#با_امیرالمؤمنین_علیه_السلام
#اصحاب_ائمه_علیهم_السلام
#با_علی_علیه_السلام
#مطاعن_معاویه
#قصه_عبرت
🔷🔶 #محبت_مثال_زدنی_اصحاب_امیرالمؤمنین_علیه_السلام_به_آن_حضرت
👈🏼👈🏼 #شیخ_منتجب_الدين_رازی (متوفای اوائل قرن۷ق) در کتاب #الأربعون_حديثاً، ج۲، ص۶۱۵ داستان زیبایی از ولایت و محبتِ اصحابِ واقعی امیرالمؤمنین علی علیهالسلام نقل میکند:
➖ حارث بن محمد تمیمی، از علی بن محمد، نقل میکند که گفت:
#دختر_ابوالاسود_دوئلی را دیدم، درحالیکه پدرش حلوایی از خرما و روغن که باهم مخلوط شده بود در دست داشت.
دخترک به پدرش گفت: از این حلوا به من بده.
پدرش گفت: دهانت را باز کن. دهان را باز کرد و به اندازه یک بادام حلوا در دهانش گذاشت.
سپس به دخترش گفت: خرما بخورد که مفیدتر و سیر کنندهتر است!
دختر گفت: این خرما مفیدتر و سودمندتر است؟!
➖ پدرش گفت: (دخترم) این خوراک را معاویه برای ما فرستاده تا ما را به وسیله آن از دوستی و محبت علی بن ابیطالب علیهالسلام منحرف کند!!
➖ دخترک گفت:
قَبَّحَهُ اللّهُ.
یَخْدَعُنا عَنِ السَّیِّدِ الْمُطَهَّرِ بِالشَّهْدِ الْمُزَعْفَرِ.
تَبّا لِمُرْسِلِهِ وَآکِلِه.
خداوند روی او را زشت گرداند، میخواهد با این شهد زعفرانی، ما را از سرور پاک طینت جدا کند و بفریبد!!
نفرین بر فرستنده و گیرندهی آن.
➖ سپس کاری کرد تا آنچه را که از حلوا خورده بود بالا آورد و با چشم گریان این شعر را سرود:
أَبِاالشَّهْدِ المُزَعْفَرِ یابْنَ هِنْدٍ
نَبیعُ إلَیْك إسلاماً وَدیناً
فَلا وَاللهِ لَيس يَكون هَذا
وَمَوْلینا امیرُالمُؤْمنیناً
ای پسر هند آیا در برابر حلوای زعفرانی، اسلام و دین خود را بر تو بفروشیم؟!
بهخدا سوگند، نه، اینگونه نیست ونمیشود؛ زیرا مولای ما امیرالمؤمنین است(۱).
📚 ۱. آدرسهای دیگر این روایت:
* رياض العلماء، افندی، ص۲۸
* تأسیس الشیعة، سیدحسنصدر، ص۴۶
* روضات الجنات، خوانساری، ج۴، ص۱۶۸ و..
❤️کانال فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام
https://eitaa.com/fazaelamiralmomenin0
#با_امام_رضا_علیه_السلام
#قصه_عبرت
#11ذیقعده
🔷🔶 #مشاهده_اعمال_شیعیان_توسط_امام_رضا_علیه_السلام
👈🏼👈🏼 #موسى_بن_يسار نقل كرده است كه به همراه حضرت رضا علیهالسلام بودم، هنگامى كه نزدیک ديوارهاى شهر طوس رسيده بودند، ناگهان صداى ناله و فريادى شنيدم و به دنبال آن صدا رفتم، ديدم جنازهاى است.
🍃 همينكه چشمم به جنازه افتاد، آقا و سرورم را ديدم كه مىخواهند از اسب پياده شوند، سپس طرف جنازه آمده و آن را بلند كردند و همانند برهاى كه مادرش را در برمىگيرد و به او مىچسبد جنازه را دربرگرفتند.
➖ آنگاه رو كردند به من و فرمودند:
اى موسى بن يسار! هر كس جنازه دوستى از دوستان ما را تشييع كند از گناهان خارج مىشود مانند روزى كه از مادر متولّد شده است، و هيچگونه گناهى ندارد.
🍃 و چون جنازه را كنار قبر نهادند، ديدم آقا و سرورم جلو آمده و مردم را كنار زده تا میت براى آن حضرت پديدار شد، دست مبارک خود را بر روى سينه او نهادند و فرمودند:
اى فلان بن فلان! تو را بشارت باد به بهشت، و بعد از اين ساعت ديگر هراس و وحشتى نخواهى داشت.
🍃 و من كه اين رفتار حضرت و فرمايش او را درباره اين شخص شنيدم عرض كردم:
فدايت شوم، آيا اين مرد را مىشناسيد؟!
بهخدا قسم اين سرزمينى است كه قبلاً در آن قدم نگذاشتهايد؟
🍃 به من فرمودند:
اى موسى بن يسار، آيا نمیدانى اعمال شيعيان هر صبح و شام به ما عرضه مىشود؟ اگر در اعمال آنها تقصيرى مشاهده كنيم از خداوند گذشت و بخشش براى آنان طلب مىكنيم و اگر پرونده عالى باشد و اعمال نيكو در آن ثبت شده باشد توفيقات بيشتر و شكر الهى را براى آن نيكوكار تقاضا مىنمائيم.
📚 مناقب ابن شهراشوب، ج۴، ص۳۴۱
https://eitaa.com/fazaelamiralmomenin0
#ولادت_امام_دهم_علیه_السلام
#با_امام_هادی_علیه_السلام
#قصه_عبرت
#15ذیحجه
🔷🔶 #یونس_نقاش_و_امام_هادی_علیه_السلام
👈🏼👈🏼 مرحوم #شیخ_طوسی و برخی دیگر از بزرگان رضوان الله علیهم به نقل از #کافور_خادم حکایت نمایند:
منزل و محل مسکونی حضرت ابوالحسن، امام هادی علیهالسلام در نزدیکی بازارچهای بود که صنعتگران مختلفی در آن کار میکردند.
