#خاطره
شهید سید اسدالله لاجوردی
زندانیان توابی که در جبهه شهید شدند
آقای جولایی با اشاره به منش شهید لاجوردی در برخورد با توابین میگوید: شهید لاجوردی در آموزش زندانیان گرفتارِ انحراف وقت میگذاشتند. بعضی وقتها میدیدم ساعت سه نصفهشب نشستهاند و پدرانه و معلمانه با آنها صحبت میکنند. بدون هیچ گونه تحمیلی، بدون هیچگونه تزریق فکر، خودشان آنچه در سیره رسول خدا و ائمه اطهار بود به اینها یاد میدادند. آن افراد هم واقعاً تواب شده بودند؛ حتی از اعضای [گروهک] فرقان با راهنمایی و آموزشهای آقای لاجوردی، عدهای به جبهه رفتند و شهید شدند؛ تاریخ باید اینها را ثبت کند.
شادی روحش صلوات 💐
@fatholfotooh
فتح الفتوح لحظه های یاد شهدا در راه شهدا
« سید محمد طائی» سیام خرداد سال ۱۳۳۳ در محله قلعه دختر ـ یکی از محلاّت قدیمی شهر کرمان ـ متولّد ش
#خاطره (۱)
شهیدی که با زبان روزه شهید شد
شهید سید محمد طائی 🌷
🍃 در یک اتاق کوچک زندگی میکردیم. ماه مبارک رمضان آهسته و آرام برای خوردن سحری بیدار میشدیم و در سکوت، بدون آنکه برق اتاق را روشن کنیم، سفره را میانداختیم. محمّد پنج ساله و خوابیده بود دلمان نمیآمد مزاحم خوابش شویم.
همین که کنار سفره مینشستیم، سرش را از زیر پتو بیرون میآورد. بلند میشد و پس از شستن دست و صورت کنار سفره مینشست و سحری میخورد.
روزهاش را تا ظهر افطار نمیکرد. با وجود آنکه هوا گرم بود، امکان نداشت حتی یک جرعه آب بنوشد؛
محمد ، روزه کلّه گنجشکی میگرفت.
🕊@fatholfotooh🕊
فتح الفتوح لحظه های یاد شهدا در راه شهدا
#خاطره (۱) شهیدی که با زبان روزه شهید شد شهید سید محمد طائی 🌷 🍃 در یک اتاق کوچک زندگی میکردیم. ما
#خاطره (۲)
شهیدی که با زبان روزه شهید شد
شهید سید محمد طائی 🌷
سن و سالی نداشتم. در انجام یکی از فرائض دینی سهلانگاری کرده بودم. محمّد دستم را گرفت و به طرف چراغ علاءالدّین که وسط اتاق روشن بود، برد و آن را به چراغ نزدیک کرد.
گفتم: «چه کار میکنی؟! دستم سوخت.»
گفت: «گرمای این چراغ خیلی کمتر از گرمای دوزخه؛ اگر از آتش میترسی، پس چرا سهلانگاری میکنی؟»
آنموقع محمّد دانشآموز دوره ابتدایی بود.
#خاطره (۳)
🍃 معلّم بداخلاقی در دبیرستان ما تدریس میکرد که به رعایت مسایل شرعی توجهی نداشت. دست بچّهها را میگرفت و آنها را از کلاس اخراج میکرد.
یکروز خطاب به او گفتم: «شما نامحرم هستید، نباید دست دانشآموزهای دختر رو بگیرید.»
از آنجایی که در زمان حکومت شاه مسئولان به این مسایل اعتنایی نمیکردند، آن معلّم هم توجه نکرد. کار به مدیر دبیرستان کشید. با کمال تأسف مدیر از معلّم پشتیبانی کرد و به مدّت یک هفته از دبیرستان اخراج شدم.
خبر به محمّد رسید. به دبیرستان رفت و با مدیر و معلّم گفتوگو کرد.
با وجود آنکه هنوز خیلی جوان بود، ولی چنان اطلاعات کامل و نفوذ کلامی داشت که مدیر و معلّم تحت تأثیر قرار گرفتند و پس از معذرتخواهی، به دبیرستان برگشتم.
🕊@fatholfotooh🕊
فتح الفتوح لحظه های یاد شهدا در راه شهدا
#خاطره (۲) شهیدی که با زبان روزه شهید شد شهید سید محمد طائی 🌷 سن و سالی نداشتم. در انجام یکی از فر
#خاطره (۴)
شهیدی که با زبان روزه شهید شد
شهید محمد طائی 🌷
🍃 سال ۱۳۵۲ دوره آموزش سربازی را در پادگان گرگان میگذراند. هنگام مراسم صبحگاه همه خبردار ایستاده بودند. صدایی شنیده نمیشد؛ فقط صدای افسری که مراسم را اجرا میکرد، به گوش میرسید.
