هدایت شده از شبهای با شهدا
عملیات سختی رو پشت سر گذاشتیم. محسن و گروهشان آن شب کولاک کردند. اکثر شلیک هایشان به هدف خورد.
حاج قاسم برای آن شب، تعبیر #لیلة_الفتوح را به کار برد. وقتی از خط برگشتیم، بچه های نیشابور روی دست گرفتند مان.
میان این خوشحالی و بالا پریدن ها، محسن گوشه ای ایستاده بود و تسبیح می چرخاند. صدایش زدم ؛ مرد حسابی ! همه با دُمشون گردو می شکنن. تو چرا هیچ حسی نداری ؟
بی تفاوت گفت ؛ من کاری نکردم که بخوام ذوق کنم! همه ی این ها #کار_خدا بود. من دارم شُکرش رو به جا می یارم که ما رو قابل دونست به دست ما انجام بشه.
🍃🍃🍃🍃🍃
📚منبع ؛ کتاب #سربلند
خاطرات شهید #محسن_حججی
🌹 هدیه به روحش #صلوات
♦️ #زندگی_به_سبک_شهدا
https://eitaa.com/shabhayebashohada
هدایت شده از شبهای با شهدا
بعد از صحبتهای سیدعلی رو کرد به من و گفت شرمنده ، ببخشید می تونم مطلبی رو بگم ؟
گفتم : بفرمایید
هادی با همان چهره با حیا و دوست داشتنی گفت؛ قبل از ما و شما چند نفر به دنبال خاطرات شهید ابراهیم هادی رفتن اما هیچکدام به چاپ کتاب نرسید شاید دلیلش این بوده که می خواستند خودشان را در کنار شهید مطرح کنند
بعد سکوت کرد . همین طور که با تعجب نگاهش می کردم ادامه داد؛ خواستم بگویم همینطور که این شهید عاشق گمنامی بوده شما هم سعی کنید ...
فهمیدم چه چیزی می خواد بگه تا آخرش رو خوندم. از این دقت نظرش خیلی خوشم اومد
خودش هم #گمنام فعالیت می کرد و مظلومانه شهید شد
🍃🍃🍃🍃
دنبال شهرتیم و پی اسم و رسم و نام
غافل از اینکه فاطمه ( س) گمنام می خرد
🌹 هدیه به روح شهید #هادی_ذوالفقاری صلوات
📚 برگرفته از کتاب ؛ #پسرک_فلافل_فروش
🦋 #زندگی_به_سبک_شهدا
https://eitaa.com/shabhayebashohada
فتح الفتوح لحظه های یاد شهدا در راه شهدا
شهید کمیل قربانی🌷 امر به معروف کرد سیلی خورد @fatholfotooh
#امر_به_معروف
شهید مدافع حرم کمیل قربانی🌷
بعد از نماز ظهر بود حدود ساعت ۲ بعدازظهر کوچهها خیلی خلوت بود. من و کمیل روبهروی کوچه زیر سایه یک درخت مشغول صحبت بودیم ناگهان دیدم که کمیل رنگش پرید و سرش را پایین انداخت چند لحظهای بود که سرش پایین بود. سرش را بالا آورد و گفت مهدی همینجا بمان من.
گفتم چی شده؟
گفت: گفتم همینجا بمان، جلو نیا.
به پشت سر خودم نگاه کردم؛ مردی ورزشکار و درشتاندام با خانمش می آمد؛ با خودم گفتم فکر کنم کمیل هوس کتک خوردن کرده همچنان که کمیل جلو میرفت من خودم را برای کتک خوردن آماده کردم. به سمت آنها رفت و من هم پشت سر او حرکت کردم به آنها رسید سلام کرد همینطوری که سرش پایین بود گفت ببخشید میشود خواهشی از شما بکنم؟⁉️
اجازه بدهید چند لحظهای به همسر شما نگاه کنم و از آن لذت ببرم😳
آن مرد بهشدت عصبانی شد و گفت: حرف دهنت را بفهم.
کمیل دوباره درخواست خودش را تکرار کرد. مرد بهشدت عصبانی شده و سیلی محکمی بهصورت کمیل زد، کمیل دوباره درخواست خودش را تکرار کرد و این دفعه سیلی محکمتری بهصورت کمیل زد. همسرش گفت «نه به سرپایینت، نه به این حرفت. خجالت بکش چرا چنین درخواستی میکنی؟» ⁉️
کمیل گفت: نمیدانستم اگر از شما اجازه بگیرم شما ناراحت میشوید و الا مثل دیگران که بدون اجازه از همسر شما لذت میبردند من هم لذّت میبردم.
جوان بهشدت عصبانی شد سیلی محکمی با دست چپ بهصورت کمیل زد آن لحظه کمیل دستش را جای سیلی گذاشت و نشست روی زمین شروع به گریه کردن کرد.
من به جوان گفتم: حالا سیلی میزنی بزن، ولی چرا با دست چپ زدی یادش آوردی که در کوچهها مادرش را زدند درحالیکه مادر ۱۸ ساله بود و او فقط یک نوجوان بود؛ این جوان حیرتزده به کمیل نگاه میکرد نمیدانست چه کند. همسرش گفت: اینکه میگویی حضرت زهرا (سلامالله علیها) هست ؟
گفتم بله یادش آوردی؛ حضرت زهرا (سلامالله علیها) را زدند وقتی این را شنید روی زانوهایش افتاد و از کمیل عذرخواهی کرد. کمیل او را در آغوش گرفت و هر دو شروع به گریه کردند.
کمیل به او گفت: تو رو خدا دیگر کاری نکن آن خاطرات دوباره زنده شود از همسرت بخواه که همیشه با چادر باشد . آن جوان گفت: قول میدهم که هیچوقت دیگر چنین چیزی تکرار نشود؛ چند سالی گذشت. کمیل شهید شد. تشیع جنازه کمیل دم در خانه شهید ایستاده بودم دیدم همان جوان آمد.
#زندگی_به_سبک_شهدا
هدیه به روح شهدا، صلوات💐
@fatholfotooh