eitaa logo
منبرک فاطمی
6.8هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
1هزار ویدیو
1.4هزار فایل
✔️ مباحث قرآنی، اخلاقی،داستان ✔️اهلبیت ومناسبتهامذهبی ✔️احکام کاربردی،پاسخگو ✔️مرثیه و مداحی ✔️عفاف وحجاب ✔️جهادتبیین ✔️فرزندآوری ✔️مهدویت ✔️شهدا ✔️نماز ✔️ هدیه به مادرم @a_f_133 🔺فهرست و... https://eitaa.com/fatemi222/6618
مشاهده در ایتا
دانلود
۵.۶ - بلند‌ همتی در دعا بلند همتی و داشتن طبعی منیع در دعا نیز از دیگر آدابی است که رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در برخی از احادیث و روایات خود بدان پرداخته‌اند. رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به اصحاب و یاران خود سفارش می‌فرمود: از خدا بخواهید و (در این خواستن از خداوند) فراوان و بزرگ بخواهید؛ چرا که هیچ چیز برای او سنگین نیست. در روایتی بلند، از امیرالمؤمنین علی (علیه‌السّلام) آمده: «عادت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بر این بود که هر گاه چیزی از او خواسته می‌شد، اگر می‌خواست انجامش دهد، می‌فرمود: "باشد" و اگر نمی‌خواست انجامش دهد، سکوت می‌کرد و هرگز، پاسخ "نه" نمی‌داد. روزی، بادیه نشینی نزد ایشان آمد و چیزی خواست. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) سکوت کرد. دوباره خواست. باز هم سکوت کرد. بار سوم خواست. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) با حالت تشر، به او فرمود: "‌ای اعرابی! هر چه می‌خواهی، تقاضا کن". ما به حال او غبطه خوردیم و گفتیم: الآن، بهشت را تقاضا می‌کند. بادیه نشین گفت: مرکبی از تو می‌خواهم. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود: "باشد". سپس فرمود: "باز هم بخواه". گفت: توشه هم می‌خواهم. فرمود: "باشد". ما از این درخواست‌ها تعجب کردیم. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود: "چه قدر فرق است میان درخواست این بادیه نشین و درخواست آن پیر زن بنی اسرائیل! ". آن گاه فرمود: "موسی (علیه‌السّلام) فرمان یافت که از دریا بگذرد؛ پس چون به دریا رسید، مرکب‌ها را هی زدند؛ اما آن‌ها باز می‌گشتند و از رفتن امتناع می‌کردند. موسی (علیه‌السّلام) گفت: پروردگارا مرا چه شده است؟ بدو فرمود: "تو نزدیک قبر یوسف هستی. استخوان‌های او را هم با خودت ببر". اما قبر با زمین، یکسان شده بود و موسی (علیه‌السّلام) نمی‌دانست کجاست. گفتند: اگر کسی باشد که جای قبر را بداند، آن کس، پیر زنی از بنی اسرائیل است. شاید او بداند که قبر کجاست. موسی (علیه‌السّلام) او را احضار کرد و فرمود: تو می‌دانی قبر یوسف کجاست؟ گفت: آری. فرمود: آن را نشانم بده. گفت: نه به خدا، مگر آن که آن چه از تو می‌خواهم، به من بدهی. فرمود: باشد. گفت: از تو می‌خواهم که در بهشت، با تو در یک درجه باشم. فرمود: (فقط) بهشت را بخواه. گفت: نه. فقط با تو باشم. موسی (علیه‌السّلام) سعی داشت او را از نظرش منصرف کند که خداوند تبارک و تعالی به او وحی فرمود که: "هر چه می‌خواهد، به او عطا کن؛ زیرا از (درجه) تو، چیزی کم نخواهد کرد". موسی (علیه‌السّلام) به آن پیرزن، قول داد و او جای قبر را نشانش داد و موسی استخوان‌ها را بیرون آورد و از دریا گذشت".
صفای باطن در برخی روایات صادره از سوی رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) ، از صفای باطن و پاکی ضمیر، بعنوان یکی از شروط استجابت دعا یاد شده و از مسلمانان خواسته شده که: «فاسئلوا الله ربکم بنیات صادقه و قلوب طاهره؛ (مقصود از قلب طاهر به فرموده امام صادق (علیه‌السّلام) دلی است که در آن خاطر‌ه‌ای به جز خاطره خدا نباشد. (القلب السلیم الذی یلقی ربه و لیس فیه احد سواه.) ) با انگیزه و نیت صادقانه و دلی پاک از خدا مسئلت کنید..
انواع دعاها👇 🔹مشلول 🔹دسته جمعی 🔹دعای شهدا 🔹اللهم الجعلنی فی درهم الحصینه https://eitaa.com/fatemi222/6423 👇👇👇
دعای مشلول امام حسین فرمود: من و پدرم در شب تاریکی در خانه خدا مشغول طواف بودیم، که متوجه ناله ای شدیم که با سوز، تضرع می‌کرد. پدرم فرمود: ای حسین! می‌شنوی ناله گناهکاری که به خدا پناه آورده است؟ او را پیدا نما و نزدم بیاور. من در تاریکی شب در طواف بدنبالش گشتم تا او را میان رکن و مقام پیدا کردم و به حضور پدرم آوردم. پدرم جوانی دید خوش اندام با لباس‌های قیمتی به او فرمود: تو کیستی؟ گفت: مردی از اعراب هستم فرمود: ناله برای چیست؟ عرض کرد: گناه و نافرمانی و نفرین پدر اساس زندگی‌ام را از هم پاشیده و سلامتی از بدنم رفته است. فرمود: علت و حکایت تو چه بوده است؟ عرض کرد: پدری پیری داشتم که به من مهربان بوده و من دائم به کارهای ناشایست مشغول بودم. هر چه راهنمائی می‌کرد نمی‌پذیرفتم و حتی گاهی او را آزار می‌رساندم. روزی پولی که در صندوقش بود خواستم بردارم که او متوجه شد، و من او را بر زمین زدم. خواست و برخیزد نتوانست، پول‌ها را گرفتم دنبال کار خود رفتم، شنیدم که می‌گفت: امسال به خانه خدا روم و تو را نفرین کنم. چند روز به نماز و روزه مشغول بود و بعد به سفره خانه خدا رفت. من هم کارهایش را می‌نگریستم او دست به پرده کعبه گرفت و مرا نفرین کرد؛ هنوز نفرینش تمام نشده بود که یک طرف بدنم خشک و بی حس شد، پیراهن را بالا زد و نشان داد. بعد پشیمان شدم از او عذر می‌خواستم تا سه سال شد تا اینکه سال سوم ایام حج قبول کرد در حقم دعا کند. با هم به طرف مکه حرکت کردیم، در راه به وادی اراک رسیدیم، شب تاریک بود ناگاه پرنده ای بزرگ پرواز کرد و شتر رمید و او به زمین افتاد و مرد و همانجا او را دفن کردم. این گرفتاریم از نفرین پدرم باقی مانده است. امام فرمود: دعائی که پیامبر صلی الله علیه و آله دستور داده است به فریادت خواهد رسید. آن دعا اسم اعظم دارد و هر بیچاره و مریض و فقیری بخواند حاجتش برآورده می‌شود… آنگاه فرمود: شب دهم ذیحجه عید قربان این دعا را بخوان و صبح نزدم بیا و نسخه دعا را به جوان دادند. بعد از مدتی جوان با سلامت و شادی آمد. امام فرمود: چطور شفا یافتی؟ گفت: در شب دهم دستم به دعا کردم و اشک توبه ریختم تا برای مرتبه دوم خواستم بخوانم آوازی از غیب شنیدم: ای جوان بس است خدا را به اسم اعظم قسم دادی، پس به خواب رفتم و پیامبر در عالم خواب دست بر بدنم گذاشت و فرمود: شفا یافتی، خود را سالم یافتم. آن دعا که امام علی علیه السلام تعلیم جوان داد، دعای مشلول است که آن این است: (اللهم إ نی اءسئلک باسمک بسم الله الرحمن الرحیم یا ذاالجلال و الاکرام…)
دعای دسته جمعی حفص بن عمر بجلی گوید: از وضع ناهنجار مالی و از هم پاشیدگی زندگی‌ام به امام صادق علیه السلام شکایت کردم. امام فرمود: هنگامی که به کوفه رفتی با فروش بالش زیر سرت هم که باشد به ده درهم غذائی آماده کن و تعدادی از برادرانت را به غذا دعوت کن و از ایشان بخواه تا درباره تو دعا کنند. حفص گوید: به کوفه آمدم و هر چه تلاش کردم غذائی مهیا کنم میسر نشد تا بالاخره طبق دستور امام بالش زیر سرم را فروختم و با آماده ساختن غذا، تعدادی از برادران دینی خود را دعوت نموده و از ایشان خواستار دعا در حل مشکلات زندگی‌ام شدم؛ آن‌ها هم با صرف غذا دعا کردند. به خدا قسم، جز مدت کوتاهی از این قضیه نگذشت که متوجه شدم کسی در خانه را می زند و چون در را باز کردم، دیدم شخصی که با او داد و ستد داشتم و از وی طلب کار بودم به سراغ من آمد. با پرداخت مبلغ سنگینی که به گمانم ده هزار درهم بود، بدهی خود را با من تصفیه و مصالحه کرد، و از آن پس پی در پی کار من به فراخی و گشایش نهاد و به رفع سختی و تنگدستی انجامید.
