حلقههای میانی امت حجت شرعی خود را از اجتهاد فقیه میگیرند، نه از استحسان این حاجی و ابلاغ آن ابو...
کف درگیریهای خیابانی غائلهی ژینا، شهرآشوبهای جنبش فواحش به ما فحش ناموسی میدادند و ما هم آنها را صهیونیست خطاب میکردیم؛ و اکنون یک سال بعد، در کوران جنگ غزه میبینیم که اشتباه نمیکردیم...
میگویم: بیایید شما را به مرز عراق و اردن بفرستم؛ باشد که در طریبیل به کسرالحدود برسید. نمیآیند. میخواهند مرز عراق و سوریه را بشکنند؛ و دغدغهشان عبور از سد ایرانیهای بغداد تا آلبوکمال تا دمشق است...
حرکت حزبالله لبنان بسی از ایران آموخته است، و ما هم میتوانیم از او بیاموزیم. در یک قلم عبور از ساختار ناکارآمد سربازی اجباری در ایران با سازماندهی نظامی به اسلوب ارتشسازی مقاومت اسلامی در لبنان شدنی است؛ که در کارآمدی رزمی آن در میدان تهدیدهای ملی و فراملی کسی شک ندارد...
از کنار ساختمان قدیم مدرسهی شرعی بعلبک رد میشویم؛ که اکنون در اختیار مدارس المهدی حرکت حزبالله لبنان است. شیخ محمد میگوید: سید عباس موسوی و سید حسن نصرالله هر دو دانشآموختهی این مدرسهاند. به شیخ میگویم: این ساختمان را یادمان باید کرد. عنوانش؟ حوزهی نهضت...
سید میگفت: بیرون محل خطاب سید حسن در روستای دیر قانون نفیسه کوهنورد را خفت کردیم که برای شبکهی بیبیسی فارسی گزارش میگرفت. دوربین و کلید خودروشان را گرفته بودند، اما از بالا گفته بودند که رهاشان کنیم. گزارش چرک آن دخترک را دیدم؛ جا داشت با دگنگ از لبنان بیرونشان میکردیم...
سازمانی مانند اوج و اکنون موج، نسبتشان با امر مقاومت شکلی است و معنایی نمیسازند. برادران ما اگر توقع دارند که از سازمانهایی از این دست که ساختهاند معنادهی به این محور در آید بهتر است به این فکر کنند که این سازمانها از چه با زرادخانههای معنایی ما در نهاد فقاهت بینسبتند...
صدای قرآن از آن طرف دره از حلوسیه میآید و در حاشیهی همآن مجلس عزا باید آن نظریهپرداز جوان حرکت حزبالله را ببینم. میخواستم با نقشهی رایان پیاده تا مسجد بروم اما اخلالگرها با موقعیتیاب گوشی کاری کردهاند که گاه در هندم و گاه در قطر. مسیر پیچاپیچ نقشه هم چیزی شبیه ماز است...
دیر قانون در ظاهر و باطن به فردوی قم میماند. بیت صفیالدین، خاندان مادری سیدحسن، این جا است که تازه با حاج قاسم هم فامیل شدهاند، و شهید سید علی زنجانی داماد هماین جا است. خانهی مهم اما خانهی احمد جعفر قصیر است؛ اولین رزمندهی استشهادی حرکت حزبالله و امیر آنها؛ دیر معنا...
دیروقت به صور رسیدم و یک رانندهی فلسطینی سوارم کرد تا به دیر قانون ببرد. سنی بود و عروس شیعه داشت. برایش مهم نبود که حرکت صابرین فلسطین شیعه است یا جهاد اسلامی در تقیه؛ اما ناصبی و حتا وهابی بودن بودن اهل غزه را رد میکرد. فلسطین را ندیده بود اما آرزویش نماز در مسجد اقصا بود...
یورگن هابرماس را به ایران آورده بودند و در تالار فردوسی دانشکدهی ادبیات دانشگاه طهران ارائه داشت. ما آن بالا سر درس فلسفهی علم سعید زیباکلام بودیم و با خونسردی به سخنرانی او نرفتیم. این روزها که اراجیف او به نفع اسرائیل را میخوانم مطمئن میشوم که چه کار درستی کردیم...
سوخت مفت آذربایجان و ترکیه و باقی اراذل منطقه اسرائیل را مردمآزار بار آورده است. پهپادش از پیش از اذان صبح بالای سر ما سر و صدا میکند و آفتاب زده است و بیخیال نمیشود و نمیرود...
حرب الاستنزاف؛ این عبارت را این روزها در لبنان زیاد میشنوم: جنگ فرسایشی. خلاف توقع بسی در ایران و جهان این جنگ تا این جای کار نه جنگی سرعتی که جنگی استقامتی بوده است و نتیجهی معرکه را هماین مقاومت معین میکند...
سر و صدای پهپاد اسرائیلی برای صاحبخانهی ما در دیر قانون بیاهمیت است. میگوید: در جنگ تموز چند سد هواگرد بالای سر ما بود...
سلینا با انگشتانش نشان میدهد که شش سال دارد. کولهی صورتیش را آورده است و کنار کولهی زیتونی من نهاده است و کف اتاق نقاشی میکشد و توضیح میدهد. نقاشی آخرش پرچم فلسطین و لبنان و سوریه را در خود دارد؛ میگویم: مداد سبز و قرمزت را بیاور. پرچم ایران را گوشهی نقاشی اضافه میکنم...
واقعیت اکنونی محور مقاومت آن است که حضور در جبهههای آن لابشرط و امی نیست و ملیت در آن موضوعیت دارد. واقعیت دیگر آن است در بسی از این جبههها حضور نیروهای امی کمابیش بشرط لا است؛ این که نباید ایرانی باشی...
باید قدردان یورگن هابرماس بود که با جانبداری علنی از آدمخوارهای صهیونی بار دیگر به همه نشان داد که فرو ماندن عقل در زبان و در ذهن و در نیامدن آن به ذوق متأله از عموم فیلسوفهای مدرن یانکی و فرنگی و پارسی چه شیادهای کلاشی ساخته است...
کف گعدههای این جا یک در میان بحث مذهبی صورتی مطرح میشود، و به قول عربها: المسلم الوردی. از عراق تا شام درگیر آنهایند و انکارشان میکنند، با این تفاوت که هر چه از ایران به عراق به شام میرویم شدت تنش مذهبیهای مکتبی با آنها کمتر میشود...
جایی در کوچهپسکوچههای ضاحیه با رفقاء نشستهییم؛ آنها سیگار میکشند و اخبار را از شبکهی زنده میبینند و من چای میخورم و مینویسم. در جایی گویا اخبار جنگ ابهام دارد؛ کرار به خط مقدم جنوب زنگ میزند و روی بلندگوی گوشی دقیقش را از رزمندهیی در سنگر میپرسد؛ حفاظت سد از سد...
رانندهی سفارت عجله دارد؛ من ندارم. روی جادهی ساحلی از صور تا بیروت از تمام خودروها راه میخواهد و اگر ندهند میچسباند و بوق میزند. نمیخواهم فحش این یکی را هم آخوندها بخورند؛ عمامهام را بر میدارم و روی دامن دشداشهام مینهم...