این چند روز در دومین منطقهی ناامن بیروت در ضاحیه بودهییم؛ با این همه پس از حملهی هوایی دیشب و پریشبها باید خالیش کنیم. جای تازهیی که پیدا کردهام اما در نخستین منطقهی ناامن ضاحیهی بیروت است. میپرسم: این جا اگر با لیوان شربت شهادت میدهند آن جا با پارچ میدهند؛ برویم؟ یا چه...
اگر برابر اراجیف پروتستانهای سترون در مورد تطبیع اشغال قدس صدامان بالا میرود و برای مجمع محققین و مدرسین لشکر میکشیم اما برابر اراجیف همآنها در مورد تطبیع کشف حجاب با صدای پایین رد میشویم شاید معناش آن است که در مشترک لفظی نظام، نظام را نظام قدرت و نه نظام شریعت میدانیم...
آخر الدواء الکي؛ عفونت عرفیسازی در بدنهی پروتستانهای سترون آن قدر پیشرفت کرده است که کار از جهاد تبیین با آنها گذشته است، و جهاد تکفیر باید کرد...
پس از حمایت از لخت شدن در آکادمی، حمایت از خوک خوردن در کوچه، تازهترین مرحلهیی است که جنبش فواحش در ایران اسلامی قفلش را باز کرده است؛ سکولارهای هار، همه چیزشان به همه چیزشان میآید...
نخستین نتیجهی اسلوب مقاومت به شرط مرز هماین است که نقض نظام قدرت ایران بیرون از مرزها تو را به صحبت میدارد اما با نقض نظام شریعت اسلام درون مرزها به سکوت سپری میکنی...
آن دورها، اذان ظهر منارهی مسجد ایرانیها تمام شده است و زیر صدای تمامنشدنی پهپاد اسرائیلی رسیده است به: و ضاقت الأرض و منعت السماء. زمین تنگ را تازه در ضاحیهی بیروت میفهمم و آسمانی که امن نیست...
نبرد طوفان الأقصی چند نماد تازه به ما اضافه کرد؛ یکی همآن مثلث سرخ سرنگون، و دیگری صدای پهپادهای نظامی بالای سر منطقهی جنگی؛ این دومی نسخهی معاصر همآن چکاچک معرکهی شمشیرها است...