eitaa logo
خانواده فاطمی
1.2هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
27 فایل
🔸مباحث معرفتی https://eitaa.com/fatemi222/6618 🔹 احکام کاربردی https://eitaa.com/ahkam31/910 🔸فهرست مباحث خانواده https://eitaa.com/fatemi24/13766 @a_f_133
مشاهده در ایتا
دانلود
📜 🐀 موشی در خانه صاحب مزرعه تله موش ديد. 🐓🐑🐂 به مرغ و گوسفند و گاو خبر داد. همه گفتند: تله موش مشکل توست به ما ربطی ندارد. 🐍 ماری در تله افتاد و زن مزرعه دار را گزيد. 🐓 از مرغ برايش سوپ درست کردند. 🐑 گوسفند را برای عيادت کنندگان سر بريدند. 🐂 گاو را برای مراسم ترحيم کشتند... 🐀 و در اين مدت موش از سوراخ ديوار نگاه میکرد و به مشکلی که به ديگران ربط نداشت فکر میکرد... ! 📚 کلیله و دمنه 🍃 🌺🍃 @fatemi24
داستان زیبا "لیلی و مجنون" لیلی و مجنون خیلی به هم علاقه مند بودند . روزی مجنون به روستای لیلی میره و از اونجایی که اجازه ی دیدنش رو نداره به مسجد میره . وقتی لیلی خبردار میشه لیوان شیری به وسیله کنیزش برای مجنون می فرسته . کنیز شیر رو به مسجد می بره وصدا میزنه مجنون مجنون !!!مجنون کیه که لیلی براش شیر فرستاده ؟!؟! مجنون هم که غرق افکارش بوده صدای کنیزک رو نمی شنوه. مردی جلو میاد و میگه من مجنونم شیر رو بده بخورم. کنیز هم شیر رو بهش میده بخوره. کنیز به خانه برمیگرده . روزهای بعد هم به همین صورت کنیز به مسجد شیر می بره و فریاد میزنه مجنون کیه لیلی براش شیر فرستاده و هر روز مردهای بیشتری جمع شده شیرها رو که روز به روز بیشتر میشده می گرفتند و می خوردند . تا اینکه روزی لیلی پارچی پر شیر براش می فرسته. و طبق معمول کنیز فریاد می زنه مجنون کیه که لیلی شیر براش فرستاده ؟باز چندین مرد جلو آمده و می گویند ما مجنونیم شیرها رو بده بخوریم . و کنیز به آنها میده و با پارچ خالی زود برمی گرده . وقتی لیلی می بینه کنیز زود برگشته از او می پرسه خب زود برگشتی !!آیا مجنون ظرفی داشت که شیر ها رو خالی بکنه ؟؟کنیز می گه همه ی شیرها همو ن لحظه تموم شد . لیلی میگه عجیبه !!!بگو ببینم مجنون چه شکلی بود ؟؟؟؟ کنیز میگه : مجنون روز اول یکی بود روز دوم دوتا شد روز سوم سه تا.....و امروز شش هفت نفر بودند. لیلی میگه : آخه مجنون من یکیه . خب برای اینکه مجنونم رو بشناسی امروز یک کارد و یک لیوان ببر و بهشون بگو لیلی امروز یک سوم این لیوان رو خون می خواد . کنیز به مسجد میاد و فریاد میزنه مجنون مجنون مجنون کیه ؟؟؟ده دوازده مرد به گمان این که باز شیر اومده جلو میان و میگن کجاست شیر ؟؟؟کنیز می گه لیلی امروز شیر نفرستاده واز شما یک سوم این لیوان رو خون می خواد . همه مردها می گن برو بابا !!!خون کجا بود !!!! از کجا خون بیاریم؟؟ 💠این حکایت حال کسانی هست که تا وقتی غرق نعمتهای خدا هستن ادعای عشق به خدا رو دارند اما وقتی در معرض امتحان الهی، نعمتی ازشون گرفته میشه معلوم میشه که فقط ادعای عاشقی داشتن....... اکنون ما واقعا می توانیم ثابت بکنیم عاشق خداییم ؟؟ 🍃 🌼🍃 @fatemi24 🕊 https://eitaa.com/fatemi24/3741
