خاطرات شهیده #زینب_کمایی
#شهید_شاخص_سال_۹۷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#من_میترا_نیستم
#قسمت1⃣6⃣
روز سوم، من با مهران و بابایش می خواستیم که به آگاهی برویم. آقای روستا قبل از رفتن ما آمد و گفت:« دیشب منافقین یک نامه ی تهدیدآمیزی توی خانه ی ما انداختند.»
خانه ی ما خیابان سعدی، فرعی ۷ و خانه ی آقای روستا، فرعی ۵ بود. مثل اینکه منافقین خانه ی ما را تحت نظر داشتند و از رفت و آمد افراد و پیگیری های ما خبر داشتند.
در نامه ای که در حیاط آقای روستا انداخته بودند، این طور نوشته بودند که« اگر شما بخواهید با خانواده ی کمایی برای پیدا کردن دخترشان همکاری کنید، یک بلایی بر سر شما می آوریم.»
خانواده ی آقای روستا نگران شده بودند. سال ۶۱، جوّ شاهین شهر خیلی ناامن بود. با اینکه شهر کوچک بود، اما احساس امنیت نمی کردیم.
صبح روز سوم، خانم کچویی هم به خانه ی ما آمد. او که ترسیده بود و مثل بید می لرزید، گفت: منافقین به خانه ام تلفن زده اند و گفته اند که «ما زینب کمایی را کشتیم. اگر صدایت در بیاید، همین بلا را بر سر تو هم می آوریم.»
آنها به خانم کچویی فحّاشی کرده بودند و حرف های زشت و نا مربوطی زده بودند. توهین های منافقین، روحیه ی خانم کچویی را خراب کرده بود.
ادامه دارد...
@fatholfotooh
هفته بسیج می شود اولین بار که تو را در قامت لباس خاکی دیدم
زندگی مان از کنار مردان خاکی افلاکی شروع شد
خاکی ماندی
خاکی خاکی با مدال خادمی
و حالا تنها ترین چشم هایی که بر سر مزارت در چشمانمان قاب می شود، مردی ست با لباس خاکی، در همجواری همان مردان خاکی افلاکی.
یادت همیشه بهار دلمان هست مرد پاییزی،
تو در پاییز آمدی
اولین بار
و آخرین بار
و هیچ زمان نخواهی رفت بسیجی با اخلاص
#صباغیان بسیجی رفت🌷
هدایت شده از شبهای با شهدا
🌴یاد شهید #سیدرضا_بطحائی بخیر؛
🔸روز بیست و هشتم صفر سال۹۲ بود رفتیم خونهشون
🔹یه خونه کوچک بود که #طبقه_پایین_رو_برا_زوار_قرار_داده_بود
🔸اول ذکر #صلوات گفت بگیریم و هر صد تا صلوات یه دونه نخود یا لوبیا رو باید مینداختیم تو کاسه
می گفت در طول سال این حبوبات جمع شده رو برای برکت غذاشون می ریزن داخل غذا
🔹دو روز مهمون سید بودم خیلی خونگرم و مهربان بود.
شادی روحش #صلوات
@shabhayeshahid
خاطرات شهیده #زینب_کمایی
#شهید_شاخص_سال_۹۷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#من_میترا_نیستم
#قسمت2⃣6⃣
وقتی شنیدم که منافقین، تلفنی و به صراحت گفته اند:« زینب کمایی را کشتیم»، ذره ای امید که در دلم مانده بود هم به یأس تبدیل شد.
حرف های خانم کچویی، حکم خبر مرگ زینب را داشت. من و شهلا با دل شکسته گریه کردیم. مهران و بابای بچه ها به حیاط رفتند.
آنها می خواستند دور از چشم ما گریه کنند. شهرام خانه نبود. نمی دانستم او کجا رفته و در کجا به دنبال زینب می گردد.
مادرم و خانم کچویی کنار هم نشسته بودند و اشک می ریختند. ناخودآگاه بند شدم و سر کمد لباس رفتم.