صبحگاه به پایان نزدیک میشد. حالا فقط مانده بود مجری نام شاهنشاه را بر زبان بیاورد و حاضران با فریاد: «جاوید، جاوید، جاوید» مراتب عشق و علاقهی خود را به رژیم شاهنشاهی نشان دهند.
صدای افسر در بلندگو پیچید: «شاهنشاه آریا مهر...»
ناگهان صدای خنده سکوت میدان صبحگاه را شکست. همه با تعجّب به شخصی که هنوز میخندید، نگاه کردند.
محمّد طائی بود.
او به جرم مسخره کردن شاهنشاه به زندان افتاد و تا پایان دوره آموزش آزار و اذیت شد.
🕊@fatholfotooh🕊
فتح الفتوح لحظه های یاد شهدا در راه شهدا
#خاطره (۴) شهیدی که با زبان روزه شهید شد شهید محمد طائی 🌷 🍃 سال ۱۳۵۲ دوره آموزش سربازی را در پادگ
#خاطره ۵
شهیدی که با زبان روزه شهید شد
شهید محمد طلایی 🌷
پس از پایان سربازی در سال ۱۳۵۴ به عنوان کتابدار در آموزش و پرورش کرمان استخدام شد. یک سال بعد، ساواک که به فعالیتهای مذهبی و سیاسیاش مشکوک شده بود، او را زیر نظر گرفت. محمد به ناچار پانزدهم مهرماه ۱۳۵۶ برای ادامه تحصل راهی کانادا شد تا در محیطی آزادتر به فعالیتهای ضد رژیم استبدادی ادامه دهد.
محمد در امریکا در رشته جامعه شناسی تحصیل میکرد و هم زمان، با انجمن دانشجویان مسلمان، علیه رژیم ستمشاهی فعالیت داشت.
ساواک برای مقابله با جوانان انقلابی خارج از کشور، پدر آنها را احضار میکرد و نسبت به فعالیتهای مذهبی فرزندانشان هشدار میداد و میگفت حق بازگشت به ایران را ندارند. وقتی پدر محمد هشدار ساواک را دریافت کرد، مادر محمد به علت نگرانی نسبت به سرنوشت محمد و تصور شهادت محمد در خارج از کشور، بیمار شد.
محمد در نامهای به مادر نوشت: «من فقط با چند تا از بچههای مسلمان دوست هستم و برنامههای ما تفسیر قرآن و برنامههای دینی است. مادر جان! وقتی برایم نوشتید به خاطر من بیمار شدهاید، دلم به شور افتاد.آن گاه خداوند در قیامت خواهد گفت: فرزندانت امانت من هستند، وظیفه تو آن بود آنها را مجاهد و دلیر و آگاه به مسائل دنیا و آخرت پرورش دهی، لیکن تو نگذاشتی به دستورات من عمل کنند. از این که مسلمانان در کشورهای دیگر و کشور خودت در برابر دشمن برخاستند و شهید شدند ناراحت نشدی ولی به خاطر این که به تو گفتند ممکن است دیگر فرزندت را نبینی، ناراحت و از غصه مریض شدی. ولی هرگز درد و غم مادرانی که فرزندانشان سالها در زندانها ماندند تا پوسیدند یا کشته شدند، حس نکردی و در آن روز که همه ی مردم به فرمان مراجع تقلید به پا خاستند تا با طاغوت مبارزه کنند، به کنج خانه خزیدی.»
🕊@fatholfotooh🕊
فتح الفتوح لحظه های یاد شهدا در راه شهدا
#خاطره ۵ شهیدی که با زبان روزه شهید شد شهید محمد طلایی 🌷 پس از پایان سربازی در سال ۱۳۵۴ به عنوان کت
#خاطره (۶)
شهیدی که با زبان روزه شهید شد
شهید سید محمد طائی 🌷
فعالیتهای سیاسی محمّد در کانادا یک لحظه متوقّف نشد. او ابتدا زبان انگلیسیاش را کامل کرد، سپس در انجمن دانشجویان مسلمان کانادا عضو شد و فعالیتهای سیاسی و مذهبیاش را ادامه داد؛ بهطوری که تحت تعقیب پلیس کانادا قرار گرفت و ناچار شد کانادا را ترک کند. با یکی از دوستانش در ایالت هوستون تکزاس تماس گرفت تا از یکی از دانشگاههای امریکا برایش پذیرش بگیرد.
این کار در مدّت کوتاهی انجام شد. حالا باید از کانادا خارج میشد، اما پلیس در تعقیب او بود و نمیتوانست از مرزهای هوایی و زمینی عبور کند.
