eitaa logo
هیأت خواهران فاطمیون قم
304 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
1.5هزار ویدیو
42 فایل
این کانال مربوط به هیأت خواهران فاطمیون قم زیر نظر سازمان تبلیغات اسلامی می‌باشد. ارتباط با ما: @fatemiioon251 کلیپ‌های کوتاه @cilip_f کانال آرشیو صوت‌ها @arshivesout صفحه آپارات https://www.aparat.com/fatemiioon135 https://eitaa.com/fatemiioon128
مشاهده در ایتا
دانلود
هیأت خواهران فاطمیون قم
داستان واقعی👇👇👇 #رمان #فرار_از_جهنم نویسنده: #شهیدسیدطاهاایمانی #داستان_واقعی #فرار_از_جهنم قسمت
داستان واقعی👇👇👇 نویسنده: قسمت پنجاه و هفتم: به من اقتدا نکن سرمای شدیدی خوردم ... تب، سردرد، سرگیجه ... با تعمیرگاه تماس گرفتم و به رئیسم گفتم حالم اصلا خوب نیست ... اونقدر حالم بد بود که نمی‌تونستم از جام تکان بخورم ... . . یک روز و نیم توی همون حالت بودم که صدای زنگ در اومد... به زحمت از جا بلند شدم ... هنوز چند قدمی نرفته بودم که توی راهرو از حال رفتم ... چشمم رو که باز کردم دیدم حاجی بالای سرم نشسته ... . . - مرد مومن، نباید یه خبر بدی بگی مریضم؟ ... اگر عادت دائم مسجد اومدنت نبود که برای مجلس ترحیمت خبر می‌شدم... اینو گفت و برام یکم سوپ آورد ... یه روزی می‌شد چیزی نخورده بودم ... نمی‌تونستم با اون حال، چیزی درست کنم ... . . من که خوب شدم حاجی افتاد ... چند روز مسجد، امام جماعت نداشت ولی بازم سعی می‌کردم نمازهام رو برم مسجد ... . . اقامه بسته بودم که حس کردم چند نفر بهم اقتدا کردن ... ناخودآگاه و بدون اینکه حتی یه لحظه فکر کنم، نمازم رو شکستم و برگشتم سمت شون ... شما نمی‌تونید به من اقتدا کنید ... . . نماز اون‌ها هم شکست ... پشت سرم نایستید ... . - می‌دونی چقدر شکستن نماز، اشکال داره؟ ... نماز همه مون رو شکستی ... . - فقط مال من شکست ... مال شما اصلا درست نبود که بشکنه ... پشتم رو بهشون کردم ... من حلال زاده نیستم ... . . از درون می‌لرزیدم ... ترس خاصی وجودم رو پر کرده بود ... پدر حسنا وقتی فهمید از من بدش اومد ... مسجد، تنها خونه من بود، اگر منو بیرون می‌کردن خیلی تنها می‌شدم... ولی از طرفی اصلا پشیمون نبودم ... بهتر از این بود که به خاطر من، حکم خدا زیر پا گذاشته بشه ... . . دوباره دستم رو آوردم بالا و اقامه بستم ... خدایا! برای تو نماز می‌خوانم ... الله اکبر ... ادامه دارد... https://eitaa.com/fatemiioon128
هیأت خواهران فاطمیون قم
داستان واقعی👇👇👇 #رمان #فرار_از_جهنم نویسنده: #شهیدسیدطاهاایمانی #داستان_واقعی #فرار_از_جهنم قسمت
