#دختری که دوست داشت مانند شهیدمطهری به #شهادت برسد و بعد از یک خواب عجیب به آرزویش رسید
نمی دونم از کجا شروع کنم ، زندگیِ #شهیده_نسرین_افضل اونقد زیبایی داره که قطعا توی یک پست نمیگنجه!
دختری که توی جمعِ دوستانش شوخ و شاد بود و توی روضه ها بارونی میشد و آسمونی
کسی که وقتِ کار برای خدا پر تلاش و قهرمان ، و به گفتهٔ شوهرش در جایگاهِ #همسری رفیقی بود تمام عیار و ناب...
بانوی مجاهدی که قبل از انقلاب به حکومت شاه اعتراض کرد و تحت تعقیب قرار گرفت ، بعد از انقلاب هم با حضور در جهاد سازندگی و کمیته امداد کارش شده بود خدمت به مردم محروم روستاها...
حتی این همه فعالیت هم آرومش نکرد و با پیشنهاد برادر شهیدش (احمد افضل) رفت کردستان. اونجا هم تا دلتون بخواد کار کرد.
مدتی مسئول تبلیغات و انتشارات سپاه مهاباد بود. بعد به خاطر نیازِ شدید آموزش و پرورش به عنوان مربی تربیتی در مهاباد مشغول به کار شد و همزمان معلمان نهضت سوادآموزی نیز تحت تعلیم او قرار گرفتند.
.
بگذریم!
می خوام از آرزوی ایشون براتون بگم. نسرین افضل آرزو داشت مانند #شهید_مطهری به #شهادت برسه ، که بعد از یک خواب عجیب به آرزوش رسید!
نسرین مدتی قبل از شهادتش اومد شیراز خونه خواهرش. توی اتاق نشست و زل زد به قاب عکس شهید مطهری که تیر به پیشانیاش خورده و خون می یومد...
نسرین همونجور که به عکس شهیدمطهری زل زده بود، خوابِ چند شب پیشش رو مرور کرد:
خواب دیده بود یه کتاب دستشه و داره از راهی مه آلود عبور میکنه .یهو توی خواب گرگی بهش حمله کرد. نسرین موقعِ فرار ، پاهاش به سنگی خورد ، اما زمین نیفتاد. تا اینکه رسید به بالای کوهی که از آسمان گذشته بود. اونجا روی زمین افتاد و از سرش خون جاری شد...
.
همچنان زل زده بود به قاب عکس و به خوابش فکر می کرد ، که خواهرش با سینی چای وارد شد. نسرین همین جور که به قاب عکس شهید مطهری زل زده بود ، گفت: «من هم همین جای سرم تیر میخورد، انشاءالله »
.
مدتی از این قضیه گذشت و نسرین برگشت مهاباد...
و یه شب که تب شدیدی هم داشت، با اصرار از همسرش خواست تا ببردش دعای کمیل. حالِ نسرین اون شب توی مراسم به شدت منقلب بود. ساعت 10 شب دعا تموم شد. وقتی میخواستند سوار ماشین بشن ، صدای تک تیرهای دشمن به گوش میرسید، به ماشین که نزدیک شدن نسرین گفت: بچهها شهادتینتون رو بگید، دلم شور میزنه. یکی گفت: دلشورهات به خاطر اینه که تب داری... ما که تب نداریم شهادتین رو نمیگیم، فقط تو بگو نسرین جان...
.
همگی سوار ماشین شده بودند نسرین کنار در نشسته و شهادتین را میگفت که تیری شلیک شد
#شهیده_نسرین_افضل
_____________________________
⇱ ڪلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩
h http://telegram.me/fatemyyon
#حجاب
#دختری پیش بزرگی میره و میگه : جامعه پراز مگس شده ؛ جرات نمیکنم از خونه برم بیرون !
👈این پسرا عین مگس میان دنبالم !!!
👈بزرگوار اندکی فکر کرد و در جواب دختر گفت : اگه زباله نباشی مگساهم دنبالت نمیان !!!
👈دختر بی حجاب عین شکلات بدون بسته میمونه که مگسا دورش جمع میشن !!!
👈ولی دختر با حجاب عین شکلات میمونه که داخل بستش هست مگسی هم دورش جمع نمیشه !