مدّتها از اتاقی که اجاره کرده بود، بیرون نیامد. یکروز صاحبخانه که یک زن کانادایی بود، پرسید:
«چرا هیچ وقت از اتاقت خارج نمیشی؟»
در کمال صداقت ماجرا را شرح داد. صاحبخانه که از راستگویی او به هیجان آمده بود، موضوع را با برادرش که کاپیتان یک کشتی باری بود، در میان گذاشت و آن مرد توانست محمّد را با کشتی از کانادا به امریکا ببرد.
او در کانادا توانست نقش موثّری در شناساندن ماهیت ضد مردمی رژیم شاهنشاهی به عهده بگیرد. وی در امر چاپ، پخش و توزیع اعلامیههای حضرت امام خمینی رحمةاللهعلیه در کشور کانادا و امریکا مشارکت داشت و بارها توسط عوامل ساواک و پلیس آن کشورها تحت تعقیب قرار گرفت.
🕊@fatholfotooh🕊
فتح الفتوح لحظه های یاد شهدا در راه شهدا
#خاطره (۶) شهیدی که با زبان روزه شهید شد شهید سید محمد طائی 🌷 فعالیتهای سیاسی محمّد در کانادا یک
#خاطره (۷)
شهیدی که با زبان روزه شهید شد
شهید سید محمد طائی 🌷
هنگام اقامت در امریکا از انجام واجبات غافل نمیشد.
ماه مبارک رمضان با تابستان گرم و شرجی مقارن شده بود. روزه میگرفت و فعالیتهای روزانهاش را در آن هوای گرم ادامه میداد. واقعاً خیلی سخت است که در امریکا باشی، تابستان باشد، هوا گرم باشد، زنهای نیمه عریان در خیابان باشند و روزه بگیری؛ کاری که محمّد توان انجام آن را داشت.
با پیروزی انقلاب اسلامی در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ محمد به ایران بازگشت.
کمی بعد به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و برای تشکیل سپاه، بارها به شهرهای مختلف استان سفر کرد و نهایتاً به عنوان مسئول روابط عمومی سپاه کرمان مشغول به کار شد.
ایثار، عشق، کوشش و تلاش محمد در سپاه را هیچ یک از دوستانش فراموش نکردهاند؛ کوششی که در ترغیب به نوآفرینی و ابداع داشت؛ تلاشی که برای آگاهی بخشیدن به نسل جوان میکرد و عشقی که به قرآن و نهجالبلاغه میورزید.
محمد طائی در کردستان، در عملیاتی، از ناحیه شکم مورد اصابت گلوله قرار گرفته بود و پس از تماسهای مکرر چهار ساعت بعد از زخمی شدنش هلیکوپتری را اعزام کردند و او را به ارومیه انتقال دادند. پس از رسیدن به ارومیه وانجام معاینات پزشکی مشخص شد که بر اثر اصابت تیر و خونریزی شدید وضعف روز ۱۳ آذر ماه ۱۳۵۹ با دهان روزه به شهادت رسید.
🕊@fatholfotooh🕊
#سالگرد_شهادت
شهید محمد بروجردی🌷
#خاطره
آن روز با بروجردي کار داشتم؛ مي خواستم راجع به مشکلات با او تبادل نظر کنم. لازم بود که نظر او را در مورد بعضي مسايل بپرسم. وقتي وارد اتاق شدم، ديدم دارد قرآن مي خواند. وقتي مرا ديد، گفت: «کاري با تو داشتم؛ اگر وقت داري، مي خواستم براي من کاري انجام دهي.»
تعجب کردم؛ کمتر شده بود از کسي درخواستي بکند و بخواهد تا کاري برايش انجام بدهد.
خوشحال شدم از اين که بتوانم کاري برايش انجام دهم. راستش آن قدر به او مديون بودم که دنبال چنين فرصتي مي گشتم تا بتوانم مقداري از محبتهاي او را جبران کنم.
رفتم و کنارش نشستم. قرآن را باز کرد و گفت: «من قرآن مي خوانم و شما گوش کنيد؛ ببينيد آيا درست مي خوانم يا نه؟»
وقتي فهميدم کار بروجردي چيست، شرمنده شدم. گفتم: «مرا شرمنده نکنيد. اين چه حرفي است که مي زنيد! شما قرآن را صحيح مي خوانيد؛ تازه من که هستم که بتوانم غلط شما را بگيرم.»
گفت: «خيلي وقت است که قرآن را پيش کسي نخوانده ام؛ ممکن است بر اثر کثرت کار مشغلة زياد، فراموش کرده باشم.»
در حالي که سرم را پايين انداخته بودم و از شرمندگي جرأت نداشتم سرم را بلند کنم، در کنار او نشستم.
ابوذر يک بار در تاريخ به دنيا آمد و بروجردي تکرار او بود. آيا باز هم کسي لياقت آن را دارد تا دوباره ابوذري را ببيند؟ خدا مي داند!
