eitaa logo
هیأت خواهران فاطمیون قم
303 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
1.5هزار ویدیو
42 فایل
این کانال مربوط به هیأت خواهران فاطمیون قم زیر نظر سازمان تبلیغات اسلامی می‌باشد. ارتباط با ما: @fatemiioon251 کلیپ‌های کوتاه @cilip_f کانال آرشیو صوت‌ها @arshivesout صفحه آپارات https://www.aparat.com/fatemiioon135 https://eitaa.com/fatemiioon128
مشاهده در ایتا
دانلود
هیأت خواهران فاطمیون قم
داستان واقعی👇👇👇 #رمان #فرار_از_جهنم نویسنده: #شهیدسیدطاهاایمانی #داستان_واقعی #فرار_از_جهنم قسمت
داستان واقعی👇👇👇 نویسنده: قسمت چهل نهم: اولین نماز چند هفته، حفظ کردن نماز و تمرینش طول کشید ... تک تک جملات عربی رو با ترجمه‌اش حفظ کرده بودم ... کلی تمرین کردم ... سخت‌تر از همه تلفظ بود ... گاهی از تلفظ‌هام خنده‌ام می‌گرفت ... خودم که می‌خندیدم بقیه هم منفجر می‌شدن ... . می‌خواستم اولین نماز رو توی خونه خودم بخونم ... تنها ... . . از لحظه‌ای که قصد کردم ... فشار سنگینی شروع شد ... فشاری که لحظه لحظه روی قفسه سینه‌ام بیشتر می‌شد ... . وضو گرفتم ... سجاده رو پهن کردم ... مهر رو گذاشتم ... دستم رو بالا آوردم ... نیت کردم و ... الله اکبر گفتم ... . . هر بخش رو که انجام می‌دادم همه گذشته‌ام جلوی چشمم می‌اومد ... صحنه‌های گناه و ناپاک ... هر لحظه فشار توی قلبم سنگین‌تر می‌شد ... تا جایی که حس می‌کردم الان روح از بدنم خارج می‌شه ... تک تک سلول‌هام داشت متلاشی می‌شد ... بین دو قطب مغناطیسی گیر کرده بودم و از دو طرف به شدت بهم فشار می‌اومد ... انگار دو نفر از زمین و آسمان، من رو می‌کشیدند ... . . چند بار تصمیم گرفتم، نماز رو بشکنم و رها کنم ... اما بعد گفتم ... نه استنلی ... تو قوی‌تر از اینی ... می‌تونی طاقت بیاری ... ادامه بده ... تو می‌تونی ... . . وقتی نماز به سلام رسیده بود ... همه چیز آرام شد ... آرام آرام ... الله اکبرهای آخر رو گفتم اما دیگه جانی در بدن نداشتم ... همون جا کنار مهر و سجاده‌ام افتادم ... خیس عرق، از شدت فشار و خستگی خوابم برد ... . . از اون به بعد، هرگز نمازم ترک نشد ... در هر شرایطی اول از همه نمازم رو می‌خوندم ... پ.ن: من از نویسنده داستان پرسیدم که چرا برای استنلی خواندن نماز اینقدر سخت بود ایشون فرمودن به خاطر اینکه استنلی حرامزاده بوده و شیطان مستقیما در بسته شدن نطفه‌ش نقش داشته. وقتی چنین افرادی از صف شیطون جدا می‌شن و می‌خوان کار خوبی انجام بدن براشون خیلی خیلی سخته، چون براشون یه جنگ محسوب می‌شه با شیطان .. به هر میزان که قدرت روحی شون قوی‌تر باشه و عمق مسیر توبه بیشتر باشه فشار بیشتری رو تجربه می‌کنن چون کل صفوف شیطان برای برگشت اون‌ها تجهیز می‌شن... ادامه دارد... https://eitaa.com/fatemiioon128
هیأت خواهران فاطمیون قم
داستان واقعی👇👇👇 #رمان #فرار_از_جهنم نویسنده: #شهیدسیدطاهاایمانی #داستان_واقعی #فرار_از_جهنم قسمت
