میبینمت از دور و زیاد است همین هم
این سوختهدل ساخته با کمتر از این هم
صدبار صدایت زدم اما نشنیدی
یک چشم بگردان به من گوشهنشین هم
عشقی که زمینی نشود فایدهاش چیست؟
ای ماه بینداز نگاهی به زمین هم
گفتی که ز خود بگذر و دیدی که گذشتم
از روح و روان هم، تن و جان هم، دل و دین هم
از پیچ و خم رود گذشتیم و رسیدیم
از چشمۀ تردید به دریای یقین هم
ای زاهد اگر منکر عشقی به جهنم!
ما با تو نیاییم به فردوس برین هم
#فاضلنظری
#وجود
#بهسلامت
@fazel_nazarrii
🔹کانال دوستداران و نشر آثار استاد فاضل نظری
💠@fazel_nazarrii
در این میخانه در هر دور، جامی ناتمام از ماست
غمی شیرین و کامی تلخ و اندوهی مدام از ماست
صدایت میزنیم از دور و مشتاقیم پاسخ را!
گر امشب هم به ما دشنام میگویی، سلام از ماست
چو افتادم به دامت، آفرین گفتم خدایت را
که زلفت با دلم میگفت: صید از اوست، دام از ماست
به هر صورت، فلک اقبال ما را برنمیتابد
گمان کردهست خوشبختیم و فکر انتقام از ماست
یکی از ما بهجای باده امشب زهر مینوشد
ملالی نیست، میدانی و میدانم کدام از ماست
#فاضل_نظری
#وجود
#پاسخ
@fazel_nazarrii
🔹کانال دوستداران و نشر آثار استاد فاضل نظری
💠@fazel_nazarrii
نیست آسان سخن سخت شنیدن گرچـه
می پذیرم ز تو گر هرچه بگویی هرچـه
دل به جز خواستهٔ دوست چه می خواهد؟ هیـچ
ما گذشتیم ز خیر تـو! بگو دیگر چـه؟
خاطر موج، پریشان و دل ساحل، سنگـ
فرض کن باز هم اصرار کنم، آخر چـه؟
می توان مثل دو رود از دو طرف رفت ولی
باز اگر بازرسیدیم به یکدیگر چـه؟
گفتم ای دوست مرا بی خبر از خود مگذار
گفت و با گفت که از بی خبری خوش تــر چه
#فاضل_نظری
#وجود
@fazel_nazarrii
مستیم و نداریم غم سود و زیان را
هر شب بفروشیم به جامی دو جهان را
چون کوزهء سربستهء پنهان شده در خاک
یک عمر ز ترس همه بستیم دهان را
بگذار لبی بر لبم ای ساغر دلخون
تا فاش کنم پیش تو اسرار نهان را
مهمان توام چند صباحی دگر ای عمر!
اینقدر میازار من سوختهجان را
گر نیست به جز خون جگر مزد من از عشق
بر شانه چرا میکشم این بار گران را
تا من شوم آسوده و خشنود شود یار
با من بزن ای مرگ! به تیری دو نشان را
جای طلب بوسه وفا خواستی ای دل
دیدی که نه این را به تو دادند نه آن را
راضی به عذاب دگران نیستم اما
گر عادلی ای چرخ! فلک کن دگران را
#فاضل_نظری
#وجود
#چرخ_و_فلک
@fazel_nazarrii
گفتی چرا به دشمن خود می سپارمت ