بي نياز از کارگاه او (غرب)گذر
در زمستان پوستين او مَخَر
کشتن بي حرب و ضرب آئين اوست
مرگها در گردش ماشين اوست
بورياي خود به قالينش مده
بيذق خود را بفرزينش مده
گوهرش تف دار و در لعلش رگ است
مُشک اين سوداگر از نافِ سگ است
صد گره افکنده اي در کار خويش
از قماش او مَکُن دستار(عمامه)خويش
هوشمندي از خُمِ او مِي نخورد
هر که خورد اندر همين ميخانه مُرد
#اقبال