داستان واقعی👇👇👇 نویسنده: قسمت پنجاهم: وسوسه حدود هفت ماه از مسلمان شدنم می‌گذشت ... صبح عین همیشه رفتم سر کار ... ولی مشتری اون روز خیلی خاص بود ... آدمی که در بخش بزرگی از خاطرات قبلم شریک بود... . . - اوه ... مرد ... باورم نمی‌شه ... خودتی استنلی؟ ... چقدر عوض شدی ... . کین بود ... اومد سمتم ... نمی دونستم باید از دیدن یه دوست قدیمی بعد از سیزده، چهارده خوشحال باشم یا نه؟... . . بعد از کار با هم رفتیم کافه ... شروع کرد از زندگی و دزدی‌های مسلحانه و بزرگش، دلالی و قاچاق اجناس مسروقه تعریف کردن ... خیلی خودش رو بالا کشیده بود ... . . - هی استنلی، شنیده بودم رفتی توی کار مواد و خوب خودت رو کشیدی بالا اما فکرش رو هم نمی‌کردم یه روزی استنلی بزرگ رو گوشه یه تعمیرگاه ببینم که داره ماشین بقیه رو درست می‌کنه ... همیشه فکر می‌کردم تو زودتر از من به پول و ثروت می‌رسی ... شایدم من یه روز ماشین تو رو درست می کردم ... . . نفس عمیقی کشیدم ... ولی من از این زندگی راضیم ... . - دروغ می‌گی ... تو استنلی هستی ... یادته چطور نقشه می‌کشیدی؟ ... تو مغز خلاف بودی ... هیچ کدوم به گرد پات هم نمی‌رسیدیم ... شنیده بودم بعد از ورود به اون باند، خیلی زود خودت رو بالا کشیده بودی و با بزرگ‌ترها می‌پریدی ... حالا می‌خوای باور کنم پاک شدی و کشیدی کنار؟ ... اصلا از پس زندگیت برمیای؟ ... . . . - هی گارسن ... دو تا دام پریگنون ... . نگاه عمیقی بهش کردم و به طعنه گفتم ... پولدار شدی ... ماشین خریدی ... شامپاین 300 دلاری می‌خوری ... بعد رو کردم به گارسن ... من فقط لیموناد می‌خورم ... . . - لیموناد چیه؟ ... مهمون منی ... نیم خیز شد سمتم ... برگرد پیش ما ... تو برای این زندگی ساخته نشدی استنلی... . . کلافه شده بودم ... یه حسی بهم می‌گفت دیدن کین بعد از این همه سال اصلا جالب نیست ... . شروع کرد از کار بزرگش تعریف کردن ... پول و ثروت ... و نقشه دقیق و حساب شده‌ای که کشیده بود ... نقشه‌ای که واقعا وسوسه انگیز بود ... ادامه دارد... https://eitaa.com/fatemiioon128
هیأت خواهران فاطمیون قم
داستان واقعی👇👇👇 #رمان #فرار_از_جهنم نویسنده: #شهیدسیدطاهاایمانی #داستان_واقعی #فرار_از_جهنم قسمت
داستان واقعی👇👇👇 نویسنده: قسمت پنجاه و یک: من ترسو نیستم برای لحظاتی واقعا وسوسه شده بودم ... اما یه لحظه به خودم اومدم ... حواست کجاست استنلی؟ ... این یه انتخابه... یه انتخاب غلط ... نزار وسوسه‌ات کنه ... تو مرد سختی‌ها هستی ... نباید شکست بخوری و به خدا خیانت کنی... . حالا جای ما عوض شده بود ... من سعی می‌کردم کین رو متقاعد کنم که اون کار درست نیست و باید دزدی رو بزاره کنار ... و بعد از ساعت‌ها ... . . - باورم نمی‌شه ... تو اینقدر عوض شدی ... دیگه بعید می‌دونم بتونی به یه گربه هم لگد بزنی ... تو یه ترسو شدی استنلی ... یه ترسو ... . . - به من نگو ترسو ... اون زمان که تو شب به شب، مادرت برات غذای گرم درست می‌کرد ... من توی آشغال‌ها سر یه تیکه همبرگر مونده دعوا می‌کردم ... اون زمان که پدرت توی کارخونه تا آخر شب، کارگری می‌کرد تا یه سقف بالای سرتون باشه، من زیر پل و کنار خیابون می‌خوابیدم ... و هنوز زنده‌ام ... تو درست رو ول کردی و برای هیجان اومدی سراغ این کار ... من، برای زنده موندن جنگیدم ... - فکر کردی با یه نقشه و بررسی موقعیت ... و پیدا کردن یکی که برات پول شون کنه؛ می‌تونی از اونجا دزدی کنی ... اون مغازه طلا فروشی بالای شهره ... قیمت ارزون‌ترین طلاش بالای ۵۰۰ هزار دلاره ... فکر کردی می‌خوای سوپر مارکت محله مون رو بزنی که پلیس ده دقیقه بعد بیاد جنازه‌ها رو ببره؟ ... . - محاله یکی تون زنده برگردید ... می‌دونی چرا؟... چون اون‌هان که حقوق پلیس‌ها رو می‌دن ... چک‌های رنگارنگ اون‌ها به شهردار و فرمانداره که دولت فدرال می‌چرخه ... پس به هر قیمتی، سیستم ازشون دفاع می‌کنه ... فکر کردی مثل قاچاق مواده که رئیس پلیس ولستون، خودش مدیریت قاچاق توی دستش باشه و سهم هر کدوم از اون گنده‌ها برسه ... تازه اونجا هم هر چند وقت یه بار برای میتینگ‌های تبلیغاتی یه عده رو می‌دن دم تیغ ... . - احمق نشو کین ... دست گذاشتن روی گنده‌ها یعنی اعلام جنگ به شهردار و فرماندار ... فکر کردی بی خیالت می‌شن... حتی اگر بتونی فرار کنی که محاله ... پیدات می‌کنن و چنان بلایی سرت میارن که دیگه کسی به دست گذاشتن روی اشراف فکر نکنه ... . . اما فایده نداشت ... اون هیچ کدوم از حرف‌های من رو قبول نمی‌کرد ... اون هم انتخاب کرده بود ... . وقتی از کافه اومدم بیرون ... تازه می‌فهمیدم که خدا هرگز کسی رو رها نمی‌کنه ... حنیف واسطه من بود ... من واسطه کین ... مهم انتخاب ما بود ... . . آنچه در آینده خواهید دید ... و من عاشق شدم ... حسنا، دانشجوی پرستاری بود ... ادامه دارد... https://eitaa.com/fatemiioon128
هیأت خواهران فاطمیون قم
داستان واقعی👇👇👇 #رمان #فرار_از_جهنم نویسنده: #شهیدسیدطاهاایمانی #داستان_واقعی #فرار_از_جهنم قسمت
داستان واقعی👇👇👇 نویسنده: قسمت پنجاه و دو: من عاشق شدم❤️ اواخر سال 2011 بود ... من با پشتکار و خستگی ناپذیر، کار می‌کردم و درس می‌خوندم ... انگیزه، هدف و انرژی من بیشتر شده بود ... شادی و آرامش وارد زندگی طوفان زده من شده بود ... شادی و آرامشی که کم کم داشت رنگ دیگری هم به خودش می‌گرفت ... . . چند وقتی می‌شد که به باتون روژ و محله ما اومده بودن ... دانشگاه، توی رشته پرستاری شرکت کرده بود ... شاید احمقانه به نظر می‌رسید اما از همون نگاه اول، بدجور درگیرش شدم ... زیر نظر گرفته بودمش ... واقعا دختر خوب، با اخلاق و مهربانی بود ... . . من رسم مسلمان‌ها رو نمی‌دونستم ... برای همین دست به دامن حاجی شدم ... اون هم، همسرش رو جلو فرستاد ... و بهتر از همه زمانی بود که هر دوشون به انتخاب من احسنت گفتن ... . . حاجی با پدر حسنا صحبت کرد ... قرار شد یه شب برم خونه شون ... به عنوان مهمان، نه خواستگار ... پدرش می‌خواست با من