eitaa logo
صل الله علیک یا فاطمه الزهراء
357 دنبال‌کننده
12.2هزار عکس
4.8هزار ویدیو
208 فایل
﷽ 💕"صلي الله عليک ياحضرت مادر"💕 . . مشتـاقی و صبـوری از حـد گـذشـت یـارا گـر تـو شـکیـب داری طـاقت نمـانـد مـا را..🌱 . اللهم عجل لولیک الفرج... . پیشنهادکارهای مجازی👇👇 @MoghuofehMahdavi94 . کپی مطالب آزاد🌷 .
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ ✅روزی دزدی در مجلسی پر ازدحام با زیرکی کیسه‌ی سکه‌ی مردی غافل را می دزدد هنگامی که به خانه رسید کیسه را باز کرد دید در بالای سکه ها کاغذیست که بر آن نوشته است: خدایا به برکت این دعا سکه های مرا حفاظت بفرما ✍اندکی اندیشه کرد سپس کیسه را به صاحبش باز گرداند دوستانش او را سرزنش کردند که چرا این همه پول را از دست داد. دزدکیسه در پاسخ گفت: ✨صاحب کیسه باور داشت که دعا دارایی او را نگهبان است. او بر این دعا به خدا اعتقاد نموده است من دزد دارایی او بودم نه دزد دین او اگر کیسه او را پس نمیدادم، باورش بر دعا و خدا سست می شد.ان گاه من دزد باورهای او هم بودم. واین دور از انصاف است...! 🔺و این روزها عده ای هم دزد خزانه مردمند و هم دزد باورهای شان ... !!!
🌺🍃﷽🌺🍃 ✍روزی مبلغی جوان، هیزم شکنی را در حال کار در جنگل می بیند و با فهمیدن اینکه هیزم شکن در تمام عمر خود حتی اسمی از عیسی نشنیده است، با خود می گوید: «عجب فرصتی است برای به دین آوردن این مرد!» در اثنایی که هیزم شکن تمام روز به طور یکنواخت مشغول تکه کردن هیزم و حمل آنها با گاری بود، مبلغ جوان یک ریزصحبت می کرد، عاقبت از صحبت کردن باز می ایستد و می پرسد: «خب، حالا حاضری دین عیسی مسیح را بپذیری؟» هیزم شکن پاسخ می دهد: «نمی دانم شما تمام روز درباره عیسی مسیح و اینکه وی در همه مشکلات زندگی به یاری ما خواهد شتافت، حرف زدید، اما خود شما هیچ کمکی به من نکردید.» حکایت خیلی از آدماست که فقط بلدند خوب حرف بزنند! ╭─═ঊঈ🔻🔻ঊঈ═─╮ 🔘http://eitaa.com/joinchat/1683226641Cc0e61ba01f ╰─═ঊঈ🔺🔺ঊঈ═─╯
موری دیدند ملخی برداشته بتعجب گفتند:این مور با این ناتوانی باری به این گرانی میكشد؟ مور این سخن بشنید و گفت : مردان,بار را با نیروی همّت و بازوی حمیت كشند,نه بقوّت تن و ضخامت بدن! ╭─═ঊঈ🔻🔻ঊঈ═─╮ 🔘http://eitaa.com/joinchat/1683226641Cc0e61ba01f ╰─═ঊঈ🔺🔺ঊঈ═─╯
کوتاه در روزگاران قدیم مرد كشاورزی بود كه صاحب یك انگشتر بود و همه می گفتند این انگشتر نزد هر كس باشد، به كمال انسانیت می رسد. خداوند به مرد كشاورز سه پسر داد و وقتی پسران بزرگ شدند، پدر آن ها از روی آن انگشتر دو تای دیگر دقیقا شبیه اولی درست كرد و به هر كدام از پسرانش یكی از انگشترها را داد. از این به بعد هر كدام از پسرها می گفتند كه انگشتر اصلی پیش اوست و همیشه با هم دعوا داشتند بر سر این كه انگشتر اصلی كه باعث كمال انسانیت می شود، پیش كدام یك از ـآن هاست؛ تا بالاخره تصمیم گرفتند برای مشخص شدن انگشتر اصلی پیش قاضی بروند. وقتی شرح ماجرا را برای قاضی گفتند، قاضی گفت: احتمالا انگشتر اصلی گم شده است ، چون قرار بر این بوده كه آن انگشتر پیش هر كس باشد، دارای كمالات انسانی باشد؛ اما شما سه نفر كه هیچ فرقی با هم ندارید و مدام مشغول ناسزا گویی به یكدیگر هستید... ...
📘👇 ملانصرالدین و روزقیامت یکی بود ، یکی نبود . در شبی از شبها ملانصرالدین وزنش کنار هم نشسته بودند و از هر دری حرف می زدند همسر ملا پرسید : تو می دانی که در آن دنیا چه خبر است و بعد از مرگ چه بلایی سر ‌آدم می آورند ؟ ملا گفت : من که نمرده ام تا از آن دنیا خبر داشته باشم ولی این که کاری ندارد الان به آن دنیا می روم و صبح زود خبرش را برای تو می آورم . زن ملا خوشحال شد و تشکر کرد . ملا از جا بلند شد و یکراست به طرف گورستان رفت و توی قبری خالی دراز کشید آن قبر از آخرین قبرهای گورستان بود و کنار جاده قرار گرفته بود تا یک نفر از جاده ی کنار گورستان عبور می کرد . ملا فکر می کرد که فرشته ها دارند به سراغش می‌آیند و سوال و جواب می کنند و از حرفهای آنها می فهمم که در آن دنیا چه خبر است ؟ ساعت ها گذشت ولی خبری نشد کم کم ملا خوابش گرفت صبح که شد کاروانی از‌ آن جا عبور می کرد . شترها هر کدام زنگی به گردان داشتند با شنیدن صدای زنگ ملا از خواب بیدار شد و گمان کرد که وارد دنیای دیگری شده سراسیمه از جا پرید و از قبر بیرون آمد . ساربانی که افسار چند شتر در دستش برد افسارها را از ترسش رها کرد و پا به فرار گذاشت . کالاهایی که پشت شتران بود بر زمینی ریخت . اوضاع شیر تو شیر شد . کاروان به هم ریخت . بزرگ کاروان ساربان فراری با با خشم صدا زد و گفت : چرا بیخودی فریاد کشیدی و شترها را فراری دادی ؟ ساربان ماجرای قبر کنار جاده را تعریف کرد . کاروانیان ملا را به حضور کاروان سالار آوردند . کاروان سالار تا ملا را دید سیلی محکمی به گوشش زد و او را به باد فحش گرفت صاحبان کالا هم هر کدام با چوب و چماق به جان ملا افتادند و او را زخمی کردند . ملا فرار کرد و به خانه اش رسید زن بدون توجه به سر و صورت ملا تا در را گشود و گفت : ببینیم از آن دنیا برایم خبر آورده ای ؟ ملا گفت : خبری نبود . همین قدر فهمیدم که اگر قاطر کسی را رم ندهی با تو کاری ندارند . از آن به بعد ، وقتی بخواهند کسی را از عاقبت ظلم و ستم آگاه کنند ، می گویند اگر قاطر کسی را رم ندهی ، کسی با تو کاری ندارند. 📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده