eitaa logo
مرکز اردویی تربیتی فصل نو نسل نو
5.4هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
978 ویدیو
69 فایل
🔥مرکز اردویی تربیتی فصل نو نسل نو 🔺آیدی رزرو اردویی @fasle_no1400 09114439470 🔺ادمین و تبلیغات کانال @admin_fasle_no
مشاهده در ایتا
دانلود
💎دورۀ‌‌آموزشی‌تربیت‌مُدرس‌تشڪیلاتیِ: 🎖دوڪــــــــوھه🎖 ▫️۱۲ جلسه وبیناری ▫️اساتید ممتاز کشوری و استانی ▫️گواهی پایان‌دوره معتبر ▫️بکارگیری بعنوان مدرس تشکیلاتی 🌳 اساتید و سرفصل‌ها در پوستر👆 ⭐️ مناسب برای: دانشجویان | دانش‌آموزان | فعالین فرهنگی | طلاب | سازمان‌های‌مردم‌نهاد | گروه‌های‌جهادی ‌| فعالین تشکیلاتی سراسر کشور و... همه آنهایی که معتقدند کار باید "تشکیلاتی" باشد! ⏰مهلت ثبت نام: ۹ تا ۱۷ آذر 🚀شروع دوره‌: ۱۸ آذر بصورت مجازی 🔹دریافت جزئیات بیشتر و ثبت نام: ارسال پیام به شناسه زیر در پیام‌رسان ایتا👇 🔺 @majazidore 🔺 🔆 مدرسه‌تشکیلات‌اسلامی‌مضمار‌اصفهان 🌱 مدرسہ تشکیلاتے شھید بھشتے 🇮🇷 🇮🇷 ┄┅═✧❁🦋❁✧═┅┄ 🔰مدرسه تشکیلات اسلامی مضمار 🆔️ eitaa.com/mezmar_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میمیریم ولی ذلت نمی‌پذیریم✊ بمناسب سالروز شهادت میرزا کوچک خان جنگلی، قهرمانِ نسلها... ایتا| بله| روبیکا| تلگرام| اینستاگرام ☀️ @mezmar_nojavan ☀️
💥 آرمان:(( اخه یکی نیست بگه مرد مومن دبیر ریاضی نیم ساعتشو داده ما بیایم تمرین ، ده دقیقه ای که با منت دادی به درد کی میخوره اخه!)) بعد چپکی نگام کرد و گفت :(( جلو اینیم نمیشه چیزی گفت ، باز منبر جیبی‌شو در میاره اخلاق پهلونیش بالا میزنه و "پوریای ولی" میشه که غیبت نکنین ، گوشت داداش مرده اتونه و فلان ...)) از حرص خوردنش خنده ام گرفت . بچه های کلاس بغلی هم رسیدن بهمون . زدم رو شونه آرمان :(( داداش از الان حرص بخوری که گوشت نمیونه تو تنت تا روز مسابقه؛ کلی تمرین باید بکنیم ، الکی وقتو واسه این حرفای بی‌نتیجه تلف نکن. )) دو تا انگشتامو کردم تو دهنمو و سوت زدم ، رو به سجاد که دنبال توپ رفته بود داد زدم:(( شوت کن اینجا حاجی )) توپ و پرت کرد سمتم و بی مقدمه شوت کردمش سمت پارسا ، یکه خورد ولی خودشو نباخت و توپ و جمع کرد ، پاس داد به آرمان. و طلبکار رو به من ادامه داد:(( امیر تو اهل این مدرسه ای؟ خوابنمایی چیزی شدی تیم راه انداختی اینجا؟ داداش بچه های مدرسه حافظ رشته اشون تربیت بدنیه ! اصلا خوراکشونه این کار ، همه ورزشکارن ، یکیشون عضو تیم ملی نوجوانانه! با این ده دقیقه تمرینا میخوایم ببریم اونا رو؟)) اخم کردم و با کله به بچه ها گفتم تو زمین وایستن که بازی رو شروع کنیم. آرمان:(( تا ضایعگی بار نیاریم امیر دلش خوش نمیشه! حالیش نی ما چارتا جوجه ریاضی فیزیک و تجربی خونده ایم و اونا اینکاره ان!)) دلم میخواست چسب رو میز آقای احمدی رو بگیرم و دو تا تیکه بکنم ازش بچسبونم رو لبی ارمان و پارسا که هی آیه یاس میومدن. خودشون هیچی بقیه رو هم دلسرد میکردن. _(( حالا یه مسابقه فوتبال بین مدارس منطقه ای اونقدر ناراحتی و غصه خوردن نداره. اصلا ما هدفمون بردن نیست که. گفتیم دور هم بیایم تورو مجبور کنیم ۴ کیلو کم کنی از بار اون شکم ستون فقراتت اذیت نشه تو حمل نقلت!)) سجاد بلند خندید و ادامه داد:(( فاز نا امیدی ندین وسط ، خدا بزرگه ، اومدیم بازی کنیم و اگه شد ببریم ؛ یه صفایی میکنیم تو این‌مسیر. اجباری هم ورزش میکنیم. دیگه منتظر نیست منتظر یه شنبه ای بمونیم که بیاد و بریم سراغ ورزش‌.)) آرمان داد زد:(( از این لحظه به بعد هرکی فاز نا امیدی بده پس گردنی میخوره ، خوبه؟ هرچی شما بگین اصلا. شوت کن تا این زنگ نخورده. توپ و شوت کرد و دو تا تیم کوجیکی که تشکل داده بودیم با هم مسابقه دادیم. زنگ تفریح خورد ، زنگ کلاسم بعدش خورد ، ول کن نبودن بچه ها. حیاط که خالی شد بازی رو جمع کردیم و رفتیم دستامونو بشوریم. عرق از سر و رومون میریخت. شیر آب رو باز کردم و دستامو بردم زیرش ، یه مشت آی ریختم رو صورتم. سجاد اومد کنارم و دستاشو مایع زد و زیر شیر گرفت. مونده بودم راز دلم رو به سجاد بگم یا نه سجاد بهترین دوست و همچنین قدیمی ترین دوستم بود این مسئله هم مسئله کمی نبود پای آبروی مدرسه و کلی وقت و تمرین بچه‌ها وسط بود نمی تونستم ریسک کنم شاید اگه به سجاد میگفتم سجاد راه حل خوبی به ذهنش می رسید بنابراین دلمو به دریا زدم. _ :((سجاد راستش رو بخوای حس می کنم چشمام یکمی ضعیف شده. باید برم دکتر اما میترسم بهم عینک بده .)) سجاد:((خب عینک بده میشی امیر چهار چشم. لقب جدید تو دوست داری؟)) _:(( سجاد شوخی نکن! اگه عینکی بشم کی وایسه دروازه؟! اون وقت شاید نذارن تو مسابقه شرکت کنم! تکلیفمون چی میشه؟!)... 💪 💥 بزرگترین رویداد رهبران اجتماعی نوجوان مضمار_نوجوان🇮🇷🍃⊱━═━ @mezmar_nojavan
گفتگوی ویژه ی دانشجوهای مضماری👥💥 🔸باموضوع نقش دانشجویان و تشکل های دانشجویی در مسائل مهم کشور 🔹باحضور آقای سادات کرمی 🔸زمان:۱۶آذر ، سه شنبه، ساعت۲۱ لینک ورود به برنامه👇☺️ https://daneh.ir/demo2/mod/lmskaranskyroomthree/view.php?id=24156 🎓 ایتا| بله| روبیکا| تلگرام| اینستاگرام ☀️ @mezmar_nojavan ☀️
کاش مسئولین رسیدگی کنن...! همه ی ما وقتی مشکلی رو میبینیم میگیم کاش! ، اما یادمون میره که اگه بخوایمم مسئولین رسیدگی کنند باید ماهم نقش خودمون رو درست انجام بدیم و گری کنیم! اما چه جور؟ ( عکس نوشت های قبلی رو بخون)😉 ایتا| بله| روبیکا| تلگرام| اینستاگرام ☀️ @mezmar_nojavan ☀️
مضمار نوجوان ، جایی برای تمرین و آمادگی وگرفتن نقش های بزرگ ✌️😉 ☀️آدرس پیج اینستاگرام مضمار نوجوان: @mezmar_nojavan لینک ورود به پیج📱👇😉 https://www.instagram.com/p/B_cHe1sFOI6/?igshid=yl0zfiwmrx0j
روز دانشجو به همه شما دانشجویان عزیز مبارک🌿 مضمار نوجوان برای شما همراهان عزیز آرزوی موفقیت می‌کند و برای شما توفیقات روز افزون برای خدمت به مردم و‌نقش آفرینی موثر در تمدن نوین اسلامی از خداوند متعال طلب دارد، این نقش آفرینی موثر ، بنا به فرموده ی شهید سلیمانی عزیز، لازمه ش شناخت دقیق دشمن و برنامه های آن ومبارزه با استکبار و عدالت خواهی و آرمان خواهی است. راستی نقش شما بعنوان دانشجو در تحقق تمدن نوین اسلامی چیست؟ 💥 ایتا| بله| روبیکا| تلگرام| اینستاگرام ☀️ @mezmar_nojavan ☀️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
