#خاطرات
#شهید_عباس_بابایی4
🌷🌷🌷🌷🌷
#مردانگی_در_دعوا
همراه عباس از محله «چگینی» رد می شدیم. یکی از بچه های شر محل، نامربوط بارمان کرد. ما سه نفر بودیم. با طرف دست به یقه شدیم. عباس اول خواست جدایمان کند دید که نمی شود، یکدفعه با ما دست به یقه شد. خیلی شاکی شدیم. عباس با گردن کج گفت: « بابا! نامردی بود، دو به یک که نمی شود، رفتم طرفش تا مردونه دعوا کنیم.»
شادی روح شهدا و سیدالشهدا #صلوات 🌷