهام" و "هنوز خوشحال نشدهای" است. اما پیشینیان احیانا هنوز را در سیاق فعل مستقبل به کار بردهاند، مثل این بیت حافظ:
روز اوّل رفت دینم درسرِ زلفین تو
تا چه خواهد شد در این سودا سرانجامم هنوز
چنانکه میبینیم حافظ "چه خواهد شد هنوز" گفته که طبق زبان معیار امروز ظاهرا پذیرفته نیستو حتی ممکن است کسانی بر حافظ به دلیل این کاربرد خرده بگیرند.اما باید توجه داشت که در این موارد معنی هنوز دیگر همان معنای رایج نیست و معنی "زین پس" و "از این به بعد" و "همچنان" از آن استنباط میشود.
در بیت حافظ "تا چه خواهد شد در این سودا سرانجامم هنوز" یعنی: "باید ببینیم که از این پس در این سودا و عشق سرانجام من به کجا خواهد رسید!"
پیش از حافظ کاربرد هنوز را در کنار فعل آینده در سخن شاعران دیگر، از قبیل سنایی و خاقانی، هم میبینیم.
سنایی سروده است:
من از تو هیچ ندیدم، هنوز خواهم دید
ز شیر صورت او دیدم و ز آتش دود
یعنی: از این پس خواهم دید...
و خاقانی میگوید:
جوی دل رفته دار خاقانی!
کآب دولت هنوز خواهد بود
یعنی: همچنان آب دولت و اقبال در جریان خواهد بود.
براساس آنچه گذشت قید زمان هنوز بسته به کاربرد آن در سیاق جملات و افعال گذشته و حال و آینده معانی متفاوتی را میرساند.
این مجملی بود در معنی قید هنوز و معانی مختلفی که در سیاقهای مختلف عارض آن میشود.
#محمد_رضا_ترکی
@faslefaaseleh
از خویش تهی میشدم و شور و شر من
میمرد بدانگونه که لرزانشرر من
شوقی نه که در حال و هوایی بتکاند
انبوه غبار قفس از بال و پر من
چون معجزه رخ دادی و در لحظۀ تردید
واشد به یقین رخ تو چشم تر من
تاویل چه رویای شگفتی که گذشتی
چون خواب به بیداری دور از سحر من
چون جوجۀ گنجشک که از لانه بیفتد
افتاد به دست تو دل دربهدر من
تا از تو خبردار شدم گم شدم از خویش
زان روز کسی جز تو ندارد خبر من
هر سو که نظر کردم و هر جا که گذشتم
نگذشت بهغیر از تو کسی از نظر من
آنگونه پرم از تو که انگار از آغاز
من همنفست بودم و تو همسفر من
#محمد_رضا_ترکی
@faslefaaseleh
حافظ و شکایت حکیم
دوش از این غصه نخفتم که حکیمی میگفت
حافظ ار مست بود جای شکایت باشد
نسخهها و شارحان در این بیت دچار اختلاف و مشکلاند. اعم اغلب نسخ "حکیمی" دارند و اقل نسخ، شاید به این دلیل که با ضبط حکیمی مشکل داشتهاند، آن را به "فقیهی" و "رفیقی" و...تبدیل کردهاند.
بیشک حافظ که طبق ابیات همین غزل اهل انکار شراب نیست و تکلیف خودش را با زاهد معلوم کرده عجب و نماز را به او اختصاص داده و مستی و نیاز را برای خودش برداشته هرگز از سخن یک فقیه بدخواب نمیشود چه رسد به اینکه بیخواب شود!
رفیق هم که لابد همپیاله حافظ است هرگز او را به دلیل مستی شماتت نمیکند و بکند هم آنچنان بر حافظ گران نمیاید که خواب از چشم او برباید!
بدیهی است که با توجه به آنچه گذشت و نیز قدمت و کثرت نسخهبدل حکیمی نوبت به فقیهی نمیرسد چه رسد به رفیقی و حسودی و رقیبی و عزیزی که ضبطهای کمیابی هستند.
برخی شارحان برای رفع ابهام بیت مصراع دوم را سوالی خواندهاند: "حافظ ار مست بود جای شکایت باشد؟! " که باز هم رفع مشکلی نمیکند، چون دلیلی برای رنجش حافظ از یک استفهام ساده که شاید انکاری هم باشد وجود ندارد. ضمن اینکه انشایی خواندن عبارات، مثلا پرسشی خواندن آنها به دلیل بلاغی نیاز دارد و خبری خواندن عبارت بر انشایی خواندن، علیالقاعده، مرجح است.
بعضی از شارحان نیز در توضیح بیت توقف کرده و در برابر مفهوم آن سپر افکندهاند.
به نظر میرسد که باید در مورد کلمه "حکیم" دقت و درنگ بیشتری کرد. حافظ حکیم را در دیوان خود در چند معنی بهکار برده است. یکی از این معانی خدای حکیم است:
گفتم این جام جهانبین به تو کِی داد حکیم؟
گفت آن روز که این گنبد مینا میکرد
قطعا این معنی در بیت مورد نظر نیست. معنی دیگر کلمه حکیم در دیوان حافظ اهل حکمت و شخص داناست، اما این معنی هم نباید مورد نظر باشد، چون حافظ نه تنها از پند حکیم نمیرنجد بلکه از آن استقبال هم میکند:
پند حکیم عین صواب است و محض خیر
فرخنده بخت آنکه به سمع رضا شنید
او حتی در برابر عیبجویی حکیم نیز بیطاقت نمیشود و با احترام به او پاسخ میدهد:
عیبم مکن به رندی و بدنامی ای حکیم
کاین بود سرنوشت ز دیوان قسمتم
اما سومین معنی حکیم در شعر حافظ که، به نظر میرسد همین معنی در اینجا مدنظر است، طبیب است، چنانکه در این دوبیت نیز به همین معنی است:
فکر بهبود خود ای دل ز دری دیگر کن
درد عاشق نشود بِهْ به مداوای حکیم
مزاج دهر تبه شد در این بلا حافظ
کجاست فکر حکیمیّ و رای برهَمَنی
در بیت مورد بحث کلمه "شکایت" نیز که یادآور شکایت بیمار از درد است همین معنی را تقویت میکند. اگر این معنی را برای کلمه حکیم بپذیریم، بیت اینگونه قابل تفسیر است:
دیشب از این غصه پریشان و دچار بیخوابی شدم که طبیبی (به تکرار) میگفت اگر حافظ باده بنوشد برای سلامت او زیان دارد و باعث بیماری و شکایت او از درد خواهد شد، یا جای آن خواهد بود که طبیب به خاطر ناپرهیزی از او گله کند.
بر این اساس علت ناراحتی و بیخوابی حافظ سخن طبیب است که او را از باده پرهیز داده است و البته معلوم است که چنین پرهیزی برای حافظ به هیچ وجه خوشایند نیست و خواب را از دیده او میرباید!
#محمد_رضا_ترکی
@faslefaaseleh