یکی از آنها شخصی به نام یونس نقاش بود که کارش انگشترسازی و نقش و نگار آن بود، او از دوستان حضرت بود و بعضی اوقات خدمت حضرت میآمد.
➖ روزی با عجله و شتاب نزد امام علیهالسلام وارد شد و پس از سلام اظهار داشت:
سرورم! من تمام اموال و نیز خانوادهام را به شما میسپارم.
حضرت به او فرمود:
چه خبر شده است؟
یونس گفت:
من باید از این دیار فرار کنم.
حضرت در حالتی که تبسمی بر لب داشت، فرمود:
برای چه؟ مگر چه پیش آمدی رخ داده است؟!
یونس جواب داد:
چون که وزیر خلیفه - موسی بن بغا - نگین انگشتری را تحویل من داد تا برایش حکاکی و نقاشی کنم و آن نگین از قیمت بسیار بالایی برخوردار بود، که در هنگام کار شکست و دو نیم شد و فردا موعد تحویل آن است؛ و میدانم که موسی یا حکم هزار شلاق و یا حکم قتل مرا صادر میکند.
➖ امام هادی علیه السلام فرمود:
آرام باش و به منزل خود باز گرد، تا فردا فرج و گشایشی خواهد بود.
یونس طبق فرمان حضرت به منزل خویش بازگشت و تا فردای آن روز بسیار ناراحت و غمگین بود که چه خواهد شد؟ و تمام بدنش میلرزید و هراسناک بود از این که چنانچه نگین از او بخواهند چه بگوید؟
در همین احوال، ناگهان، مأموری آمد و نگین را درخواست کرد و اظهار داشت: بیا نزد موسی برویم که کار مهمی دارد.
➖ یونس نقاش با ترس و وحشت عجیبی برخاست و همراه مأمور نزد موسی بن بغا رفت. و هنگامی که یونس از نزد موسی برگشت، خندان و خوشحال بود و به محضر مبارک امام هادی علیهالسلام وارد شد و اظهار داشت:
یابن رسول الله! هنگامی که نزد موسی رفتم، گفت: نگینی را که گرفته ای، خواسته بودم که برای یکی از همسرانم انگشتری مناسب بسازی؛ ولی اکنون آنها نزاعشان شده است. اگر بتوانی آن نگین را دو نیم کنی، که برای هر یک از همسرانم نگینی درست شود، تو را از نعمت و هدایای فراوانی برخوردار میسازیم.
➖ امام هادی علیهالسلام تا این خبر را شنید، دست مبارکش را به سمت آسمان بلند نمود و به درگاه باری تعالی اظهار داشت:
خداوندا! تو را شکر و سپاس میگویم، که ما - اهلبیت رسالت - را از شکرگزاران حقیقی خود قرار دادهای.
و سپس به یونس فرمود:
تو به موسی چه گفتی؟
یونس اظهار داشت:
جواب دادم که باید مهلت بدهی و صبر کنی تا چارهای بیندیشم.
امام هادی علیهالسلام به او فرمود:
خوب گفتی و روش خوبی را مطرح کردی.
📚 منابع:
۱. أمالی شیخ طوسی، ج۱، ص۲۹۴
۲. اثبات الهداة، ج۳، ص۳۶۷، ح۲۴
۳. مدینة المعاجز، ج۷، ص۴۳۹، ح۲۴۳۹
۴. بحارالأنوار، ج۵۰، ص۱۲۵، ح۳
❤️کانال فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام
https://eitaa.com/fazaelamiralmomenin0
#با_حسین_علیه_السلام
#قصص_حسینی
#قصه_عبرت
#ویژه_محرم
#ماه_محرم
◾️ #مکاشفه_آقانجفی_قوچانی_در_حرم_مطهر_سیدالشهداء_علیه_السلام
👈🏼 صاحب کتاب (سیاحت شرق)، مرحوم آیتالله #آقا_نجفی_قوچانی، مینویسد:
آمدم به صحن سیّدالشهداء علیهالسلام همانطور به گوشهای سرپا ایستاده بودم
که بعضی از رفقا را ملاقات نمایم؛ و ساعت دو به غروب بود.
و در آن بین صدای ساعتی که در سر صحن سیّدالشهداء بود، بلند شد.
➖ وقتی که خوب گوش به صدای زیر او نمودم تا ده مرتبهاش تمام شد،
دیدم به طور فصیح می گوید:
«هل من ناصر... هل من ناصر... هل من ناصر...» تا ده مرتبه تمام شد.
➖ قشعریره (لرزه) در بدن ما حادث شده، گوش را تیز نموده که از کجا جوابی میرسد یا نه؟
و چشمها پر اشک شد که جواب دهی پیدا نشد...
➖ که یک مرتبه از صحن ابوالفضل (علیهالسلام) صدای ساعت بزرگ او به صورت بم و کلفت بلند گردید:
«لبّیک... لبّیک... لبّیک...» تا ده مرتبۀ او هم تمام شد؛
➖ اشکهای خود را پاک کرده گفتم:
های بگردم وفاداریت را؛ باز تویی که جواب دادی.
خوشحال شدم که هنوز ناصر هست و از خوشحالی باز اشکها بیرون شد.
📚 سیاحت شرق، ص۲۴۷
بالینک زیر و ذکر صلوات برمحمد و ال محمد به ما بپیوندید
https://eitaa.com/fazaelamiralmomenin0
❤️کانال فضائل حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام