eitaa logo
شعر مداحی و مرثیه اهلبیت
3هزار دنبال‌کننده
31 عکس
29 ویدیو
31 فایل
فهرست https://eitaa.com/fatemi8/100 محرم https://eitaa.com/fatemi8/484 فهرست روضه ومداحی کانال اصلی https://eitaa.com/fatemi222/6620 اشعارویژه سفر عتبات https://eitaa.com/fatemi414/277
مشاهده در ایتا
دانلود
سوارِ گمشده را از میان راه گرفتی چه ساده صید خودت را به یک نگاه گرفتی من آمدم که تو را با سپاه و تیغ بگیرم مرا به تیر نگاهی تو بی‌سپاه گرفتی چگونه آب نگردم؟ که دست یخ‌زده‌ام را دویدی و نرسیده به خیمه‌گاه گرفتی! چنان به سینه فشردی مرا که جز تو اگر بود حسین فاطمه! می‌گفتم اشتباه گرفتی شنیده‌ام که تو نوحی! نه، مهربان‌تر از اویی که حُرِّ بد شده را هم تو در پناه گرفتی نشانده‌ای به لبانت، چنان تبسم گرمی که از دلِ نگرانم مجال آه گرفتی چه کرده‌ام، که سرم را گرفته‌ای تو به دامن؟ چه شد که دست مرا از میان راه گرفتی؟ به روی من تو چنان عاشقانه دست کشیدی که شرم را هم از این صورت سیاه گرفتی ✍
زهیر باش دلم! تا به کربلا برسی به کاروان شهیدانِ نینوا برسی امام پیک فرستاده در پی‌ات ... برخیز! در انتظار جوابت نشسته... تا برسی چه شام باشی و کوفه.. چه کربلا، ای دل! مقیم عشق که باشی... به مقتدا برسی زهیر باش! بزن خیمه در جوار امام که عاشقانه به آن متن ماجرا برسی مرید حضرت ارباب باش و عاشق باش! که در مقام ارادت به مدعّا برسی تمام خاک جهان کربلاست... پس بشتاب درست در وسط آتش بلا برسی... زهیر باش دلم! با یزید نفس بجنگ! که تا به اجر شهیدانِ نینوا برسی... ✍ https://eitaa.com/fatemi222/9537
تیر می‌آمد ز هر سو، ایستاد امّا سعید گفت درس عاشقی را این چنین با ما سعید تیر می‌آمد ز هر سو بی‌محابا می‌گرفت تیرها را با سر و با قلب و دست و پا سعید سینه‌اش آماج تیغ و نیزه بود، اما نبود در دلش دردی به جز تنهایی مولا، سعید تا نماز عشق در میدانِ خون برپا شود داد جانش را هزاران بار بی پروا سعید بر زمین افتاد؟ نه، کوچید سمت آسمان با پرستوهای سرخ ظهر عاشورا سعید در جواب این وفاداری، امامش مژده داد: پیش روی من تویی در جنت الاعلی سعید ✍ https://eitaa.com/fatemi222/9537
از جنس حیدر است رجزها که از بر است با یا علی همیشه دهانش معطر است در وصف او کتاب فراوان نوشته‌اند دیگر نوشته‌اند که این مرد، دیگر است در آسیاب کوفه نکرده‌ست مو سفید او پیرِ پای منبر اولاد حیدر است بر دست اگر که نیزه بگیرند، سربلند در دست اگر که تیغ بگیرند، او سر است با سنگ و تیر و نیزه و شمشیر آمدند حق داشتند، جبهه‌‌ی‌شان نابرابر است! تیغ از غلاف خویش اگر در بیاورد تنها خودش به منزله‌ی چند لشکر است با تیغ در غلاف، به میدان قدم گذاشت گفت آن‌که پای پس کشد از مرد کمتر است حاشا نفس نفس بزند پیر کارزار! این‌ها نفس نفس که نه، ذکر مکرر است وقتی حبیب روی دو زانوی خود نشست دیدند شیر معرکه دیگر کبوتر است... وقتی حبیب روی دو زانوی خود نشست معلوم بود فکر لب خشک اصغر است وقتی حبیب روی دو زانوی خود نشست پیچید بوی سیب... وَ این بیت آخر است ✍ https://eitaa.com/fatemi222/9537