و دانشجو رسالتش در این است که دربرابر دردهای جامعه حساس بماند! ایتا| بله| روبیکا| تلگرام| اینستاگرام ☀️ @mezmar_nojavan ☀️
📌 با سلام به همه همراهان عزیز،برنامه ی گفتگوی ویژه ی دانشجویی بمناسبت روز دانشجو، باتوجه به شرایط استاد عزیز و گرانقدرمون، به فردا چهارشنبه ۱۷ آذر ساعت ۲۱ جابه جا شده، میدونیم منتظر این برنامه بودید و هستید، تشکر از همراهی و صبوری شما☺️🙏 ایتا| بله| روبیکا| تلگرام| اینستاگرام ☀️ @mezmar_nojavan ☀️
مرکز اردویی تربیتی فصل نو نسل نو
کاش مسئولین رسیدگی کنن...! همه ی ما وقتی مشکلی رو میبینیم میگیم کاش! ، اما یادمون میره که اگه بخوای
دشمن نیستیم! حواست باشه تو مطالبه گری هدف بخاک مالوندن رقیب و مچ گرفتن نیست 😉... ایتا| بله| روبیکا| تلگرام| اینستاگرام ☀️ @mezmar_nojavan ☀️
مرکز اردویی تربیتی فصل نو نسل نو
دشمن نیستیم! حواست باشه تو مطالبه گری هدف بخاک مالوندن رقیب و مچ گرفتن نیست 😉... #قسمت_ششم #مطال
نقش تو برای حل مسائل کشور چیه؟ 🔵حالا که رو یاد گرفتی میتونی خودت هم یه قدم مهم و بزرگ مخصوص خودت برداری و بی تفاوت ننشینی! ✍پوستر ماموریت رو بخون و برای دریافت راهنمایی و انجام مأموریت به این آیدی پیام بده😉👇 @nasli_no ایتا| بله| روبیکا| تلگرام| اینستاگرام ☀️ @mezmar_nojavan ☀️
ویژه دانشجویی با حضور استاد سادات کرمی امشب ساعت 21 🔴لینک ورود به برنامه👇 https://daneh.ir/demo2/mod/lmskaranskyroomthree/view.php?id=24156 🎓 ایتا| بله| روبیکا| تلگرام| اینستاگرام ☀️ @mezmar_nojavan ☀️
🔊📣 🔴پخش زنده ی گفتگوی دانشجویی در پیج مضمار نوجوان برگزار خواهد شد 💠امشب ساعت ۲۱ لینک ورود به پیج⏬⏬ https://rubika.ir/mezmar_nojavan ایتا| بله| روبیکا| تلگرام| اینستاگرام ☀️ @mezmar_nojavan ☀️
از بالای عینک ظریفش نگاهی به پوستر ها انداخت و من دل تو دلم نبود تا نظر مثبتش رو بشنوم. یکمی روشون دقیق شد و بعد گفت:(( نمیتونم بهت اجازه بدم. درسته که می‌گی مسابقه کتابخوانیه . من حتی کتابشم نخوندم ؛ اگه مربوط به مدرسه خودمون بود آره، اما نیست.)) لب و لوچم حسابی آویزون شد. اصلا توقع نداشتم که به مسئله به این صورت نگاه کنه. _(( من که گفتم خانوم کتابش خیلی خوبه ، اصلا میارم خودتون نگاه کنین .)) سرشو تکون داد و چیزی نگفت. همون موقع معلم ریاضیمون وارد دفتر شد و بهش سلام کردم. بر عکس قیافه پنچر من ایشون با ذوق و انرژی به هم سلام کرد و گفت:(( المیرا خانوم چی شده که اومدی دفتر مدرسه؟! همین اول سالی برات مشکل پیش اومده؟!)) خیلی دلم میخواست راز نشاط معلمایی که سر صبح انقدر شادن رو بدونم. _:((نه خانوم. اومدم تا در مورد موضوعی با خانوم اصلانی مشورت کنم.)) معلم ریاضی:(( چه کاری هست حالا؟!)) _:(( مسابقه کتابخوانی که منو چند تا از دوستام به مناسبت روز کتابخوانی داریم برگزار می‌کنیم. اومده بودم که اجازه شو از خانم اصلانی