#خاطرات
#شهید_عباس_بابایی12
🌷 🌷 🌷 🌷 🌷
#پیرمرد را به #مقصد_برسان:
با عباس سوار موتور بودیم. آن موقع عباس کلاس اول دبیرستان بود. چند کیلومتری تا مقصد مانده بود که دیدیم پیرمردی با پای پیاده در جاده راه می رود.عباس یکدفعه گفت:«دایی! نگه دار. شما این پیرمرد را برسان من پیاده می آیم.»
پیرمرد را سوار کردم و گفتم:«آرام بیا تا برگردم و برسانمت.»
وقت برگشتن دیدم نزدیک روستاست، نگو برای اینکه من به زحمت نیوفتم، همه مسیر را دویده.
شادی روح شهدا و سيدالشهداء #صلوات.🌷