صحبت کنه و بیشتر با هم آشنا بشیم ... و اگر مورد تایید قرار گرفتم؛ با حسنا صحبت می‌کردن ... . . تمام عزمم رو جزم کردم تا نظرش رو جلب کنم ... اون روز هیجان زیادی داشتم ... قلبم آرامش نداشت ... شوق و ترس با هم ترکیب شده بود ... دو رکعت نماز خوندم و به خدا توسل کردم ... برای خودم یه پیراهن جدید خریدم ... عطر زدم ... یه سبد میوه گرفتم ... و رفتم خونه شون ... ادامه دارد... https://eitaa.com/fatemiioon128
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۰۲۲۱۱۲۰۱۶۱۳۱۰.mp3
4.82M
پیشنهاد می‌کنم هم خودتون گوش بدید هم بدید دیگران گوش بدن نکات کوچک اما اثرگذار در دنیا و آخرت و سلامتی و... شما https://eitaa.com/fatemiioon128
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مهاباد در حال پاکسازی از لوث وجود اشرار تجزیه طلب... حضور سنگین نیروهای حافظ امنیت در مهاباد برای ریشه کنی شرارت، جستجوی خانه به خانه برای پاکسازی منطقه از دیشب آغاز شده است... تو دهنی : مردم مهاباد مخصوصا طایفه باغیرت منگور به علی کریمی طایفه منگور کُرد که صدها شهید دادن , در پی تعرض به خانه و هتک حیثیت زن مومنه...قصد انتقام دارند. ظاهرا قائله ی مهاباد تموم شد دیگه، به امید خدا این طایفه کار ضد انقلاب رو یکسره خواهد کرد. این بی شرف ها.... خونه رو آتیش میزنن وسایل رو به خیابون ریختند حرمت ناموس مردم رو شکستن با چه شعاری؟ زندگی_ ازادی خاک بر سر خودتون و شعار مزخرفِ پوچ تون ‌ https://eitaa.com/fatemiioon128
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اغتشاشگران، کاسهٔ صبر طایفهٔ منگور را لبریز کردند... بزرگ‌ترین طایفه سنی و کُرد مهاباد، ایل مشهور «منگور» است که از ابتدای نظام که جمهوری اسلامی هنوز اون قدرت مرکزیت رو مثل این سال‌ها نداشت، منگوری‌ها با این نظام عهد بستند که پای این نظام بمانند و از زمان ابتدای انقلاب حتی با سلاح‌های برنو که در دست داشتند، شروع به مبارزه با گروهک‌های تجزیه‌طلب من‌جمله حدکا و کومله کردند... با شهادت سردار احمدی از بزرگان طایفه منگور به دست گروهک تروریستی حدکا، این مبارزات رنگ دیگری به خودش گرفت و تمام طایفه منگور هم‌قسم شدند تا انتقام بگیرند و این واقعه در طی این سال‌ها به کرات رخ داده و این طایفه بزرگ جزء پیش‌قراولان مبارزه و شهادت هستند... در این سال‌های پس از انقلاب، این ایل و طایفه کُرد سنی با صلح و آرامش در شهر مهاباد سکنی دارند و به کارهای روزمره خود می‌رسند.. با توجه به جمعیت این طایفه، در این دوره شورای شهر تمام اعضای شورای شهر از این طایفه هستند... طی دو ماه اخیر همیشه بزرگان شهر بر این موضوع تاکید کردند که حساب اغتشاشگران از شهروندان عادی جداست... مردم بعد از ۶۰ روز از دست این جنایتکاران اغتشاشگر عاصی شده‌اند. ولی به خاطر نظام همیشه مماشات کرده بودند تا دیروز...و امروز... https://eitaa.com/fatemiioon128
