فاطمه عارفنژاد
یادم باشد... حاشیه نگاری آیات غمزه از شب شعر انقلاب دیدار شاعران با رهبر حکیم انقلاب بهار 1403 @ay
دو شب گذشته است؛ از آن شبی که سراسر نور بود و لبخند و مهربانی. دو شب گذشته و من هنوز در بهت آن لحظات توصیفنشدنی ماندهام. وقتی بیآنکه از قبل بدانم ماجرا چیست، به محض ورودم به حسینیه امام، برای تقدیم کتاب به صاحبخانه صدایم کردند و ناباورانه جلو رفتیم و… واقعا؟ محضر سیدنا القائد؟ من بودم و حیرت و تماشا. تمام لذت نفسکشیدن در شب شعر حضرت آقا یک طرف بود و لذت آن دیدار بسیار کوتاه، آن حضور خیلی نزدیک، یک طرف دیگر. آن هم در شرایطی که در غیابم چندبار صدایم کرده بودند و همه متعجب که پس عارفنژادی که تا همین دم در هم آمده بود، حالا که نزدیک اذانیم کجا رفته؟ غافل از اینکه آن موقع، داستان ما در بازرسی و حفاظت رسیده بود به راهِ آمده را برگشتن و دوباره خیابان فلسطین و… . احتمالا همان وقتی که داخل حسینیه مرا صدا زدهاند، ما و خواهران بازرسی داشتیم پشت در خیابان فلسطین درمورد دیر شدن و نشدن شوخی میکردیم و میخندیدیم.
اما بههرحال، هزار مرتبه خدا را شکر که در نهایت رسیدیم و شد آنچه شد. دوستان، اقوام و آشنایانم در این دو روز بارها پرسیدند که «به آقا چه گفتی؟ چه از ایشان خواستی در آن گفتگو؟ چفیه؟ انگشتر؟» حتی یکی از خواهران بیت ساعت ۱۲ شب، دم رفتن با تعجبی حسرتآلود پرسید «رفتی خدمت آقا، چهره به چهره، شب ولادت حضرت کریم و تولد خودت، حرف هم زدی، آنوقت انگشتر نخواستی؟ حیف شد که!»
و من بارها به خنده گفتم «چه باید میخواستم؟ دعا و دیگر هیچ». که به دعا بسیار بسیار بسیار محتاجم. با اینکه همانموقع هم در گوشم توصیه کردند چیزی بخواه، اما از نظرم ابدا گفتن نداشت. راستش اینقدر همهچیز ناگهانی و غیرمنتظره بود که چندان حرفی هم به ذهنم نرسید. تنها تمنایم و شاید تنها جملهای که احساس کردم میارزد وقت گرانبهای آقا را بهخاطرش بگیرم این بود:
آقا برای ما خیلی دعا کنید.
بعدش؟
فقط سکوت بودم و افتخار و شرمندگی توامان. همین. حتی کتابم _شبانماه_ و گزیدهاشعار فلسطینم (که چاپ نشدهاند) را یادم نمیآمد اگر نبود محبت مادرم و بزرگواری جناب آقای عرفانپور در تقدیم کتاب به آقا. بعدش چند جملهای که صحبت کردم، به گمانم پاسخ به سوالات خود ایشان بود که قبلا هم شب شعر ما آمدهای؟ شعر خواندهای؟
یادی کردم از شعر یمن و شعرخوانیام در سال ۹۸. گفتگو، ساده بود و شگفتانگیز.
با اینهمه اگر از من بپرسید، برمیگردم به لحظهٔ آغاز و میگویم همان جواب سلام بیاندازه گرم و پدرانه و مهربانانهٔ آقا برایم یک دنیا میارزید و حتی بیشتر. چنین جواب سلام شگفتی را تا عمر دارم فراموش نمیکنم. و باقی حرفهایی که در دلم ماند و نگفتم؟ مهم نیستند.
که به قول جناب جانفدا در شعر فوقالعاده شنیدنیشان در همان شب:
مؤدبانهترین شکل عرض حال سکوت است…
#فاطمه_عارفنژاد
#دیدار_شاعران
۸ فروردین ۱۴۰۳
پ.ن: از تمام دستاندرکاران این شب شعر بهیادماندنی، بابت زحمات چندماههشان صمیمانه سپاسگزارم. به تکتکشان خداقوت میگویم و دعا میکنم برای توفیقات روزافزونشان.
@fatemeh_arefnejad