دفع بلاء مرحوم آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حائری مؤ سس حوزه علمیه قم فرمودند: اوقاتیکه در سامراء مشغول تحصیل علوم دینی بودم، اهالی سامراء به بیماری وبا و طاعون مبتلا شدند و همه روزه عده ای می‌مردند. روزی در منزل استادم مرحوم سید محمد فشارکی جمعی از اهل سامراء بودند، که ناگاه آیت الله میرزا محمد تقی شیرازی (متوفی ۱۳۳۸ ه ق) که در مقام علمی مانند مرحوم فشارکی بود تشریف آوردند و صحبت از بیماری وبا شد که همه در معرض خطر مرگ هستند. مرحوم میرزا فرمودند: اگر من حکمی بکنم آیا لازم است انجام شود یا نه؟ همه گفتند: آری، فرمود: من حکم می‌کنم که شیعیان ساکن سامراء از امروز تا ده روز همه مشغول خواندن زیارت عاشورا شوند و ثواب آن را هدیه به مادر امام زمان حضرت نرجس خاتون نمایند، تا این بلا از آنان دور شود. اهل مجلس این حکم را به همه شیعیان رساندند و مشغول زیارت عاشورا شدند. از فردا شیعیان دیگر در معرض تلف واقع نمی‌شدند ولی غیر شیعه می‌مردند و بر همه اهل سامراء این نکته واضح و ظاهر شد. برخی از غیر شیعه از آشنایانشان از شیعه می‌پرسیدند: سبب چیست که از ما می‌میرند و از شما نمی‌میرند؟ به آن‌ها گفته شد: همه زیارت عاشورای امام حسین می‌خوانند تا در معرض وبا و طاعون قرار نگیرند، و خداوند هم دفع بلاء می‌کنند.
