eitaa logo
کتاب فاتحان نُبُل و الزهرا
72 دنبال‌کننده
224 عکس
75 ویدیو
3 فایل
نظرات ¦ تولیدات ¦ عکس ها ¦ مرتبط با کتاب فاتحان نبل و الزهرا فروش: @jamandehazsoada
مشاهده در ایتا
دانلود
21.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مصادیق زنده بودن شهدا همرزم 🌹شهید محمود مراداسکندری شهدا زیر بار دِینِ کسی نمی مانند روایتی زیبا و شنیدنی از کتاب فاتحان نبل و الزهرا محمود مراداسکندری 🇮🇷|دعوت شهدایید|@rahiankhuz|🇵🇸
و اما مثالی که خانواده معزز شهدا برای بنده لطف و ارسال کردند: ۳ خواهر 🌹شهید رضا عادلی شهیدرضاعادلی شهیدی است که اکثر اوقات به خواب دوستان آشنایان، خانواده و حتی کسانی می رود که با او آشنایی قبلی ندارند ولی رویای صادقه از او بسیار می‌بینند شهیدی که در زمینه ی حجاب و نماز هم اکنون نیز تاثیر بسیاری دارد مانند زهرا خانم دختری که یکی از چندین نفری است که توسط شهیدعادلی متحول شد زهرا از استان مرکزی دختری که وقتی به راهیان نور در اردوگاه شهید مسعودیان ( محل کار و خادمی شهید ) می آید تابوت نمادین شهید عادلی همراه عکسش را که می بیند زیر تابوت می رود و بی اختیار اشک می ریزد و از اون لحظه بی تاب و بی قرار می شود آن قدر اشک می ریزد که از حال می رود. طبق روایت خودش می گوید که در عالم بیهوشی دیدم در جایی هستم و زمین خاکی است ناگهان دستی از خاک بیرون می آید و شخصی آشنا به من اشاره می کرد که جلو بروم و یک چادر مهر و تسبیح به من می دهد... ایشان(زهرا) نسبت به حجاب قید و بندی نداشت شب که مجدد به خواب رفت در عالم رویا قبرستان بقیع را می بیند که سمت چپش قبری پر از گل لاله بود به سمت آن قبر که رفت روی قبر نوشته بود شهید رضا عادلی بعد از چند روز رگی از بیداری در وجود این دختر خانم به تپش می افتد. مدتی بعد زهرا خانم دوباره خواب می بیند که کسی در می زند در را که باز کرد شهیدرضاعادلی را با لباس رزم می بیند و یک ساک در دستش که به این دختر خانم گفت برو سرت کن می خوام ببرمت به مهمانی خانم های سادات. مجموعه این اتفاقات مسیر زندگی این دختر خانم را عوض کرد و محجبه شد. ➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇 [🇮🇷] [ @rahiankhuz ] [🇮🇷]
مصادیق زنده بودن شهدا همرزم شهید سید مهدی موسوی، اولین شهید مدافع حرم خوزستان ، نقل می کند که ما در منطقه ی کمپلو اهواز زندگی می کردیم. طبقه پایین منزل رستوران بود و ما طبقه بالای آن با پدر و مادر بودیم. دوست داشتیم اگر شرایطش محقق شد حسینیه ای بسازیم و در همان مکان نیز خودمان زندگی کنیم. یک شب در عالم رویا شهید سید مهدی به خوایم آمد و گفت منزل خود را بفروشید و آدرس منزلی را داد و گفت آن را بخرید و پایین آن را حسینیه و دو طبقه منزل برای خودت و پدر و مادر بسازید. گفتم از کجا معلوم آدرسی که دادی درست است؟! گفت: نشانی اش این است که عکس من که در اتاقت نصب کردی الان کج شده است. همرزم شهید گفت به محض اینکه بیدار شدم به سراغ عکس رفتم و دیدم همانطور که شهید فرمود عکس روی دیوار کج شده بود. به همین خاطر بنا به دستور شهید به آن نشانی که داده بود رفتم و آن خانه را تهیه و حسینه و خانه را ساختم. به زودی کتابی با محتوای مصادیق زنده بودن شهدا چاپ خواهد شد ان شاء الله شما نیز می توانید مطالب خود را در این خصوص برای ما ارسال کنید @jamandehazsoada ➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇 [🇮🇷] [ @rahiankhuz ] [🇮🇷]