داستان واقعی👇👇👇 نویسنده: قسمت پنجاه و هشتم: سرطان سریع از مسجد اومدم بیرون ... چه خوب، چه بد ... اصلا دلم نمی‌خواست حتی بفهمم چی پشت سرم گفته می‌شه ... رفتم و تا خوب شدن حاجی برنگشتم ... . . وقتی برگشتم، بی اختیار چشمم توی صورت‌هاشون می‌چرخید ... مدام دلم می‌خواست بفهمم در موردم چی فکر می‌کنن ... با ترس و دلهره با همه برخورد می‌کردم ... تا یکی صدام می‌کرد، ضربان قلبم روی توی دهنم حس می‌کردم ... توی این حال و هوا، مثل یه سنگر به حاجی چسبیده بودم ... جرات فاصله گرفتن ازش رو نداشتم ... . . یهو یکی از بچه‌ها دوید سمتم و گفت: کجایی استنلی؟ خیلی منتظرت بودم ... . آب دهنم رو به سختی قورت دادم و گفتم: چیزی شده؟ ... . . باورم نمی‌شد ... چیزی رو که می‌شنیدم باورش برام سخت بود ... . . بعد از نماز از مسجد زدم بیرون ... یه راست رفتم بیمارستان... حقیقت داشت ... حسنا سرطان مغز استخوان گرفته بود... خیلی پیشرفت کرده بود ... چطور چنین چیزی امکان داشت؟ اینقدر سریع؟ ... باور نمی‌کردم کمتر از یک ماه زنده می‌موند ... . . توی تاریکی شب، قدم می زدم ... هنوز باورش برام سخت بود ... توی این چند روز، کلی از موهای پدرش سفید شده بود ... جلو نرفتم اما غم و درد، توی چهره‌اش موج می زد ... . . داشتم به درد و غم اونها فکر می‌کردم که یهو یاد حرف اون روز حاجی افتادم ... من برای تو نگرانم ... دل بنده صالح خدا رو بدجور سوزوندی ... از انتقام خدا و تاوانش می‌ترسم که بدجور بسوزی ... خدا از حق خودش می‌گذره، از اشک بنده‌اش، نه ... . پاهام دیگه حرکت نمی‌کرد ... تکیه دادم به دیوار ... . . خدایا! اگر به خاطر منه؛ من اونو بخشیدم ... نمی‌خوام دیگه به خاطر من، کسی زجر بکشه ... اون دختر گناهی نداره ... ادامه دارد... https://eitaa.com/fatemiioon128
48.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
انگار این انیمیشن برای همین دوره است... رسیدن بنی اسراییل از ضعف به قدرت تا حکومت حضرت سلیمان که حکومت جهانی بود... و مشکلاتی که دشمن خارجی و داخلی و شیاطین براشون ایجاد می‌کنن... چقدر یاد خودمون می‌افتم... هر روز یک قسمت توی کانال قرار می‌گیره... إن‌شاءألله یاعلی!... https://eitaa.com/fatemiioon128
48.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
انگار این انیمیشن برای همین دوره است... رسیدن بنی اسراییل از ضعف به قدرت تا حکومت حضرت سلیمان که حکومت جهانی بود... و مشکلاتی که دشمن خارجی و داخلی و شیاطین براشون ایجاد می‌کنن... چقدر یاد خودمون می‌افتم... هر روز یک قسمت توی کانال قرار می‌گیره... إن‌شاءألله یاعلی!... https://eitaa.com/fatemiioon128
50.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
انگار این انیمیشن برای همین دوره است... رسیدن بنی اسراییل از ضعف به قدرت تا حکومت حضرت سلیمان که حکومت جهانی بود... و مشکلاتی که دشمن خارجی و داخلی و شیاطین براشون ایجاد می‌کنن... چقدر یاد خودمون می‌افتم... هر روز یک قسمت توی کانال قرار می‌گیره... إن‌شاءألله یاعلی!... https://eitaa.com/fatemiioon128
24.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
انگار این انیمیشن برای همین دوره است... رسیدن بنی اسراییل از ضعف به قدرت تا حکومت حضرت سلیمان که حکومت جهانی بود... و مشکلاتی که دشمن خارجی و داخلی و شیاطین براشون ایجاد می‌کنن... چقدر یاد خودمون می‌افتم... هر روز یک قسمت توی کانال قرار می‌گیره... إن‌شاءألله یاعلی!... https://eitaa.com/fatemiioon128
20.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ایرانی! طرفدار انگلیس؟!! ویدئوی جدید سعیدیسم 👌 ببینید و ببینانید https://eitaa.com/fatemiioon128
✴️چهارشنبه 👈۲ آذر / قوس۱۴۰۱ 👈۲۸ ربیع الثانی ۱۴۴۴👈۲۳ نوامبر ۲۰۲۲ 🌙 احکام دینی و اسلامی👇 📛امشب ساعت ۲۳:۴۸ قمر از برج عقرب خارج می‌شود. 👶 برای زایمان مناسب و نوزاد روزی دار و عمر زیادی دارد. 🚖سفر: مسافرت اکیدا مکروه و در صورت نیاز حتما همراه صدقه و خواندن آیة الکرسی باشد. 🔭 احکام نجوم👇 🌗 امروز قمر در برج عقرب و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است: ✳️خارج ساختن دمل و خال و زگیل ✳️جراحی چشم ✳️کشیدن دندان ✳️کندن چاه و کانال و آبراه و تونل ✳️جابجا کردن درخت ✳️از شیر گرفتن کودک ✳️خرید زمین و باغ ✳️و آبیاری خوب است. 📛ولی برای کارهای اساسی و زیر بنایی مثل ازدواج خوب نیست. ❤️مباشرت امشب: مباشرت امشب: مباشرت مکروه است. 💉💉 حجامت👇 خون دادن و فصد سبب قوت دل می‌شود. 💇‍♂ اصلاح سر و صورت خوب نیست. 😴🙄 تعبیر خواب: خوابی که (شب پنجشنبه)دیده شود تعبیرش طبق آیه‌ی ۲۹ سوره مبارکه "عنکبوت" است. قال رب انصرنی علی القوم المفسدین... و از مفهوم این آیه چنین استفاده می‌شود که خواب بیننده مامور شود به اصلاح گروهی که اگر با آن‌ها جنگ و ستیز کند پیروز شود و همه احوالات او شاید نیک شود إن‌شاءألله و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید. ✂️ ناخن گرفتن👇 🔵 چهارشنبه برای ، روز مناسبی نیست و باعث بداخلاقی می‌شود. 👕👚 دوخت و دوز👇 چهارشنبه برای بریدن و دوختن روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود إن‌شاءألله. ✴️️ وقت استخاره👇 در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶عصر تا عشای آخر(وقت خوابیدن) ❇️️ روز چهارشنبه: یا حیّ یا قیّوم  ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه که موجب عزّت در دین می‌گردد. 💠 ️روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به #امام_رضا_علیه السلام_ و سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 📚 منابع مطالب ما: 📔تقویم همسران https://eitaa.com/fatemiioon128
هیأت خواهران فاطمیون قم
داستان واقعی👇👇👇 #رمان #فرار_از_جهنم نویسنده: #شهیدسیدطاهاایمانی #داستان_واقعی #فرار_از_جهنم قسمت
داستان واقعی👇👇👇 نویسنده: قسمت پنجاه و نهم: حرمت مومن چند وقتی ازشون خبری نبود ... تا اینکه یکی از بچه‌ها که خواهرش با حسنا دوست بود بهم گفت از بیمارستان مرخص شده ... دکترها فکر می‌کردن توی جواب آزمایش اشتباه شده بوده ... و هنوز جوابی برای بروز علت و دیدن شدن اون علائم پیدا نکرده بودن ... ایستادم به نماز و دو رکعت نماز شکر خوندم... . . توی آمریکا، جمعه‌ها روز تعطیل نیست ... هر چند، ظهرها زمان کار بود اما سعی می‌کردم هر طور شده خودم رو به نماز جمعه برسونم ... . . زیاد نبودیم ... توی صف نماز نشسته بودیم و منتظر شروع حرف‌های حاجی ... که یهو پدر حسنا وارد شد ... خیلی وقت بود نمی‌اومد ... . . اومد توی صف نشست ... خیلی پریشان و آشفته بود ... چند لحظه مکث کرد و بلند گفت: حاج آقا می‌تونم قبل خطبه شما چیزی بگم؟ ... . . از جا بلند شد ... اومد جلوی جمع ایستاد ... . بسم الله الرحمن الرحیم ... صداش بریده بریده بود ... . - امروز اینجا ایستادم ... می‌خواستم بگم که ... حرمت مومن... از حرمت کعبه بالاتره ... هرگز به هیچ مومنی تعرض و اهانت نکنید ... . . دستمالی رو که دور گردنش بسته بود باز کرد ... هرگز دل هیچ مومنی رو نشکنید ... جمع با دیدن این صحنه بهم ریخت ... همهمه مسجد رو پر کرد ... . - و الا عاقبت تون، عاقبت منه ... گریه‌اش گرفت ... چند لحظه فقط گریه کرد ... . . - من، این کار رو کردم ... دل یه مومن رو شکستم ... موافقت یا مخالفت با خواستگاریش یه حرف بود؛ شکستن دلش و خورد کردنش؛ یه بحث دیگه ... ولی من اونو شکستم ... اینم تاوانش بود ... . . شبی که دخترم مرخص شد خیلی خوشحال بودم ... با خودم می‌گفتم؛ اون‌ها چطور تونستن با یه تشخیص غلط و این همه آزمایش، باعث آزار خانواده‌ام بشن و ... . . همون شب توی خواب دیدم وسط تاریکی گیر کردم ... از بین ظلمت، شخصی که تمام وجودش آتش بود به من نزدیک می‌شد ... قدش بلند بود و شعله‌های آتش در درونش به هم می‌پیچید و زبانه می‌کشید ... ادامه دارد... https://eitaa.com/fatemiioon128
هیأت خواهران فاطمیون قم
داستان واقعی👇👇👇 #رمان #فرار_از_جهنم نویسنده: #شهیدسیدطاهاایمانی #داستان_واقعی #فرار_از_جهنم قسمت
داستان واقعی👇👇👇 نویسنده: قسمت شصتم: من عمل توام از بین ظلمت، شخصی که تمام وجودش آتش بود به من نزدیک می‌شد ... قدش بلند بود و شعله‌های آتش در درونش به هم می‌پیچید و زبانه می‌کشید ... نفسش پر از صدا و تنوره‌های آتش بود ... از صدای نفس کشیدنش تمام وجودم به لرزه افتاد ... . . توی چشم‌هام زل زد ... به خدا وحشتی وجودم رو پر کرد که هرگز تجربه نکرده بودم ... با خشم توی چشم هام زل زد و با صدای وحشتناکی گفت: از بیماری دخترت عبرت نگرفتی؟ ... هنوز نفهمیدی که چه گناهی مرتکب شدی؟ ... ما به تو فرصت دادیم. بیماری دخترت نشانه بود ... ما به تو فرصت دادیم تا طلب بخشش کنی اما سرکشی کردی ... ما به تو فرصت دادیم اما تو به کسی تعدی کردی که خدا هرگز تو رو نخواهد بخشید ... . . از شدت ترس زبانم کار نمی‌کرد ... نفسم بند اومده بود ... این شخص کیه که اینطور غرق در آتشه ... هنوز از ذهنم عبور نکرده بود که دوباره با خشم توی چشم‌هام نگاه کرد... من عمل توئم ... من مرگ توئم ... . . و دستش رو دور گلوم حلقه کرد ... حس می‌کردم آهن مذاب به پوستم چسبیده ... توی چشم هام نگاه می‌کرد و با حالت عجیبی گلوم رو فشار می‌داد ... ذره ذره فشار دستش رو بیشتر می‌کرد ... می‌خواستم التماس کنم و اسم خدا رو ببرم ولی زبانم تکان نمی‌خورد ... . . با حالت خاصی گفت: دهان نجست نمی‌تونه