راوی: رضا محمدي نيا
شادی روح شهید بروجردی، صلوات💐
@fatholfotooh
فوتبالیست قهرمان
رونالدوی ایران
فوتباليستي كه شهادت را به لژيونري ترجيح داد
شهید رضایی مجد 🌷
#خاطره
مادر شهيد درباره زندگي ورزشيپسرش در بخشي از كتاب ميگويد: «از سربازي برگشتي. خيلي از رفقايت شهيد شده بودند. با تيمهاي درجه يك تهران قرارداد بستي. عكسهايت را توي كيهان ورزشي ميزدند. سر تمرينهاي پرسپوليس حاضر شدي. ميخواستي با يك تيم درست و حسابي خارجي قرارداد ببندي. گفتي اگر يك سال برايشان بازي كنم، ال ميشود و بل ميشود. بهت گفتم بد نيست فكري هم به حال زن گرفتن بكني. گفتي برم تركيه و برگردم. برادرم شهيد شده بود و روحيه اصرار براي عروسي نداشتم.»
خواهر شهيد در بخش ديگري از كتاب، اعزام برادرش به جبهه را اينگونه روايت ميكند: «روز اعزامش به جبهه، تيمشان بازي داشت. رفته بود توي زمين و يك نيمه بازي كرده بود. بهش گفته بودند، بمان نيمه دوم را اما او قبول نكرده بود. لباسش را پوشيده بود و آمده بود راهآهن. ما ميدانستيم كه ميخواهد برود. رضا با موتور از استاديوم آوردش راهآهن. بهش گفته بود، كي برميگردي؟ او هم گفته بود: فكر نكنم برگردم.»
@fatholfotooh
فوتبالیست قهرمان
رونالدوی ایران
فوتباليستي كه شهادت را به لژيونري ترجيح داد
شهید رضایی مجد 🌷
#خاطره
حسن ميرزايي مربي شهيد درباره شهيد ميگويد: «بازي با عربستان را بردند. سر اذان توي رختكن نماز جماعت برگزار شده بود. اين جور مواقع همه هميشه پشت سر امير نماز ميخواندند. توي هيئت هم براي خودش كسي بود؛ هيئتي كه حاج مصطفي دادكان، پاتوقدارش بود.»
كارهاي رفتنش به تركيه و بازي در تيم گالاتاسراي مهيا شده بود و حتي شهيد ويزايش را هم گرفته بود اما وقتي كه احساس تكليف كرد، قيد همه چيز را زد و بدون معطلي خود را به جبهه رساند. چنين اخلاق و منشي امروز حلقه گمشده جامعه فوتباليمان است و با معرفي نوع نگرش و سبك زندگي چنين چهرههايي شايد بتوان بخشي از روحيه آن روزها را به جوانان ورزشكار امروز انتقال داد.
@fatholfotooh
⚫️انا لله و انا الیه راجعون
#آخرین_ماموریت_انقلابی_پدر_شهید
🗳آخرین ماموریت پدر شهید فریدونکناری برای انقلاب اسلامی♦️#حاج_یوسف_درزی پدر شهید #حمزه_درزی صبح امروز در پای صندوق رای حاضر شد و به تکلیف خود عمل کرد و تا آخرین لحظه پای آرمان های انقلاب ماند و پس از رای دادن به رحمت خدا رفت و آسمانی شد.
.
🚩 #خاطره ای از #پدر #شهید :
در انجام واجبات از نماز ، روزه ، خمس و زکات بسیار مقید بود. کلاس پنجم بود من بودم بیرون به مادرش گفت: به من بگوید که حساب سال باز کنم و من گفتم: من که هیچی ندارم. گفت:« یک قرآن هم داری مال خودت باید حساب سال باز کنی.» من هم همین کار را کردم.
.
🌷#تخریبچی #شهید حمزه درزی #بسیجی مخلص #لشکر ویژه ۲۵ #کربلا در تیرماه ۱۳۶۱ #بشهادت رسید و بعد ۱۴ سال #مفقودی پیکرش از جبهه بازگشت.شادی #روحشان #صلوات.
.
#پدر_آسمانی
هدایت شده از شهید آرمان علیوردی
💠 یك روز به یاد ماندنی...
آرمان راهپیمایی ۲۲ بهمن را خیلی دوست داشت...
از شب قبل به همه زنگ میزد که فردا قرار ساعت چند و کجا؟
صبح زود حرکت میکردیم تا برای دیدن غرفهها وقت داشته باشیم. در مسیر آنقدر شوخی میکرد که گذر زمان را حس نمیکردیم.
#خاطره
#دهه_فجر
#آرمان_عزیز
#شهید_آرمان_علی_وردی
--------------
📣 کانال رسمی شهید آرمان علیوردی
@shahid_armanaliverdy