شیخ میگفت: جنگ اکنون جنگ آوارهها است، و تکلیف جبهه این بار در عقبه مشخص میشود. به ذهنم رسید: با بستن مسیرهای هوایی و زمینی محور مقاومت، اسرائیل شیعه را در لبنان در شعب نهاده است تا به اصنام او سجده کنند. شیخ میگفت: هر یک دلار که به بیروت برسانیم یک گره از جنگ باز میشود...
پس از نماز مغرب از آستانهی مسجد پا بیرون مینهادم که صدای پنجمین انفجار آمد. ارتش اسرائیل از غروب زدن ضاحیه را شروع کرده بود. به خانه که رسیدم در آستانهی در صدای انفجار ششم شیشهها را لرزاند. اکنون آن دورها اذان عشاء میگویند و صدای پهپاد و جنگنده در هم بود و مترصد هفتمیم...
صدای تمامنشدنی پهپاد ارتش اسرائیل تا آشپزخانهی خانه میآید. نشستهییم و چای پس از شام را میخوریم. حاج حسن شوخی و جدی پرسید: خسته نمیشود این بالا؟ شیخ گفت: نه، با سوخت مفت جمهوری آذربایجان...
جریان تشیع صهیونی در قم مقدسه پس از تودهنی خوردن از حوزهی انقلاب در داستان حمایت از دولت اسرائیل، یک گام عقب نشسته است و از کیسهی حوزهی نجف اشرف ضد اقامهی سخت حجاب سنگ میپراکند؛ دستاربندهای سکولار...
تفاوت حوزهی نجف اشرف از حوزهی قم مقدسه آن است که وضعیت آن اولی مکی است و وضعیت این دومی مدنی است...
این مجمع خودخواندهی محققین و مدرسین قم مقدسه یک نمونهی زنده است که چه طور تطبیع کشف حجاب سر آن کوچهیی است که تهش به تطبیع اشغال قدس میرسد؛ روشنفکری قبلهفروش نهانروش...
صدای خودروهای امدادی تمام شد، اما بوی تند سوخت تا ایوان خانه آمده است. جنگندهها رفتهاند اما پهپادها هنوز آن بالا میچرخند و زوزه میکشند؛ شاید پی بررسی نتیجهی حملهی هوایی امروز به ضاحیهی بیروتند...
پریروز و دیروز بیروت آرام بود و اسرائیل دمشق را زد. زدن دور و اطراف فرودگاه بیروت در امروز بیش از آن که ربطی به نتیجهی انتخابات در امریکا داشته باشد به شلیک نخستین موشکهای فاتح ۱۱۰ حرکت حزبالله و رد شدنشان از پدآفند ارتش اسرائیل و خوردن فرودگاه بنگوریون مربوط است...
آن چه مجمع محققین و مدرسین در قم مقدسه خوانده میشود نمونهی نزدیک تشیع صهیونی است، آنتیتز انقلاب، پروتستانهای سترون؛ حوضهی بدعت که به جنگ حوزهی نهضت آمده است...
پرسید: ایران نمیزند؟ این جا در لبنان هم دست دولت ما را خواندهاند؛ نگرانند که وعدهی صادق سه نشود. گفتم: ایران و عراق و سوریه و لبنان همآن ابتدای طوفان الاقصی باید وارد جنگ با اسرائیل میشدند؛ مشکلات کار را که خودتان در لبنان میدانید؟ گفتم: میزنیم؛ سید القائد میزند...
ضاحیهی بیروت و کوچهپسکوچههایش یک رائحهی خاص دارد: مخلوطی از بوی شرجی و بوی قهوه و بوی قلیان و بوی عطر تلخ و گرم عربی. و این رائحهی همیشه از بیروت تا جنوب در مشام تو است. این سفر اما در ضاحیهی تخلیه شده از جمعیت هنوز به بوی بیروت نرسیدهام...
مسألهی سکولارهای راست ایرانی با چپها شریعت نیست، قدرت است. این است که بیرون از جنگ قدرت راست و چپ هر دو در لشکرکشی بر شریعت و شریعتمدارها پشت دست همند...
راستهای سکولار ایرانی جای متهم کردن چپهای سکولار ایرانی به نفاق یا نفوذ، درستش آن است که خود را هم در آیینه دیده باشند...
انقلابیهای ایران به نسخهی انقلاب لندنی احتیاج ندارند؛ بیش از آن هم از نسخههای ضدانقلابهای طهران بینیازند...
جنگ نرم تا سخت با کفار سکولار ایرانی تمامی ندارد. تو میتوانی از پخت خوراک هشتپا در غذاخوریهای بندر چشم بپوشی اما آنها با فروختن کالباس خوک در فروشگاههای پایتخت نبرد با شریعت را ادامه میدهند؛ حتی یردوکم عن دینکم إن استطاعوا...
دانشجوی مسلمان مؤمن آل فرعون است؛ اگر نه اقتضای ذاتی آکادمی مدرن هماین برهنه شدن در صحن آن و کفر گفتن در کلاسها است. شهید دیروز سیطرهی شمالی صیدا، حسین امین شومر، را نمیدانستم که زمانی در ایران درس خوانده است، در دانشگاه علم و صنعت طهران...
هر جنگ صدایی دارد. صدای جنگ با عراق شاید ای لشکر صاحب زمان صادق آهنگران بود؛ صدای جنگ در سوریه شاید منم باید برم رضا نریمانی بود. صدایی که از جنگ در لبنان با اسرائیل شاید شنیدهام: اذان صبح حسین صبحدل آمیخته با صدای پهپاد اسراییلی بالای سر ضاحیهی بیروت...
من در تاریکی صدای انفجارهای ضاحیهی بیروت را میشمارم تا ببینیم ارتش اسرائیل چند هدف از آن چه امشب اعلان کرده است را زده است تا بخوابم. حاج اما خونسرد در آشپزخانه زیر نور گوشی پیاز رنده میکند تا برای ما شام درست کند. دود از کنده بلند میشود، از رزمندههای دههی شست...