لا یجد عبد طعم الایمان حتی یترك الكذب هزله و جده. پرسش آن است که داستاننویسها شوخیشوخی دروغپردازی میکنند یا جدیجدی؟ یا چه...
آب که سربالا برود داستاننویس نگران اسلام میشود و سینماگر نگران ایمان؛ قورباغه را هم که همه میدانیم چه میکند...
درستش آن است که داستاننویس نگران تمشیت همآن شخصیتهایی باشد که در جهان داستان توهم کرده است؛ سنگینتر آن است که کاری به هدایت مؤمنین نامتوهم نداشته باشد...
نگرانی داستاننویسها و دیگر دروغپردازها برای حقیقت بسی عجیب است؛ درست مانند گلایه از سیاهمستی در سردآب میخانه...
آدمها از پیامبر شدن که ناامید میشوند میروند پی داستاننویس شدن؛ سینماگرها اما بیشتر از تبار جادوگرها استند که در چشم مخاطب تصرف میکنند. مشکل داستاننویسها و سینماگرها آن است که هیچ کس در درختی سوزان با آنها صحبت نکرده است، و بی مایه فطیرند...
داستان دروازهی ورود به جهانهای نابود است؛ هماین است که داستان نادینی خواندنی است، هر چند طعم کفر میدهد. داستان دینی اما به سردی بتهای سنگی مشرکان است...
اکنون میدانیم ابطالطلبهای ایرانی نه از تأسی به گبرها ابائی دارند و نه از تشبه به جهود و نه از تبعیت از صلیبیها...
این که بطلههای سکولار از اولویت عرفی دست به تزاحم شرعی گرفتهاند که شریعت محمدی را تعلیق کنند نشان میدهد که این بار جزوهی لمعهشان را اندکی دقیقتر خواندهاند؛ هر چند هنوز درس مندرسشان به این نرسیده است که حد وسط مردم امری بسیط نیست یا تنفیر و حتا تقیه ناظر به حکم نیست...
قضیهی قدس قضیهی قبله است، نه قضیهی قبیله تا بتوان هر فاسق و زندیقی را در قطار آن سوار کرد...
مشکل مذهبی خاکستری فسق است که شفقت در هدایت میطلبد؛ مشکل مذهبی صورتی کفر است که برائت و شدت میطلبد...