✴️دوشنبه 👈۳۰ آبان/ عقرب ۱۴۰۱ 👈۲۶ ربیع الثانی ۱۴۴۴👈۲۱ نوامبر ۲۰۲۲ 🕌 مناسبت‌های دینی و اسلامی👇 📛 امروز دوشنبه ساعت ۲۰:۴۹ قمر وارد برج عقرب می‌شود. 📛و چهارشنبه ساعت ۲۳:۴۸ قمر از برج عقرب خارج می‌شود. 🌙 امور دینی و اسلامی👇 ❇️امروز روز خوبی برای امور زیر است: ✅نشاندن درخت ✅امور زراعی و کشاورزی ✅و دیدارها خوب است. 📛ولی امور ازدواجی خوب نیست. 🚘سفر: مسافرت اصلا خوب نیست و در ضرورت همراه صدقه باشد. 🤕 مریض مراقبت بیشتری نیاز دارد.(منظوری مریضی است که امروز مریضیش شروع شود). 👶زایمان مناسب و نوزاد عمرش دراز باشد. 🔭 احکام و اختیارات نجومی👇 🌓 امروز تا عصر قمر در برج میزان و از نظر نجومی مناسب برای امور زیر است: ✳️مباشرت ✳️ابتدای درمان ✳️فروش جواهرات و طلا ✳️و خوردن نوشیدنی ها نیک است. ❤️ مباشرت و مجامعت: مباشرت امشب،ساعت ۲۰:۴۹ قمر وارد برج عقرب می‌شود. 💇‍♂ اصلاح سر و صورت: طبق روایات، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری، باعث رهایی از بلاست. 🔴 حجامت: یا در این روز از ماه قمری، باعث خلاصی از مرض است. 🔵ناخن گرفتن👇 دوشنبه برای ، روز مناسبی است و برکات خوبی از جمله قاری و حافظ قرآن گردد. 👕دوخت و دوز لباس👇 دوشنبه برای بریدن و دوختن روز بسیار مناسبی است و آن لباس موجب برکت می‌شود. ✴️️ استخاره👇 وقت در روز دوشنبه: از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعداز ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲ ظهر و از ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر(وقت خوابیدن) ❇️️ ذکر روز دوشنبه: یا قاضی الحاجات  ۱۰۰ مرتبه. ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۱۲۹ مرتبه لطیف که موجب یافتن مال کثیر می‌گردد. 💠 ️روز دوشنبه طبق روایات متعلق است به و سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 😴😴 تعبیر خواب: تعبیر خوابی که شب "سه‌شنبه" دیده شود طبق آیه‌ی ۲۷ سوره مبارکه "نحل" است. قال سننظر اصدقت ام کنت من الکاذبین... و مفهوم آن این است که جاسوسی خبری بیاورد و درصدد تفحص بر آید که خبر راست است و معلوم شود خبر درست بوده است، إن‌شاءألله و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید. 🌸زندگیتون مهدوی🌸 📚 منبع مطالب ما. تقویم همسران https://eitaa.com/fatemiioon128
5.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 گروه سرود تیم ملی فوتبال تقدیم میکند!! 🔹 چقدر خوب بود 😂 عضویت در کانال رهبر عزیزمون اجباری😍👇 @khamenei_ir https://eitaa.com/fatemiioon128
هیأت خواهران فاطمیون قم
داستان واقعی👇👇👇 #رمان #فرار_از_جهنم نویسنده: #شهیدسیدطاهاایمانی #داستان_واقعی #فرار_از_جهنم قسمت