✅حجاب #زینت زن است
https://eitaa.com/fatemyyon
فاطمیون
✍ #حيّ_عليٰ_الجهاد .... 🚩🚩🚩
وقتے یک #زنے؛ موشک دستت نمیدهند که پرتاب کنے ... ‼️
اما ؛ بداݩ که تو #مـــــادرِ یک #پسرے و باید مراقب باشے #حواسش را پرت کنے‼️
ازینـکه اسیر دنیایے نشود که لاشخورهایش؛ لقمه اندازه دهانشان برنمیدارند .... ‼️
و یادش بدهے اگر برای ناموسش ، برای خاک وطنش جانش را کف دستش گذاشت ، آنوقت خریدار آن #جــاݩ خــداســـت ! 💚
یادش بدهے دنیایے که در آن زندگے میکند گاهی زورش به #مذاکره📣 نمیرسد...! و تا #خونی ریخته نشود کسی (نماینده ای) نمیفهمد آن را .... ‼️
......
تو یک #زنے و شاید تابوت شهیدے روی شانه هایت نگذراند تا حملش کنے!
اما؛ #دختری دارے که میتوانے تاجے (مشکے🖤) روے سرش بگذاری و او را بکنی #شاهزاده سرزمینش! و در گوشش بخوانی📣 این سرزمین #آقایی دارد که چون شیـــر بالاے سر دخترانش ایستاده تا دست نامحرمے لمس نکند تاج بندگے شان را .... ⛔️
در گوشش بخوانی چه #خونها ریخته شد؛ چه #اشکها جارے شد؛ تا دست هیچ کله زرده احمقے ! نرسد به ذره اے از خاک وطنش ...
تو یک #زنی و شاید هیچ وقت اسلحله بدست نگیری!
اما؛ باید #مادری_ات را چنان محکم بدست بگیرے که از نسل پاکت اسحله بدست هایے رشد کنن که تن هرچه قمار باز است بلرزاند ... 💪
تو یک #زنے و #جهادهاے زنانه ات چه تاریخ ها که عوض نکرده و نخواهد کرد!
https://eitaa.com/fatemyyon
✍ #حيّ_عليٰ_الجهاد .... 🚩🚩🚩
وقتے یک #زنے؛ موشک دستت نمیدهند که پرتاب کنے ... ‼️
اما ؛ بداݩ که تو #مـــــادرِ یک #پسرے و باید مراقب باشے #حواسش را پرت کنے‼️
ازینـکه اسیر دنیایے نشود که لاشخورهایش؛ لقمه اندازه دهانشان برنمیدارند .... ‼️
و یادش بدهے اگر برای ناموسش ، برای خاک وطنش جانش را کف دستش گذاشت ، آنوقت خریدار آن #جــاݩ خــداســـت ! 💚
یادش بدهے دنیایے که در آن زندگے میکند گاهی زورش به #مذاکره📣 نمیرسد...! و تا #خونی ریخته نشود کسی (نماینده ای) نمیفهمد آن را .... ‼️
......
تو یک #زنے و شاید تابوت شهیدے روی شانه هایت نگذراند تا حملش کنے!
اما؛ #دختری دارے که میتوانے تاجے (مشکے🖤) روے سرش بگذاری و او را بکنی #شاهزاده سرزمینش! و در گوشش بخوانی📣 این سرزمین #آقایی دارد که چون شیـــر بالاے سر دخترانش ایستاده تا دست نامحرمے لمس نکند تاج بندگے شان را .... ⛔️
در گوشش بخوانی چه #خونها ریخته شد؛ چه #اشکها جارے شد؛ تا دست هیچ کله زرده احمقے ! نرسد به ذره اے از خاک وطنش ...
تو یک #زنی و شاید هیچ وقت اسلحله بدست نگیری!
اما؛ باید #مادری_ات را چنان محکم بدست بگیرے که از نسل پاکت اسحله بدست هایے رشد کنن که تن هرچه قمار باز است بلرزاند ... 💪
تو یک #زنے و #جهادهاے زنانه ات چه تاریخ ها که عوض نکرده و نخواهد کرد!
https://eitaa.com/fatemyyon