مدرسه ای اقدام به بردن دانش آموزانش به اردو میکنه، که در مسیر حرکت اتوبوس به یک تونل نزدیک می شوند که نرسیده به آن تابلویی با این مضمون دیده میشود که حداکثر ارتفاع سه متر، و ارتفاع اتوبوس هم سه متر. ولی چون راننده قبلا این مسیر رو اومده بود با کمال اطمینان وارد تونل میشود و ولی سقف اتوبوس به سقف تونل کشیده می شود و در اواسط تونل توقف میکند. پس از آروم شدن اوضاع مسولین و راننده پیاده میشوند. پس از بررسی اوضاع مشخص میشود که یک لایه آسفالت جدیدی روی جاده کشیده شده که باعث این اتفاق شده و همه به فکر چاره افتادند یکی به کندن آسفالت و دیگری به بکسل کردن با ماشین سنگین دیگر و ... اما هیچکدام چاره ساز نبود. پسر بچه ای از اتوبوس پیاده شده و گفت که راه حل این مشکل را من میدونم، که یکی از مسوولین اردو بهش گفت که برو بالا پیش بچه ها و و از دوستات جدا نشو!! پسر بچه با اطمینان کامل گفت که به خاطر کوچکیم دست کمم نگیر و یادت باشه که سر سوزن به این کوچکی چه بلایی سر بادکنک بزرگ در می آره مرد از حاضر جوابی کودک تعجب کرد و راه حل از او خواست. بچه گفت که پارسال در یک نمایشگاهی معلممان یادمان داد که از یک مسیر تنگ چه جوری عبور کنیم و گفت که برای اینکه دارای روح لطیف و حساسی باشیم باید درونمان را از هوای نفس و باد غرور و تکبر و طمع و حسادت خالی کنیم و در اینصورت می توانیم از هر مسیر تنگ عبور کنیم و به خدا برسیم. مسوول به او گفت که بیشتر توضیح بده. پسر بچه گفت : که اگر بخواهیم این مساله را روی اتوبوس اجرا کنیم باید باد لاستیکهای اتوبوس را کم کنیم تا اتوبوس از این مسیر تنگ و باریک عبور کند . پس از این کار اتوبوس از تونل عبور کرد. خالی کردن درون از هوای کبر و غرور و نفاق و حسادت؛ رمز عبور از مسیرهای تنگ زندگی است . 🍃 🌼🍃 ✨ @fatemi24
بهلول و هارون الرشيد بهلول بیشتر وقت‌ها در قبرستان می‌نشست ، روزی که برای عبادت به قبرستان رفته بود، هارون به قصد شکار از آن محل عبور نمود چون به بهلول رسید گفت: بهلول چه می کنی؟ بهلول جواب داد: به دیدن اشخاصی آمده‌ام که نه غیبت مردم را می‌نمایند و نه از من توقعی دارند و نه من را اذیت و آزار می دهند. هارون گفت: آیا میتوانی از قیامت، صراط و سوال و جواب آن دنیا مرا آگاهی دهی؟ بهلول جواب داد به خادمین خود بگو تا در همین محل آتش نمایند و تابه بر آن نهند تا سرخ و خوب داغ شود. هارون امر نمود تا آتشی افروختند و تابه بر آن آتش گذاردند تا داغ شد. آنگاه بهلول گفت: ای هارون من با پای برهنه بر این تابه می‌ایستم و خود را معرفی می‌نمایم و آنچه خورده‌ام و هرچه پوشیده‌ام ذکر می‌نمایم و سپس تو هم باید پای خود را مانند من برهنه نمایی و خود را معرفی کنی و آنچه خورده‌ای و پوشیده‌ای ذکر نمایی. هارون قبول نمود. آنگاه بهلول روی تابه داغ ایستاد و فوری گفت: بهلول و خرقه و نان جو و سرکه و فوری پایین آمد که ابداً پایش نسوخت و چون نوبت به هارون رسید به محض اینکه خواست خود را معرفی نماید نتوانست و پایش بسوخت و به پایین افتاد. سپس بهلول گفت: ای هارون سوال و جواب قیامت نیز به همین صورت است. آنها که درویش بوده‌ند و از تجملات دنیایی بهره ندارند آسوده بگذرند و آنها که پایبند تجملات دنیا باشند به مشکلات گرفتار آیند ... 🍃 🌸🍃 ✨ @fatemi24
🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 ✍ گویند: پادشاهی فرزندش در بستر مرگ افتاد و همه اطباء را برای طبابت، نزد او جمع کردند. 🌸اطباء از تشخیص بیماری او عاجر شدند. بوعلی سینا را نزد او آوردند. بر بالین او نشست و گفت: تو را دردی در جسم نمی‌بینم، روح تو مریض است. شاهزاده چون حاذق‌بودن بوعلی را فهمید: گفت مکان خلوت کنید با طبیب کار دارم. 🔹 شاهزاده گفت: مرا دردی است که تو فقط یافتی! من پسر این پادشاه از یک کنیزم. پدرم با وجود پسران دیگر مرا ولیعهد خود کرد و دشمنی آنان به جان خود خرید. پدرم از دست هیچ کس جز من باده نمی‌نوشد، اطرافیان مرا تطمیع کردند سمّ در باده کردم تا پدر خویش بُکشم. پدرم باده را چون دست گرفت و چهره مرا دید داستان را فهمید و باده نخورد. منتظر بودم مرا دستور قتل دهد، نه تنها دستور قتل مرا نداد بلکه روزبروز بر محبت خویش بر من افزود که اطبای جهان بر بالین من حاضر ساخت. ای طبیب! من با این درد خواهم مُرد، مرا رها کن و برو! 🔹 گاهی خوب‌بودن کسی چنان آزاردهنده است که هرگز با بدبودنش نخواهد توانست کسی را چنین آزار کند. پس همیشه برای آزار کسی که آزارت کرد به بدی‌کردن در حق او برای آزارش فکر نکن، به این راه هم بیندیش. 🌹 ️یوسف (ع) با نیک‌بودن خود چنان زلیخا را آتش زد که هیچ کس نمی‌توانست. 🌸 وَيَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ أُولَٰئِكَ لَهُمْ عُقْبَى الدَّارِ (22 - رعد) و در عوض بدی‌های مردم نیکی می‌کنند، اینان هستند که عاقبت منزلگاه نیکو یابند. 🌸 🍃🌸 @fatemi24 🌸🍃🌸
مردی گوسفندی ذبح کرده و آن را کباب نمود. به برادرش گفت برو و دوستان و نزدیکان را بگو که بیایند تا با هم این گوسفند را بخوریم. برادرش رفت و در بین دهکده صدا کرد: آی مردم کمک کنید، خانه ما آتش گرفته است. تعدادی اندکی برای نجات دادن آن‌ها آمدند. وقتی به خانه رسیدند، با کباب گوسفند و نوشیدنی‌های رنگارنگ پذیرایی شدند. برادرش آمد و دید که کسان دیگری آمده و گوسفند کباب شده را خورده‌اند. از برادرش پرسید:‌ چرا دوستان و نزدیکان را صدا نکردی؟ برادرش گفت: این‌ها دوستان ما و شما هستند. کسانی که شما آنها را دوست وخویشاوند می‌پنداشتید،حتی حاضر نشدند تایک سطل آب هم روی خانه شما که آتش گرفته بود، بریزند. خیلی‌ها هنگام کباب و گوسفند دوستان آدم هستند. وقتی خانه آتش گرفت، یک سطل آب حتی روی خاکسترتان هم نخواهند ریخت. قدر دوستان واقعی‌مان را بدانیم... ┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄ @fatemi24
بعد از نمایش یک فیلم ایرانی با دوستان خارجی نشسته بودیم يكيشان پرسيد: آن پسرک سر چهار راه چه می‌فروخت؟ مواد مخدر بود يا... من پاسخ دادم فال می‌فروخت پرسيد فال چيه؟ گفتم شعر، شعرهای شاعر بزرگمان حافظ با هيجان گفت: يعنی شما از كشوری می‌آييد كه در خيابان‌هايش شعر می‌فروشند و مردم عادی پول می‌دهند و شعر می‌خرند؟؟!! می‌رفت سر ميزهای مختلف و با شگفتی اين را به همه می‌گفت! و اين يعنی زاويه‌ی ديد؛ يكی سياهی می‌بيند و یکی زیبایی! @fatemi24
📚 ﺑﺮﮔﻪ ﺍﯼ ﺩﺭ ﺧﻴﺎﺑﺎﻥ ﻧﺼﺐ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺁﻥ ﺍﯾﻦ ﺟﻤﻠﻪ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ 💥 "ﻣﺒﻠﻎ 20 ﻫﺰﺍﺭ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﮔﻢ ﮐﺮﺩم ﻭ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻧﯿﺎﺯ ﺩﺍﺭﻡ، ﻫﺰﯾﻨﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻧﺪﺍﺭﻡ؛ ﻫﺮ ﮐﺴﻰ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩ ﺑﯿﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﺁﺩﺭﺱ ﻓﻼﻧﯽ ﮐﻪ ﺷﺪﯾﺪﺍ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻧﯿﺎﺯ ﺩﺍﺭﻡ ." 🔹ﺷﺨﺼﯽ ﺑﺮﮔﻪ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﺪ ﻭ ﻣﺒﻠﻎ 20 ﻫﺰﺍﺭﺗﻮﻣﺎﻥ ﺍﺯ ﺟﯿﺒﺶ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺁﺩﺭﺱ ﻣﻰ ﺑﺮﺩ . ﻣﯽ ﺑﯿﻨﺪ ﭘﯿﺮﺯﻧﯽ ساکن ﻣﻨﺰﻝ ﻫﺴﺖ . شخص ﭘﻮﻝ ﺭﺍ ﺗﺤﻮﻳﻞ ﻣﻴﺪﻫﺪ، ﭘﯿﺮﺯﻥ ﮔﺮﻳﻪ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ ﻭ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ ﺷﻤﺎ ﻧﻔﺮ ﺩﻭﺍﺯﺩﻫﻤﯽ ﻫﺴﺘﯿﺪ ﮐﻪ ﺁﻣﺪﯾﺪ ﻭ ﺍﺩﻋﺎ ﻣﻴﻜﻨﻴﺪ ﭘﻮﻟﻢ ﺭﺍ ﭘﻴﺪﺍ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻳﺪ . 🔹جوان ﻟﺒﺨﻨﺪﻯ ﺯﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺧﺮﻭﺟﯽ ﺣﺮﮐﺖ ﻛﺮﺩ، ﭘﻴﺮﺯﻥ ﻛﻪ همچنان ﺩﺍﺷﺖ ﮔﺮﻳﻪ ﻣﻴﻜﺮﺩ ﮔﻔﺖ : ﭘﺴﺮﻡ، ﻭﺭﻗﻪ ﺭﺍ ﭘﺎﺭﻩ ﻛﻦ، ﭼﻮﻥ ﻣﻦ، ﻧﻪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺍﻡ ﻭ ﻧﻪ ﺳﻮﺍﺩ ﻧﻮﺷﺘﻨﺶ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻡ، ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻫﻤﺪﺭﺩﻯ ﺷﻤﺎ ﺑﺎ ﻣﻦ، ﻣﻦ ﺭﺍ ﺩﻟﮕﺮﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﺍﻣﻴﺪﻭﺍﺭ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺍﻳﻦ بزرگترین ﺧﻴﺮ ﺩﻧﻴﺎ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﻦ است. 🔅 ﺑﻪ ﻛﺴﻰ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺯﻣﻴﻦ ﺍﺳﺖ ﺭﺣﻢ ﻛﻨﻴﺪ، ﺗﺎ ﻛﺴﻰ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﺭﺣﻢ ﻛﻨﺪ . @fatemi24
🍁 ﺭﻭﺯﯼ ﺯﻧﺒﻮﺭ ﻭ ﻣﺎﺭ ﺑﺎ ﻫﻢ بحث شاﻥ ﺷﺪ! ﻣﺎﺭ ﻣﯿﮕﻔﺖ: ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺍﺯ ﺗﺮﺱِ ﻇﺎﻫﺮ ﺧﻮﻓﻨﺎﮎِ ﻣﻦ ﻣﯿﻤﯿﺮﻧﺪ؛ ﻧﻪ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻧﯿﺶ ﺯﺩﻧﻢ! ﺍﻣﺎ ﺯﻧﺒﻮﺭ ﻧﻤﯽ ﭘﺬﯾﺮﻓﺖ. ﻣﺎﺭ، ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺛﺒﺎﺕ ﺣﺮﻓﺶ، ﺑﻪ ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺯﯾﺮ ﺩﺭﺧﺘﯽ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ؛ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺷﺪ ﻭ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺯﻧﺒﻮﺭ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮔﺰﻡ ﻭ ﻣﺨﻔﯽ ﻣﯿﺸﻮﻡ؛ ﺗﻮ ﺑﺎﻻﯼ ﺳﺮﺵ ﺳﺮ ﻭ ﺻﺪﺍ ﻭ ﺧﻮﺩﻧﻤﺎﯾﯽ ﮐﻦ! ﻣﺎﺭ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﯿﺶ ﺯﺩ ﻭ ﺯﻧﺒﻮﺭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﺎﻻﯼ ﺳﺮ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻧﻤﻮﺩ. ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻓﻮﺭﺍ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﭘﺮﯾﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺍﯼ ﺯﻧﺒﻮﺭ ﻟﻌﻨﺘﯽ! ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﻣﮑﯿﺪﻥ ﺟﺎﯼ ﻧﯿﺶ ﻭ ﺗﺨﻠﯿﻪ ﺯﻫﺮ ﮐﺮﺩ. ﻣﻘﺪﺍﺭﯼ ﺩﺍﺭﻭ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺯﺧﻤﺶ مرهم کرد ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﭼﻨﺪﯼ ﺑﻬﺒﻮﺩ ﯾﺎﻓﺖ. چندی گذشت و ﺳﭙﺲ ﻣﺎﺭ ﻭ ﺯﻧﺒﻮﺭ ﻧﻘﺸﻪ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮐﺸﯿﺪﻧﺪ: ﺍﯾﻨﺒﺎﺭ ﺯﻧﺒﻮﺭ ﻧﯿﺶ ﺯﺩ ﻭ ﻣﺎﺭ ﺧﻮﺩﻧﻤﺎﯾﯽ ﮐﺮﺩ! ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﭘﺮﯾﺪﻭ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﻣﺎﺭ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ، ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﭘﺎ ﺑﻪ ﻓﺮﺍﺭ ﮔﺬﺍﺷﺖ! ﺍﻭ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻭﺣﺸﺖ ﺍﺯ ﻣﺎﺭ، ﺩﯾﮕﺮ ﺯﻫﺮ ﺭﺍ ﺗﺨﻠﯿﻪ ﻧﻨﻤﻮﺩ! ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ، ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﺮﺱ ﺍﺯ ﻣﺎﺭ ﻭ ﻧﯿﺶ ﺯﻧﺒﻮﺭ ﻣﺮﺩ...!!! ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ از ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﻫﺎ ﻭ ﮐﺎﺭﻫﺎ ﻧﯿﺰﻫﻤﯿﻨﮕﻮﻧﻪ ﺍﻧﺪ ﻭ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻓﻘﻂ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺗﺮﺱ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﻧﺎﺑﻮﺩ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ. بیشتر ﻣﻮﺍﻇﺐ باورها و ﺗﻠﻘﯿﻦ ﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ مان ﺑﺎﺷﯿم! @fatemi24
📝 معلم در کلاس ریاضی ضرب ۹ را بر روی تخته‌ نوشت کارش که تمام شد دانش‌آموزان شروع به خنده کردند. معلم پرسید چرا می‌خندید؟ دانش‌آموزان گفتند شما یک غلط دارید معلم پاسخ داد: من اولی را عمدا اشتباه نوشتم همان‌طور که می‌بینید من ۹ معادله را درست نوشتم، اما شما به آن‌ها هیچ اهمیتی ندادید! همه‌ی شما فقط به خاطر آن یک اشتباه به من خندیدید . مردم معمولا به خاطر انجام وظیفه از شما قدردانی نمی‌کنند، اما در مقابل یک اشتباه سریع با شما برخورد خواهند کرد. «تا می‌توانید سعی کنید از اشتباه دوری کنید، روزگار در برابر اشتباه رحم نمی‌ کند» ┏━━🍃🌺🍃━━┓ @fatemi24 ┗━━━🍂