داستان واقعی👇👇👇 نویسنده: قسمت پنجاه و سه: خواستگاری خیلی مهمان نواز و با محبت با من برخورد می‌کردند ... از دید حسنا، من یه مهمان عادی بودم ... اون چیزی نمی‌دونست اما من از همین هم راضی و خوشحال بودم ... . . بعد از غذا، با پدر حسنا رفتیم توی حیاط تا مردانه صحبت کنیم ... . - حاج آقا و همسرشون خیلی از شما تعریف می‌کردند ... حاج آقا می‌گفت شما علی رغم زندگی سختی که داشتی ... زحمت زیادی کشیدی و روح بزرگی داری ... . . سرم رو پایین انداختم ... خجالت می‌کشیدم ... شروع کردم درباره خودم و برنامه‌های زندگیم صحبت کردم ... تا اینکه پدرش درباره گذشته‌ام پرسید ... . نفس عمیقی کشیدم ... خدایا! تو خالق و مالک منی ... پس به این بنده کوچکت قدرت بده و دستش رو رها نکن ... . توسل کردم و داستان زندگیم رو تعریف کردم ... قسم خورده بودم به خاطر خدا هرگز از مسیر صحیح جدا نشم ... و صداقت و راستگویی بخشی از اون بود ... با وجود ترس و نگرانی، بی پروا شروع به صحبت کردم ... ولی این نگرانی بی جهت نبود ... . . هنوز حرفم به نیمه نرسیده بود که با خشم از جاش بلند شد و سیلی محکمی توی صورتم زد ... . - توی حرامزاده چطور به خودت جرأت دادی پا پیش بگذاری و از دختر من خواستگاری کنی؟ ... . همه وجودم گُر گرفت ... . - مواد فروش و دزد؟ ... این‌ها رو به حاج آقا هم گفته بودی که اینقدر ازت تعریف می‌کرد؟ ... آدمی که خودشم نمی‌دونه پدرش کیه ... حرفش رو خورد ... رنگ صورتش قرمز شده بود ... پاشو از خونه من گمشو بیرون ... . . . پ.ن: خواهشا قضاوت نکنید،شاید ماهم بودیم از این بدتر رفتار می‌کردیم... ادامه دارد... https://eitaa.com/fatemiioon128
هیأت خواهران فاطمیون قم
داستان واقعی👇👇👇 #رمان #فرار_از_جهنم نویسنده: #شهیدسیدطاهاایمانی #داستان_واقعی #فرار_از_جهنم قسمت
داستان واقعی👇👇👇 نویسنده: قسمت پنجاه و چهار: دروغ بود تا مسجد پیاده اومدم ... پام سمت خونه نمی‌رفت ... بغض بدجور راه گلوم رو سد کرده بود ... درون سینه‌ام آتش روشن کرده بودن ... . . توی راه چشمم به حاجی افتاد ... اول با خوشحالی اومد سمتم ... اما وقتی حال و روزم رو دید؛ خنده‌اش خشک شد... تا گفت استنلی ... خودم رو پرت کردم توی بغلش ... . . - بهم گفتی ملاک خدا تقواست ... گفتی همه با هم برابرن... گفتی دستم توی دست خداست ... گفتی تنها فرقم با بقیه فقط اینه که کسی نمی‌تونه پشت سرم نماز بخونه... گفتم اشکال نداره ... خدا قبولم کنه هیچی مهم نیست ... گفتی همه چیز اختیاره ... انتخابه ... منم مردونه سر حرف و راه موندم ... . . از بغلش اومدم بیرون ... یه قدم رفتم عقب ... اما دروغ بود حاجی ... بهم گفت حرومزاده‌ای ... تمام حرف‌هاش درست بود ... شاید حقم بود به خاطر گناه‌هایی که کردم مجازات بشم ... اما این حقم نبود ... من مادرم رو انتخاب نکرده بودم ... این انتخاب خدا بود ... خدا، مادرم رو انتخاب کرد ... من، خدا رو ... . . حاجی صورتش سرخ شده بود ... از شدت خشم، شریان پیشونیش بیرون زده بود ... اومد چیزی بگه اما حالم خراب بود ... به بدترین شکل ممکن ... تمام ایمان یک ساله‌ام به چالش کشیده بود ... قبل از اینکه دهن باز کنه رفتم ... چند بار صدام کرد و دنبالم اومد ... اما نایستادم ... فقط می‌دویدم ... . ادامه دارد... https://eitaa.com/fatemiioon128