برای اطلاع رسانی تو مدرسه بین بچه ها بگیرم، ظاهراً میگن که نمیشه.)) ناراحت زل زدم بهش و قیافمم یکم مظلوم کردم که دلش بسوزه بره پادرمیونی کنه. شاید اگه خانم اصلانی صحبت نمیکرد مظلومیتم جواب میداد و کارم راه میوفتاد. خانم اصلانی:(( برای کاندید شدنت تو شورای دانش آموزی موافقم، اما نمی تونم برای این مسابقه بهت اجازه بدم. میتونی از دوستای دورو بر خودت، دوستای صمیمی ، استفاده کنی.)) خانم اصلانی اینو گفت و بعد از این که برگه ها رو دستم داد، رفت تا به کاراش برسه. معلم ریاضیمون اومد جلو نگاهی به ورقهای انداخت. معلم ریاضی:(( چه پوستر خوشگلیه! اما به نظر من بهتره درستو بخونی و خیلی خودتو درگیر کارهای این چنین نکنی. برای این کار ها کلی فرصت داری! بهتر از امسال شروع کنی به درس خوندن و کم کم برای کنکور آماده بشی. این توصیه من به عنوان یک معلم به توئه. بعد کنکورت کلیی فرصت داری ، آزاده آزادی اون موقع.)) نفس عمیقی کشیدم که عصبانیتم بالا نیاد. درس ، درس ، درس. یه جوری میگن انگار تنبل ترین ادم دنیا جلوشونه. خودم میدونم باید درس بخونم. خوبه باز من درسم خوب بود و برام مهم بود. پوسترا رو جمع کردم ، لبخندی زدم و با لحن آروم گفتم:(( ممنونم از اینکه راهنماییم کردین ؛ ولی خانم من واقعا فکر نمیکنم یه مسابقه ی کتابخوانی جلوی کنکورمو بگیره! هنوز ۳ سال مونده تا کنکور. اگه قرار باشه کل نوجوونیمو درس بخونم ، کی تفریح کنم و چیزای جدید یاد بگیرم و تجربه کنم؟شما خودتون تو نوجوونی فقط درس میخوندین؟)) دبیر ریاضی:(( الان که اینجایی اینو میگی ؛ همسن من که شدی میفهمی چی میگم. تو مو بینی و من پیچش مو.)) بزرگترا همیشه فکر میکنن خودشون فقط بلدن. ما هم یه عده آدم آهنی خنگیم که باید فقط درس بخونیم و حرفشونو گوش کنیم. با همه اینها چیزی به روی خودم نیاوردم. آروم گفتم با اجازه و از دفتر خارج شدم و به سمت کلاس رفتم. مامان همیشه میگفت ادب رو رعایت کنم . میگفت معلمت حتی اگه آدم خوبی نباشه ، چارتا چیز که بهت یاد داده ، بزرگتر که هست؛ نباید بهش بی احترامی کنی. امیر هم با اینکه زلزله ای بیش نبود تو مدرسه ، همیشه میرفت با ادب حقشو از حلقوم ملت بیرون می کشید. درسته که بهم اجازه ندادن ولی به این سادگی کوتاه نمی اومدم. هرجور شده بچه هارو میارم سمت اینکار .یه راهی پیدا میکنم براش . مغز دارم واسه چی؟ کار میندازمش بالاخره یه چیزی میاد به ذهنم. حس میکردم دوستام ناامیدم نمی کنن. بچه های با شور و انگیزه ایی بودن. درسته یه مقدار از هم متفاوت بودیم اما مطمئن بودم اهل مسابقه و مطالعه بودن. از پله ها به سرعت بالا رفتم و وارد کلاس شدم. معصومه و مهدیس بحثشون رو از سالن به کلاس منتقل کرده بودن و داشتن بلند بلند می گفتند و می خندیدند. معصومه با دیدن من گفت :((چی شده الی؟! چرا چهار چرخ پنجره؟! با کدوم کامیون تصادف کردی؟!)) فوری ناراحتیم رو پنهون کردم و هر چی شده بود در مورد مسابقه با ذوق و شوق براشون تعریف کردم و پوستر ها رو نشونشون دادم. نمیخواستم انرژی منفی بگیرن و اول کاری زده شن. تقریباً یک دقیقه ای به پوسترها خیره شدن. مهدیس گفت:(( ببین الی... 💪 💥 بزرگترین رویداد رهبران اجتماعی نوجوان مضمار_نوجوان🇮🇷🍃⊱━═━ @mezmar_nojavan
