#قبرها_گردان_تخریب
از عروج حاجی بیخبر بودم. شبی که به خاک سپرده شده بود خواب دیدم در گردان تخریب هستم و ایشان در سن جوانی داخل قبر داراز کشیده. بلند شد. گفتم شما اينحا چکار می کنید؟گفت: ما سه نفر بودیم. در باز شد من وارد شدم. آن دو نفر دیگر که خواستند بیایند گفتند اجازه ندارند و فقط من رفتم. من اینجا نیستم. من امامزاده محمد سامراء هستم.
#صباغیان به سامراء نرسید ولی برای همیشه در #اربعین ماند.
#قبرهای_گردان_تخریب
از عروج حاجی بیخبر بودم. شبی که به خاک سپرده شده بود خواب دیدم در گردان تخریب هستم و ایشان در سن جوانی داخل قبر داراز کشیده. بلند شد. گفتم شما اينحا چکار می کنید؟گفت: ما سه نفر بودیم. در باز شد من وارد شدم. آن دو نفر دیگر که خواستند بیایند گفتند اجازه ندارند و فقط من رفتم. من اینجا نیستم. من امامزاده محمد سامراء هستم.
#صباغیان به سامراء نرسید ولی برای همیشه در #اربعین ماند.
ساعت را به #وقت_شهادت کوک کن.
طوری زندگی کن که خودت را برای شهادت آماده کنی.
آنوقت بگو من از منتظران هستم.
... و مهدی زین الدين منتظر شهادت را منتظر امام زمان عجل الله فرجه می دانست.
تا شبهای قدر هنوز چند شب فرصت هست ما هم جزو منتظران ثبت نام کنیم.
لوح دل را به قلم خون عهد دیگر هست تا موعد پرواز
یا اباصالح المهدي ادرکنی 🍃
ساعت را به #وقت_شهادت کوک کن.
طوری زندگی کن که خودت را برای شهادت آماده کنی.
آنوقت بگو من از منتظران هستم.
... و مهدی زین الدين منتظر شهادت را منتظر امام زمان عجل الله فرجه می دانست.
تا شبهای قدر هنوز چند شب فرصت هست ما هم جزو منتظران ثبت نام کنیم.
لوح دل را به قلم خون عهد دیگر هست تا موعد پرواز
یا اباصالح المهدي ادرکنی 🍃
#امام_حسنیام
🌹 قبل از پرواز به سوریه، به دوستان خود گفت اولین شهید(مدافع حرم) تیپ و شهرستان باغملک خودم هستم.
#مجتبی اولین شهید مدافع حرم تیپ #امام_حسن_مجتبی (ع) خوزستان و شهرستان باغملک شد.
دقیقا 10 روز مانده به شهادت #امام_حسن_مجتبی(ع) به خیل شهدا پیوست.
نامش مجتبی بود در تیپ امام حسن مجتبی بود و نزدیک شهادت امام حسن مجتبی به شهادت رسید.
#شهید_مجتبی_زکویزاده
@fatholfotooh
#پیام
.
برای از تو حرف زدن ...
کلمات ، کم اند !
به نمایش باید گذاشت ، دل را ...!
.
توو معراج الشهدا دلم میخواست ساعتها رو به روی این عکس بشینم و نگاهش کنم...همون لحظه اول زبونم قفل شده بود و هیچی نمیتونستم بگم فقط چشمام بود که روایت میکرد حال دلمو
بعضی حرفا اصلا گفتنی نیست
بعضی حرفا بغض میشن میشینن توو گلو
اشک میشن از قاب چشم ها راه فرار پیدا میکنن...
توو این چند ماه که شناختمتون
خیلی حسودیم میشه به همه اونایی که قبل شهادتتون شمارو میشناختن،همه اونایی که از بزرگی و مرام و معرفتتون درس زندگی گرفتن...
همه اونایی که باهاتون خاطره داشتن
شدم مثل اونایی که دنبال گمشدشون میگردن،همش توو صفحه های مجازی میگردم تا بخونم،تا بشنوم از شما...
یکی از راهیان نور میگه،
یکی از خادمی اربعین میگه
یکی از خودگذشتگی و حضرت زهراییتون میگه
یکی...
تمام حرفا،تمام خاطرات،همه خنده ها و گریه ها گره خورده با امام حسین و شهدا...
هنوزم خادمید که بعد از شهادتتون وقتی یادتتون میکنن شهدا و اهل بیت هم یاد میشن... هرچی که بیشتر میدونم بیشتر دلم تنگ میشه،بیشتر دلم میخواد بشنوم...
دلم میخواد التماس کنم به اونایی که میشناختنتون تا از شما بگن..
بعضی وقتا یه متن خاطره رو بیشتر از ده بار میخونم
انقد میخونم که حس میکنم اون لحظه خودم اونجا بودم...
چقد سخته دلتنگی برای شهیدی که تا بحال ندیدیش😭
تمام این لحظه های دلتنگی؛بیشتر دلم میسوزه واسه خانواده شهدا
واسه دختران شهدا که هیچ خاطره ای از باباشون ندارن ...
دلخوشم به قرارپنجشنبه ها...
توو آسمون،لحظه افطار،سر سفره اهل بیت
پدرانه دعام کنید...
هدایت شده از 📚 دوستی با کتاب 📚
📒 دفتر خودسازی زینب 👆👆
📝 زینب پس از هر هفته وهر ماه با محاسبه کارهایش سعی می کرد خودش را به خدا نزدیکتر کند
🌲 کتاب راز درخت کاج ( خاطرات شهیده زینب کمایی)، ص ۱۳۴
@doosti_ba_ketab