🌹🍃🌴🕊🌴🕊🌴🕊🍃🌹
#زنان_روزه_دار ۲
💢میخواهم در حال روزه از دنیا بروم💢
نفیسه همسر اسحاق بن جعفر الصادق ؏ـــلیه السلام محدث قمی(ره)در سفینه البحار می نویسد
هِیَ السَّیِّدَه الجَلیله التی وَرَدَت روایاتٌ فی مَدحِها
اوزنی صاحب جلالت و فضیلت است ڪه در مدحش روایات زیادی وارد شده
اوفرزند حسن بن زیدبن الحسن المجتبی ؏ـــلیهم السلام است.
وقتی ازدنیا رفت همسرش تصمیم گرفت اورا به قبرستان بقیع برده وآنجا دفن ڪند
اما مردم مصر مال زیادی به اسحاق دادند وخواهش ڪردند تا نفیسه خاتون را در مصر دفن ڪن
تا از وجود ایشان تبرڪ جوییم وڪسب رحمت وبرڪت نماییم
اما اسحاق راضی نشدتااینڪه شب درخواب پیامبر ﷺ را دید ڪه فرمود
ای اسحاق معارض اهل مصر نشو،به حقیقت به برڪت وجود نفیسه رحمت بر مردم مصر نازل می گردد
مرحوم محدث قمی در ادامه مینویسد
حڪایت شده شعرانی ڪه یکی از بزرگان علم وعمل بود خواب دید ڪه پیامبر ﷺ فرمود
اگر حاجتی داشتی برای نفیسه طاهره نذرڪن...
امــا ایشان ڪه بود؟!
محدث قمی مینویسد در ڪتاب اسعاف الراغبین است
ڪه جناب نفیسه خاتون قبرش را با دست مبارڪ حفر ڪرده بود ودر آن نماز میخواند
وشش هزار ختم در این قبر ڪرده بود ودر ماه مبارڪ رمضان۲۰۸هجری از دنیا رفت
موقع احتضار روزه بود
به او گفتند افطار ڪند اما فرمود
من سی سال است از خدا میخواهم ڪه اورا با روزه ملاقات ڪنم...
سپس مشغول خواندن سوره انعام شد تا به این آیه"لهم دارالسلام" رسید
وروحش به سوی بهشت برین پرڪشید
📚یڪصدوپنجاه داستان از صائمان صالح،ص۱۷۸،نویسنده غلامرضا نیشابوری
🌹🍃🕊🌴🕊🌴🕊🍃🌹 https://eitaa.com/fatemyyon
✿❀❣ ﴾﷽﴿❣ ❀✿
#زنان_روزه_دار ۳
💢روزه داری زنان آزاده در زندان بعثیون💢
اولین ماه مبارکی که در اسارت بودم، به همراه سه تن از خواهران از سلولهای دیگر به سلول سفید
که شرایط بهتری از جهت فضا و نور داشت منتقل شدیم. شب قدر بود در حالی که از امکانات تنها
دو پتو ویه لیوان آب و یه کاسه پلاستیکی غذا داشتیم
حالت خاصی پیدا کرده بودم؛یاد شب قدر سال گذشته افتادم که به همراه برادرم مراسم باشکوهی را برگزار کردیم
فکر می کردم دیوارهای زندان آنقدر تنگ وفشرده شده اند که صدای شکستن استخوانهایم را حس می کردم
در همین حال وهوا بودم که یکی از خواهران بی مقدمه پرسید:«با این مداد چکار میشه کرد؟»
(ظاهرا موقع بازجویی از زیر چشم بند این مداد شکسته رو یه گوشه ای دیده بود وپنهانی در جیبش گذاشت)
از آنجا که لطف خدا شامل حال ما بود با دیدن این صحنه، نوری در قلب ما ایجاد شد که احساس دلتنگی را برطرف کرد
تنها کاری که آن لحظه انجام دادیم، با دندان وناخن، نوک مداد را تا حدودی تیز کردیم
وبه روی تکه کاغذی که از قبل در سلول مخفی کرده بودیم سوره مبارکه قدر را نوشتیم
وآن تکه کاغذ را با همان شرایط به عنوان قرآن بر سر گذاشتیم وآن شب تا صبح به احیا گذراندیم
از خاطرات آزاده سر افراز فاطمه ناهیدی
●❥☆☆❥●🌷●❥☆☆❥● https://eitaa.com/fatemyyon