مصادیق زنده بودن شهدا داستان تحول یک دختر امروزی با عنایت شهید هادی ذوالفقاری قضیه از این قرار بود که من آدمی بودم که زیاد مذهبی نبودم ، با شهدا هم آشنایت خاصی نداشتم شاید در همین حد که خیلی سال ها پیش کسانی بودن رفتند جنگ و شهید شدند . تا اینکه یک شب از شب های همیشگی ام با دوستانم می رفتم بیرون با همون پوششی که جالب نبود و شوخی هایی می کردیم و حرف هایی می زدیم که مناسب نبود و به خانه بر می گشتیم. قضیه از اینجا شروع شد که شب خوابیدم و خواب دیدم پسری حدوداً ۲۳ ساله یا شاید کمی بالاتر اما خب جوان و رشید و خوش سیما رو به رویم ایستاده بود و با لبخند نگاهم می کرد نمی دونستم کیه و اصلاً با من چه کار داره اما از حضورش احساس خوبی داشتم و دوست نداشتم که برود. یک آن دیدم حرکت کرد و من نا خواسته دنبالش می رفتم. من را وسط تعداد زیادی مرد برد که به من نگاه می کردند، بعضی ها دور ما حلقه زده بودند و بعضی ها از کنار من رد می‌شدند. انگار اون پسر جوان می دانست که چی تو مغز من میگذرد. با همان لبخندی که داشت گفت می خواهی که همیشه پیش شما بیایم؟! من که کلی خوشحال شدم گفتم: آره! گفت: پس باید به من سه تا قول بدهی! دستش را کشید به سمت جمعیت و به من گفت: این مرد ها رو می بینی؟ گفتم: آره گفت: قول می دهی توی چشم شان نگاه نکنی؟! قبول کردم.گفت: شرط دوم اینکه برای من یک کاری انجام بدهی. گفتم: چه کاری؟! گفت: خودت می فهمی! وقت برای آشنایی زیاده است! و حرکت کرد. منتظر شرط سوم بودم که از خواب پریدم وقتی بلند شدم خیلی برام عجیب بود. قیافه ی آن پسر جوان به طور خیلی واضحی توی ذهنم باقی مانده بود اما خب نمی دانستم که او کیست. باعث شده بود درگیر فکری پیدا کنم و دوست داشتم بفهمم او کیست؟ تا اینکه بعد ظهر دیدم برادرم یک سری عکس های شهدا را چاپ کرد و دارد به دیوار اتاقش می چسباند. یکی یکی نگاه به عکس های روی دیوار انداختم، تا اینکه چشمم به عکس همان پسری که تو خوابم بود خورد . شک شدم. یک باره انگار یک لرزه سریع و کوتاه خوردم و به برادرم گفتم: این کیه؟! این همان آدمی است که توی خوابم بود! گفت: این شهید محمد هادی ذوالفقاری که از شهدای مدافع حرم است. گفتم: مدافع حرم؟ مدافع حرم یعنی چی؟ خیلی کوتاه برایم توضیح داد. رفتم کلی جست و جو کردم و درباره ی ایشان مطالب خواندم و فهمیدم ایشان روی نگاه به نامحرم تاکید داشتند و یاد چیزی که در خواب گفتند افتادم. سعی می کردم که به گفته او عمل کنم اما خب نمی دانستم کاری که گفت برای من انجام‌ بده چه بود؟ بعدها با کانالی به اسم کانال راهیان نور خوزستان و آنجا با شهدا خیلی آشنا شدم. گاهی برای مدیر کانال مطالب شهدایی ارسال می کردم چند وقت بعد، خودم مدیر همان کانال شدم! آن جا بود که تصمیم گرفتم اسم کاربری ام، اسم شهید ذوالفقاری باشد و گمنام فعالیت کنم و ثوابش را به شهید هدیه کنم. من شرط دوم را در این دیدم اما اگر چیز دیگری بود، الله اعلم... کتاب پسرک فلافل فروش (‌در رابطه با شهید محمد هادی ذوالفقاری) رو خواندم و کم کم به شهدا نزدیک شدم و کتاب های شهدایی بیشتری خواندم. تا این که یک روز در جوار شهدای گمنام شهرمان تصمیم گرفتم ارثیه ی حضرت زهرا(س) را سر کنم. اون لحظه گفتم چادرم را برای حضرت زهرا(س) و شهدا به سر می کنم، شماها هم نگه دارم باشید و با توسل به شهید ذوالفقاری و شهدای گمنام به سر کردم و تا به امروز الحمدالله توفیقش را داشتم و سعی کردم نگه دارش باشم. هرچند باید در رفتار و اخلاق هم خودمان را شبیه به آنها کنیم ان شاءالله ➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇 [🇮🇷] [ @rahiankhuz ] [🇮🇷]