دعای خالص شهید علی زنگی آبادی که عراقی را فراری داد علی طلبه بود و بی سیم چی من. در منطقه عملیاتی کربلای چهار پشت موانع گیر افتاده بودیم. یک عراقی در پنج متری ما مستقر شده بود و به سمت ما با تیر بار گشوده بود. حدود ۱۰۰ تیر به سمت من انداخت به طوری که تمام سیم های سیم خاردار قطع شد. خشاب اسلحه ام هم کنده شده بود و تیر اندازی نمی کرد. اشهد خودم را خواندم. در عجب بودم چطور از آن همه تیر یکی هم به ما نمی خورد. به سمت راست خودم نگاه کردم. شیخ علی دست به آسمان برده بود و خاضعانه دعا می کرد. عراقی هم از ما بیشتر متعجب بود. در آخر یک نارنک انداخت جلوی شیخ علی. نارنجک منفجر شد؛ اما علی هم چنان دست به دعا بود و هیچ زخمی هم برنداشت. عراقی به ناچار اسلحه اش را انداخت و جیغ زنان فرار می کرد و ۳۰ نفر دیگر هم همراهش فرار کردند. در عرض پنج دقیقه خط ۷۰۰ متری را تصرف کردیم. اینجا اسلحه نبود که کارایی داشت، اسلحه دعا کار کمک کارمان بود. راوی: حمید شفیعی
دعایی که رزمندگان برای حفاظت از بلاها با آن انس داشتند در عملیات والفجر یک ، در سنگر نیروهای اطلاعات دعایی از امام صادق (ع) بود که مرا خیلی جذب خودش کرد و با تکرار چند باره آن، جان من و خیلی از بچه ها نجات پیدا کرد. « اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي فِي دِرْعِكَ الْحَصِينَةِ الَّتِي تَجْعَلُ فِيهَا مَنْ تُرِيدُ » یعنی خداوندا ! مرا در رزه نفوذ ناپذیر خودت قرار بده. به راستی که تو هر آنکس را که بخواهی در این زره قرار می دهی. برش اول: در عملیات والفجر سه ، در محاصره یک تیپ مکانیزه دشمن بودیم. جلو و عقب ما عراقی بودند. عراقی های پشت سر، می خواستند ما را بزنند. تیرشان به عراقی های جلو ما می خورد. ما به همراه عراقی های جلو، از تپه ها پایین آمدیم . وقتی متوجه شدند ما ایرانی هستیم، فرار کردند و از بالای تپه به ما تیراندازی کردند. من متوسل به دعای مخصوص خودم جهت محافظت شدم. یک عراقی با سیمینوف به پیشانی من زد. اما در کمال ناباوری تیر کمانه کرد و به زمین خورد و فقط خراشی بر پوست من گذاشت و خونش جاری شد. من با اعتقاد کامل هم چنان به خواندن دعای تحفظ ادامه می دادم. برش دوم: در عملیات بدر ، نیرویی داشتیم به نام حاج مختار که از ناحیه سر زخمی شده بود. نیاز به عقب نشینی داشتیم؛ اما نمی دانستیم حاج مختار را چه کارش کنیم. بالای دژ در تیر رس عراقی ها بود و پایینش گل و لای بود. یاد دعای مخصوص خودم افتادم و حاج مختار را که حدودا صد کیلو وزن داشت، کول گرفتم؛ در حالی که پاهایش روی زمین کشیده می شد. خودم را از لای گل ها با یک یا علی بیرون کشیدم و دعای مخصوصم را بلند بلند خواندم. هر چه تیر زدند به ما نخورد. او راتا ۸۰ متری قایق ها آوردم و سپردمش به شهید حسن سلطانی و او به قایق ها رساندش. برش سوم: این دعا را به شهید علی شفیعی هم یاد داده بودم. یک روز علی مرا دید و گفت: مرد حسابی این چه دعایی است که به من یاد دادی؟ چند نفر داخل قایق نشسته بودیم و من داشتم این دعا را می خواندم که بمباران شدیم. دیدم که چند نفر روی من افتاد ند و مقداری روده روی شکمم ریخت. گمان کردم شکمم پاره شده است. دست که روی شکمم کشیدم، دیدم شکمم سالم است. چهار نفر همراه من شهید شده بودند و فقط من زنده مانده بودم؛ بدون حتی یک جراحت. برش چهارم: دوم اردیبهشت ۵۹ بود که با بنی صدر در مورد مشکلات مرزها و پاسگاه ها جلسه ای تشکیل دادیم. ایشان شهید صیاد شیرازی را به کردستان مأمور کرد. با زیان شهید صیاد می رفتیم اصفهان که از آنجا با آقای سالک و آقای رحیم صفوی برویم کردستان. در راه رسیدیم به قم. صیاد گفت: ما اینجا یک طلبه ای داریم که خیلی دوست دارم ببینی اش. وقتی پیدایش کرد. صیاد بهش گفت: ما داریم می رویم به کردستان، خیلی دعایمان کن. حاج آقای غفر اللهی گفت: هیمن جا باشید تا برگردم. وقتی برگشت دعایی را روی کاغذی نوشته بود. توی تمام عملیات ها صبح که می رفتیم می خواندیمش و خیلی هم برای مان اثر داشت. دعا یک جمله بیشتر نبود: « اللهم اجعلنی فی درعک الحصینة التی تجعل فیها من ترید ».