eitaa logo
محمد مهدی فاطمی صدر
2.9هزار دنبال‌کننده
481 عکس
37 ویدیو
2 فایل
مدرسه‌ی شیعی وتر | روایت نهضت امت @mahdi_vvatr
مشاهده در ایتا
دانلود
شیخ عبدالله جوادی آملی برای شرح سویه‌ی شرمنده‌ی سکولارهای عرفی‌ساز واژه‌ی دیاثت را وارد ادبیات سیاسی ما کرد؛ برای شرح سویه‌ی درنده‌ی سکولارهای عرفی‌ساز ناگزیر واژه‌ی قیادت را باید وارد ادبیات سیاسی‌مان کنیم. این دلیل آن است که سکولارهای هار ایرانی را جاکش غرب مدرن می‌خوانیم...
شیخ عبدالله جوادی آملی دیوث را از دیوث جنسی به دیوث سیاسی انتقال داد؛ و تو بگو ارتجال. این یعنی قواد را نیز می‌توان بنا به نیاز گفت‌مان و گفتار از قواد جنسی به قواد اجتماعی انتقال داد. و اگر طلبه‌یی می‌پن‌دارد که شیخ ما شتام است به‌تر است مبحث الفاظ را از سر بخواند...
از زبان مخنث، ذهن فحل عمل نمی‌آید...
بطله‌یی که خودش را طلبه می‌خواند طبیعی است که مستکبر مقصر را هم‌آن مستضعف قاصر جا بزند که حضرت ره‌بر امر به محبت و شفقت و هدایت این دومی می‌کند، هر چند ناملتزم است. اگر نه تکلیف ما با فاجر مستکبر شدت و خشونت است هر چند هم‌سفره و هم‌پیاله‌ی و هم‌شبکه‌ی بطله‌های صورتی شده باشند...
آخوند پروانه‌یی و بطله‌ی صورتی نه جهاد می‌کند و نه تبیین می‌کند و نه دعوت می‌کند؛ با فاسق و فاجر و کافر و جاحد لاس می‌زند...
ساده‌ترین عارضه‌ی سنت‌پریشی در سامان دعوت دینی مردم هم‌این شاخ شدن جدیدالاسلام‌ها برای حجت‌الاسلام‌ها است...
عیتیت، عیترون، عیتا الشعب، عیتا الجبل، عیناتا؛ در جنوب لبنان در یک کف دست جا، فاصله و اسم روستاها بسی به هم نزدیک است، با وضعیت نظامی و امنی دور و مختلف. گاهی با خودم می‌گویم هم‌آن بروجن و بروجرد و بجنورد و بیرجند و بیارجمند ایران سرراست‌تر نبود؟ یا چه...
سر نبش خانه‌یی بزرگ و اعیانی را نشانم می‌دهد: این خانه‌ی جد مادری ما است. پس از شهادت رابط روستا مردم کمابیش ناقورة را تخلیه کرده‌اند. جلوی خانه یک آرایش‌گاه زنانه است که گویا موج انفجار شیشه‌هایش را ریخته است؛ خاله‌اش آرایش‌گر است، و سال‌ها در مهرشهر کرج در ایران زیسته است...
می‌خواهد از آن مقر موشک‌خورده گزارش بگیرد اما دست‌یارش گوشی را عمودی گرفته است؛ دوربین خبریش را نیاورده است. سر میدان اصلی روستا می‌خواهم به چپ و جنگل‌ لبونة برویم اما می‌گوید آن محور را اسرائیل مرتب می‌زند و دست‌یارش ترسیده است. به راست و به طرف ساحل می‌رویم تا به صور برگردیم...
رو به روی مقر یونیفل قهوه‌خانه‌ی یکی از رفقاء است. می‌خواهیم با آن‌ها که در ناقورة مانده‌اند گپ بزنیم. فقط یک‌دو نظامی کلاه‌آبی در حیاط نشسته‌اند. خودش خوش و بش می‌کند و به من اشاره می‌کند که چیزی نگویم و برگردم. تازه یادم می‌آید که حضور نالبنانی‌ها زیر خط آبی لیطانی ممنوع است...
جدای ارتش لبنان، به گمانم زیر رود لیطانی صلح‌بان‌های کلاه‌آبی سازمان ملل هم سیطره دارند. به سیطره‌ها که وارد می‌شویم اشاره می‌کند که فارسی صحبت نکنم. اجازه‌ی ما از بیروت سر جای خود، اما نفس حضور ایرانی در این جا برای‌شان نگرانی دارد و نگرانی بیش‌تر از نشت آن به طرف دش‌من است...
دلم می‌خواهد در ناقورة بمانم و حتا می‌گوید جا هم است؛ او به دمشق می‌رود و من برای نشست با یک‌دو نفر به بیروت باید برگردم. نشست با یکی‌شان از ماندن در ناقورة بیش‌تر روی خط آتش است: همه‌ی برادران ایرانی تا لبنانی کمابیش مخالف نشستن با اویند و خبر ندارند که یک بار با هم نشسته‌ییم...