اسم پاک خدا رو به زبون بیاره ... . . زبانم حرکت نمی‌کرد ... نفسم داشت بند میومد ... دیگه نمی‌تونستم نفس بکشم ... چشم‌هام سیاه شده بود ... که ناگهان از بین قلبم برای یک لحظه تونستم خدا رو صدا بزنم ... خدا رو به حرمت اهل بیت پیامبر قسم دادم که یه فرصت دوباره بهم بده تا جبران کنم ... . . گلوم رو ول کرد ... گفت: لایق این فرصت نبودی. خدا به حرمت نام فاطمه زهرا این فرصت رو بهت داد ... . . از خواب پریدم ... گلوم به شدت می‌سوخت و درد می کرد ... رفتم به صورتم آب بزنم که اینو دیدم ... . . گریه‌اش شدت گرفت ... رد دستش دور گلوم سوخته بود ... مثل پوستی که آهن گداخته بهش چسبونده باشن ... جای انگشت‌ها و کف دست کشیده‌ای، روی پوستش سوخته بود ... . . جلوی همه خودش رو پرت کرد روی دست و پای من ... قسم می‌داد ببخشمش ... . . حاج آقا بلند شد خطبه نماز جمعه رو بخونه ... بسم الله الرحمن الرحیم ... ان اکرمکم عندالله اتقکم ... به راستی که عزیزترین شما در نزد خدا، باتقواترین شماست ... و صدای گریه جمع بلند شد ... ادامه دارد... https://eitaa.com/fatemiioon128
هیأت خواهران فاطمیون قم
داستان واقعی👇👇👇 #رمان #فرار_از_جهنم نویسنده: #شهیدسیدطاهاایمانی #داستان_واقعی #فرار_از_جهنم قسمت
داستان واقعی👇👇👇 نویسنده: قسمت شصت و یکم: تو کی هستی؟ این بار توی مراسم خواستگاری، حاج آقا هم باهام اومد ... خواسته بودم چیزی در مورد علت اون اتفاق به حسنا نگن... نمی‌خواستم روی تصمیمش تاثیر بزاره ... حقیقت این بود که خدا به من لطف داشت اما من لایق این لطف نبودم... . . رفتیم توی حیاط تا با هم صحبت کنیم ... واقعا برام سخت بود اما اون حق داشت که بدونه ... . همه چیز رو خلاصه براش گفتم ... از خانواده‌ام، سرگذشتم، زندان رفتنم و ... . حرفم که تموم شد هنوز سرش پایین بود ... بدجور چهره‌اش گرفته بود ... سکوت عمیقی بین ما حاکم شد ... اونقدر عمیق و طولانی که کم کم داشت گریه‌ام می‌گرفت ... . . سرش رو آورد بالا و گفت: الان کی هستید؟ ... یه تعمیرکار که داره درس می‌خونه بره دانشگاه ... سرم رو پایین انداختم و ادامه دادم ... البته هنوز دبیرستان رو تموم نکردم ... . - خانواده انتخاب ما نیست ... پدر و مادر انتخاب ما نیست ... خودتون کی هستید؟ ... الان کی هستید؟ ... . . تازه متوجه منظورش شدم ... یه نفر که سعی می‌کنه، بنده خدا باشه و تمام تلاشش رو می‌کنه تا درست زندگی کنه ... . . دوباره مکثی کرد و گفت: تا وقتی که این آدم، تلاشش رو می‌کنه؛ جواب منم مثبته ... . . از خوشحالی گریه‌ام گرفته بود ... قرار شد یه مراسم ساده توی مسجد بگیریم و بعدش بریم ماه عسل ... من پول زیادی نداشتم ... البته این پیشنهاد حسنا بود ... . . چند روز بعد داشتیم لیست دعوت می‌نوشتیم ... مادر حسنا واقعا خانم مهربانی بود ... همین طور که مشغول بودیم یا تعجب پرسید: شما جز حاج آقا و خانواده‌اش، و خانواده حنیف هیچ دعوتی دیگه‌ای نداری؟ ... ادامه دارد... https://eitaa.com/fatemiioon128