eitaa logo
فضائل‌ امیرالمومنین‌ علیه‌السلام
529 دنبال‌کننده
513 عکس
100 ویدیو
11 فایل
«ـ﷽ـ» 🚩السلام علیک یا مولای یا امیرالمومنین روحی لک الفداء 🔸قال رسول الله صلي الله عليه و آله: ذكرُ عليٍّ عبادة 📚 فضائل امیرالمومنین علیه‌السلام از منابع معتبر شیعی Admin: @ad_fazaael110
مشاهده در ایتا
دانلود
«ـ﷽ـ» 🔰 قطره ای از اقیانوس بی کران علم علیه السلام.... 🔻اسلام آوردن راهب مسیحی🔻 💠 گروهى از روميان در زمان اولی به مدينه وارد شدند در ميان آنها راهبى نصرانى بود. 💠 راهب وارد مسجد اكرم صلى الله عليه و آله شد و به همراه خود يك شتر پر از طلا و نقره داشت 💠 اولی در مسجد حضور داشت گروهى از مهاجر و انصار نيز بودند، وارد شد پس از تهنيت و تعارف لازم به دقت آنها را نگريست بعد پرسيد كداميك از شما پيامبريد و امين امينتان، 💠 به طرف اولی اشاره شد. راهب متوجه او شد. گفت: اسم تو چيست پيرمرد؟! گفت: عتيق، پرسيد: ديگر چه؟ گفت: صدّيق، باز پرسيد: ديگر چه؟ جواب داد: غير از اينها اسمى براى خود نمى دانم 💠 گفت تو شخصى كه من مى خواهم نيستى. اولی گفت چه منظورى دارى؟ گفت: من از روم آمده‌ام و يك شتر پر از طلا و نقره آورده‌ام تا از اين امت سؤالى بكنم اگر پاسخ داد مسلمان مى شوم و هر دستورى داد مى پذيرم و اين نقدينه را در اختيار شما مى گذارم اگر نتوانست بر مى گردم و مسلمان نخواهم شد و پولى كه آورده‌ام بر مى گردانم. 💠 اولی گفت هر چه مايلى بپرس، راهب گفت: لب به سخن نمى گشايم مگر اينكه از قدرت خويش و اصحابت مرا امان بدهى، گفت: تو در امانى و هيچ دغدغه اى نداشته باش هر چه مى خواهى بگو 💠 راهب گفت بگو: ❓خدا چه چيز ندارد؟ ❓و چه چيز نزد او نيست؟ ❓و از چه چيز علم ندارد؟ 💠 اولی به لرزه شد و جوابى نداشت پس از چند لحظه گفت برويد دومی را خبر كنيد. او نيز نتوانست جواب بگويد. سومی هم آمد، و نتوانست. 💠 راهب گفت شخصيتهاى به ظاهر بزرگى هستند (ادعای بزرگی دارند) اما قدرت جوابگوئى مسائل را ندارند از جاى حركت كرد تا خارج شود 💠 اولی به او گفت اى دشمن خدا اگر پيمان ما نبود زمين را از خون تو رنگين مى كرديم. 💠 سلمان از جاى خود حركت كرد و خدمت عليه السلام رسيد كه در صحن خانه اش نشسته بود با و علیهماالسلام، جريان را نقل كرد 💠 حضرت از جاى حركت كرد و با حسنین به مسجد آمد، همين كه چشم مردم به عليه السلام افتاد تكبير گفتند و حمد خدا را بجاى آوردند و همه از جاى حركت كردند به احترام ايشان 💠 آن جناب وارد شد، اولی گفت: راهب! از اين مرد بپرس كه به منظور خود رسيده اى. 💠 راهب به على عليه السلام عرض کرد: اسم شما چيست؟ فرمود اسم من در نزد يهود «اليا» و در نزد نصرانيان «ايليا» و پدرم «على» نهاده و مادرم «حيدره» عرض کرد: چه نسبتى با پيامبرتان دارى؟ فرمود: برادر اويم و دامادش و پسر عموى من است 💠 راهب گفت به پروردگار عيسى قسم منظور من تو هستى بگو: ❓خدا چه ندارد ❓و چه در نزد او نيست ❓و چه چيز را نمى داند 💠 على عليه السلام فرمود: به شخص مطلعى برخورد كردى اما آنچه خدا ندارد: خدا فرزند و همسر ندارد اما چيزى كه در نزد خدا نيست: ظلم است به احدى و امّا آنچه خدا نمى داند: شريك در ملك است، كه براى خود شريكى نمى داند. 💠 راهب از جاى حركت كرد و زنّار از گردن بر كند و سر على عليه السلام را در آغوش گرفت و پيشانى او را بوسيد و گفت «لا اله الا الله محمدا رسول الله و گواهى مى دهم تو خليفه و امين اين امت هستى و خزينه علم دين و حكمت و سرچشمه حجت در تورات نام تو را اليا و در انجيل ايليا خواندم و در قرآن على و در كتب گذشته حيدرة و تو را بعد از پيامبر وصى او يافتم و امير و رهبر مردم و تو شايسته تر به اين مجلس از ديگران هستى» 💠 راهب از جاى حركت كرد و تمام مال را در اختيار او نهاد على عليه السلام آن مال را در همان ساعت بين فقراء اهل مدينه تقسيم كرد راهب مسلمان به پيش قوم خود برگشت. 📚 بحارالانوار ج ۱۰ ص ۵۲ @fazaael110