یک پیراهن دخترانه از کمد درآوردم و آمدم کنار خانم کچویی. لباس را به او نشان دادم و گفتم: « چند روز قبل از عید، از توی خرت و پرت هایی که از آبادان آورده بودیم، این پارچه ی کویتی را پیدا کردم.
مادرم قبل از جنگ برایم خریده بود. پارچه را به خیاط دادم و او این پیراهن کلوش را برای زینب دوخت.
اما هر کاری کردم که زینب روز اول عید این لباس را بپوشد، قبول نکرد. به من گفت:«مامان، ما عید نداریم. خدا می داند که الآن خانواده ی شهدا چه حالی دارند. تو از من می خواهی در این موقعیت لباس نو بپوشم؟»
ادامه دارد..
@fatholfotooh
animation.gif
87.7K
✨🌸✨میلاد پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم و امام جعفر صادق علیه السلام را تبریک میگوییم.✨🌸✨🌸
🍃🌸هدیه به وجود منورشان صلوات🌸🍃
هدایت شده از شبهای با شهدا
🌴 یاد شهــید هــادی ذوالفـــقاری بخیر می گفت:
من مطمئن هستم #چشمی ڪه به
#نــــــگاه_حـــرام عـــــادت ڪند
خیلی چیزها رو از دست میدهد!
شادی روحش صلوات.🌷
@shabhayeshahid
هدایت شده از ریحانه
13.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❇️ ببینید | نماهنگ دوران كودکی حضرت محمد(ص) به روایت رهبرانقلاب
🌹بخشهایی از فیلم #محمد_رسول_الله
❣️ @Khamenei_Reyhaneh
هدایت شده از کانال خبری معراج شهدا
💐کسی می تواند از سیم خاردارهای دشمن عبور کندکه از سیم خاردارهای نفس خودعبور کرده باشد
🕊سالروز شهادت #شهید_علی_چیت_سازیان گرامی باد
🌹اینجامعراج شهدا👇
@tafahoseshohada
اسمش محمد بود ولی بعضی از آدم ها ممد صدا میکردند اولین بار که شنیدم گفتم بهشون بگو مادرم بهترین انتخاب رو کرده و به عشق پیامبر گذاشته محمد، دیگه اسمت رو شکسته نگن یا شما جواب نده.
کل سال ما پر از مناسبت بود؛ یکبار قمری یکبار شمسی،
همیشه ولادت پیامبر، برایش هدیه میگرفتیم تا بداند نه تنها خودش اسمش را هم دوست داریم
امروز مزارش زینت یافت به نام و یاد پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله 🍃🌸🍃
هدایت شده از کانال خبری معراج شهدا
📖متن کوتاهی از کتاب " یادت باشد " ، روایت زندگی شهید مدافع حرم " حمید سیاهکلی مرادی " از زبان همسرش
🏘 ایشان برای اجارهی خانهی مشترک، مقداری پول داشت؛ خانهی بزرگ و نوسازی در منطقهی خوبی از شهر پیدا کردیم.
وقتی پسندیدیم و از خانه خارج شدیم، گوشی آقا حمید زنگ خورد. وقتی تلفنشان تمام شد، گفت «یکی از دوستانم دنبال خانه است و پولش کافی نیست.
قبول میکنی مقداری از پولمان را به آنها بدهیم؟» قبول کردم و نصف پول پیش خانهمان را به آنها دادیم.
نهایتاً یک خانهی ۴۰ متری و قدیمی را در محلهای پایین شهر اجاره کردیم. سال بعد که به طبقهی بالای همان خانه نقل مکان کردیم، از سقفش آب وارد خانه میشد...
اگرچه رفاه و آسایش دنیاییمان در آن خانه کم بود، اما آرامش و ایمانی که از نگاه خدا و امام زمان (عج) نصیبمان میشد، بسیار دلچسب بود. حقوق اندک آقا حمید برکت زیادی داشت.
من در آن خانهی ۴۰ متری، بهشدت خوشبخت بودم.
🕊سالروز شهادت شهید مدافع حرم #حمید_سیاهکالی_مرادی گرامی باد
#صلوات
🌹اینجامعراج شهداست👇
@tafahoseshohada