مرکز اردویی تربیتی فصل نو نسل نو
#باماهمراه_باشید با سری جدید ، فن بیان با تکنیکهای متفاوت وکاربردی 💥 🔥تو جمع ها، شبهه میندازن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با سری جدید ، فن بیان با تکنیکهای متفاوت وکاربردی 💥 ما برای انجام نقش هامون به ارتباط موثر نیاز داریم، اگه تو هم میپرسی فن بیان یاد بگیریم که چی بشه؟ این روگوش کن😉 🎤🎙 ایتا| بله| روبیکا| تلگرام| اینستاگرام ☀️ @mezmar_nojavan ☀️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قهرمان همه ی دوران‌ها اگه شماهم دنبال الگویی برای حرکت جمعی و رفتار مواجهه با امام و قیام تشکیلاتی برای خدا هستید حتما رفتار و زندگی حضرت زینب سلام الله علیها رو بخونید ولادت حضرت زینب سلام الله علیها مبارک💥 ایتا| بله| روبیکا| تلگرام| اینستاگرام ☀️ @mezmar_nojavan ☀️
پارسا:(( دمت گرم پسر ، اون توپی که آرمان شوت کرد و چطوری گرفتی خدا وکیلی؟ کل زورشو ریخته بود توش!)) _(( مخلصیم. آرمان کارش خفن تر بود، برو ازش بپرس اون همه زور رو از کجا اورد!ملوان زبل هم اسفناج میخورد انقدر زور نمیومد تو تنش)) آرمان سر رسید و از مقایسه اش با ملوان زبل قیافه اشو چین داد. آرمان:((پاشین بریم تو کلاس تا باز نیومدن بگن به بهونه فوتبال کلاس رو میپیچونیم.پاشین.)) یکی نمیدونست میگفت اخی آرمان طفلکی بهش تهمت و افترا زدن! دیگه نمیگن مارمولکیه برا خودش داره مظلوم نمایی میکنه. _((نه که اصلانم به بهونه فوتبال اینجا پهن نمیشین ؟ همین نیم ساعت پیش داشتم با کاردک جمعتون میکردم از زمین که وایستین چارتا توپ شوت کنین!)) سجاد سر رسید دستشو بالابرد که محکم بزنه پس گردنم ، خودمو کنار کشیدم و دستش کوبیده شد به کتفم. زدم پشت دستش و گفتم :(( چته بابا ، مسابقه فوتبال داریم. مسابقه بوکس و کاراته نمیخوایم بریم که!! زور دستاتو بریزی تو پاهات به نتایج جالب تری میرسیما!)) برو بابایی نثارم کرد و رفت کوبید پس گردن پارسا...بعدش آرمان و سراغ بعدی ها نشد که بره. آرمان یقه اشو جمع کرد و اتمام حجت میکرد باهاش. پوفی کشیدم و از جا بلند شدم. ماجرای عینکی شدنم رو باید یه کاریش میکردم. سجاد متوجه بی تمرکزیم شده بود ؛ گل های بیشتری امروز زدن بهم. بعد بازی هم بهم روحیه میدادن که کم نیارم. میدونستن من همیشه آرزو داشتم تو مسابقات فوتبال مدال بیارم. خودمم دلم میخواست هرجور شده باشم . دیروز به شوخی بهشون گفتم من به عنوان پیشکسوت کناره گیری میکنم و رضا بیاد جام وایسته. دادشون دراومده بود که یه جوجه ی سال دهمی چرا باید بیاد وسط بازی ما وقتی تو هستی و مهارتت بیشتره. چیزی محکم خورد پس کله ام و صدا داد. برگشتم که دست سجاد رو رو هوا بگیرم که جا خالی داد. سجاد:(( چطوری امیر پا طلا ، تو لکی حاجی؟ چیزی شده؟ میزونی؟ چت بود وسط بازی خل میزدی؟ گفتم الان دیگه گل به خودی میزنی بهمون. ردیفی؟)) چشم‌غره‌ای رفتم:(( تو هنوز یاد نگرفتی نزنی پس کله ی مردم؟ سجاد من مثل پارسا نیستما، یهو موجی میشم از میله ی همین پرچم تو حیاط آویزت میکنم. زمین بازی هم که.. چی بگم ...راستش...)) موندم بین گفتن و نگفتن. بچه ها بهم امید داشتن. نمیدونستم چی میشه اگه راستشو بگم. میتونستم پنهون کنم قضیه چشمامو بعد مسابقه بهشون بگم. نزدیک تر اومد و گفت :(( راستش چی؟ زیر لفظی میخوای؟ بگو دردت چیه؟)) آهی کشیدم:(( بین خودمون بمونه فعلا ؛ بچه ها ندونن بهتره. رفتم چشم‌پزشکی دکتر گفت باید عینک بذارم ، یه چشمم ۱ و یکی دیگه ۷۵ صدم ضعیفه. واسه همینه چند وقته مشنگ میزنم تو دیدن. میبینی که ردیف جلو هم میشینم تو کلاس. این ۲ سال گوشی ب دست بودن کار خودشو کردم. نمیدونم چیکار کنم.)) کمی بهت برش داشت ، خودش رو جمع و جور کرد و گفت:(( بیخیال! خل و چل شدی؟! سرت به جایی نخورده؟! نکنه از بس تمرین کردیم مخت تاب برداشته؟! یعنی چی که نمیدونم چیکارش کنم؟! تر نزن به فاز خوبمون دیگه! مسابقه به کری خوندن و انرژی دادنشه که بدکن تو نمیشه! به کسی چیزی نمیگیم ، غیر از تو کسی نیست که بیاد.مگه ارزو نداشتی مسابقه فوتبال رو ببری؟ فکر کن بعدش چقدر بهت افتخار میکنن و اسمت میوفته رو زبون بچه ها.یه چیزی میگی برای خودت ها)) راست میگفت ، واقعا نمیشد ازش گذشت. اینجوری کل بچه های مدرسه میشناختنم. چقدر مدیر و معاون تحویلم میگرفتن. حرفم برو پیدا میکرد تو مدرسه. پارسا و آرمان و بقیه هم رسیدن بهمون. سجاد چشم و ابرو اومد که صداشو در نیارم. پوفی کشیدم ، نمیدونستم باید چیکار کنم. اگه میموندم و ادامه میدادم تیممون ضربه میخورد. اگه میرفتمم ، خودم و دلم رو باید بیخیال میشدم. به سمت کلاس رفتم و همچنان فکر میکردم که کدوم الویت داره ، خواسته ی خودم؟ یا بهتر درخشیدن تیم؟ 💪 💥 بزرگترین رویداد رهبران اجتماعی نوجوان مضمار_نوجوان🇮🇷🍃⊱━═━ @mezmar_nojavan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
راز موفقیت چیه؟ 🤔 چه چیزی حضرت زینب سلام الله علیها رو به این نقطه اوج و موفقیت رسوند؟ 🎧 ایتا| بله| روبیکا| تلگرام| اینستاگرام ☀️ @mezmar_nojavan ☀️
🔆 در مضمارنوجوان ⬅️برگزاری 🚩دوره هاواردوهای تربیت تشکیلاتی🚩 ⬅️آشنایی با 🏀 بازی های تربیت تشکیلاتی🏀 ⬅️ تربیتِ 💯 مدرس و مربی تربیت تشکیلاتی💯 🔆مدرسه تربیت تشکیلاتی نوجوان مضمار https://eitaa.com/joinchat/566296620Cb6b44ca14e
کار منهای معنویت، هیچِ ! یه رهبر و آدم تشکیلاتی ، می‌دونه برنامه ریزی و ایده و طرح بدون وجود معنویت اثر خودش رو نمیذاره و ما برای اثر گذاری حداکثری نیاز داریم معنویتمون رو زیاد کنیم، مثل شهید دستغیب🥇 ایتا| بله| روبیکا| تلگرام| اینستاگرام ☀️ @mezmar_nojavan ☀️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تربیتی تشکیلاتی شهید سلیمانی تکنیک های جذب در تشکیلات 🔵باحضور اساتید برتر تشکیلاتی 🔹استاد عرب اسدی 🔹استاد کشاورز 🔹استاد محمدی 🔹 استادجعفری 🔵آیدی ثبت نام در دوره : @mezmar_nojavan_rabet 💥همراه با و حمایت و پشتیبانی آموزشی حین دوره 💥 مضمار_نوجوان🇮🇷🍃⊱━═━ @mezmar_nojavan