🔰اسلام آوردن راهب مسیحی در محضر صلوات الله علیه 💠 گروهى از روميان در زمان اولی به مدينه وارد شدند در ميان آنها راهبى نصرانى بود. 💠 راهب وارد مسجد اكرم صلى الله عليه و آله شد و به همراه خود يك شتر پر از طلا و نقره داشت 💠 اولی در مسجد حضور داشت گروهى از مهاجر و انصار نيز بودند، وارد شد پس از تهنيت و تعارف لازم به دقت آنها را نگريست بعد پرسيد كداميك از شما پيامبريد و امين امينتان، 💠 به طرف اولی اشاره شد. راهب متوجه او شد. گفت: اسم تو چيست پيرمرد؟! گفت: عتيق، پرسيد: ديگر چه؟ گفت: صدّيق، باز پرسيد: ديگر چه؟ جواب داد: غير از اينها اسمى براى خود نمى دانم 💠 گفت تو شخصى كه من مى خواهم نيستى. اولی گفت چه منظورى دارى؟ گفت: من از روم آمده‌ام و يك شتر پر از طلا و نقره آورده‌ام تا از اين امت سؤالى بكنم اگر پاسخ داد مسلمان مى شوم و هر دستورى داد مى پذيرم و اين نقدينه را در اختيار شما مى گذارم اگر نتوانست بر مى گردم و مسلمان نخواهم شد و پولى كه آورده‌ام بر مى گردانم. 💠 اولی گفت هر چه مايلى بپرس، راهب گفت: لب به سخن نمى گشايم مگر اينكه از قدرت خويش و اصحابت مرا امان بدهى، گفت: تو در امانى و هيچ دغدغه اى نداشته باش هر چه مى خواهى بگو 💠 راهب گفت بگو: ❓خدا چه چيز ندارد؟ ❓و چه چيز نزد او نيست؟ ❓و از چه چيز علم ندارد؟ 💠 اولی به لرزه شد و جوابى نداشت پس از چند لحظه گفت برويد دومی را خبر كنيد. او نيز نتوانست جواب بگويد. سومی هم آمد، و نتوانست. 💠 راهب گفت شخصيتهاى به ظاهر بزرگى هستند (ادعای بزرگی دارند) اما قدرت جوابگوئى مسائل را ندارند از جاى حركت كرد تا خارج شود 💠 اولی به او گفت اى دشمن خدا اگر پيمان ما نبود زمين را از خون تو رنگين مى كرديم. 💠 سلمان از جاى خود حركت كرد و خدمت عليه السلام رسيد كه در صحن خانه اش نشسته بود با و علیهماالسلام، جريان را نقل كرد 💠 حضرت از جاى حركت كرد و با حسنین به مسجد آمد، همين كه چشم مردم به عليه السلام افتاد تكبير گفتند و حمد خدا را بجاى آوردند و همه از جاى حركت كردند به احترام ايشان 💠 آن جناب وارد شد، اولی گفت: راهب! از اين مرد بپرس كه به منظور خود رسيده اى. 💠 راهب به على عليه السلام عرض کرد: اسم شما چيست؟ فرمود اسم من در نزد يهود «اليا» و در نزد نصرانيان «ايليا» و پدرم «على» نهاده و مادرم «حيدره» عرض کرد: چه نسبتى با پيامبرتان دارى؟ فرمود: برادر اويم و دامادش و پسر عموى من است 💠 راهب گفت به پروردگار عيسى قسم منظور من تو هستى بگو: ❓خدا چه ندارد ❓و چه در نزد او نيست ❓و چه چيز را نمى داند 💠 على عليه السلام فرمود: به شخص مطلعى برخورد كردى اما آنچه خدا ندارد: خدا فرزند و همسر ندارد اما چيزى كه در نزد خدا نيست: ظلم است به احدى و امّا آنچه خدا نمى داند: شريك در ملك است، كه براى خود شريكى نمى داند. 💠 راهب از جاى حركت كرد و زنّار از گردن بر كند و سر على عليه السلام را در آغوش گرفت و پيشانى او را بوسيد و گفت «لا اله الا الله محمدا رسول الله و گواهى مى دهم تو خليفه و امين اين امت هستى و خزينه علم دين و حكمت و سرچشمه حجت در تورات نام تو را اليا و در انجيل ايليا خواندم و در قرآن على و در كتب گذشته حيدرة و تو را بعد از پيامبر وصى او يافتم و امير و رهبر مردم و تو شايسته تر به اين مجلس از ديگران هستى» 💠 راهب از جاى حركت كرد و تمام مال را در اختيار او نهاد على عليه السلام آن مال را در همان ساعت بين فقراء اهل مدينه تقسيم كرد راهب مسلمان به پيش قوم خود برگشت. 📚 بحارالانوار ج ۱۰ ص ۵۲ @fazaael110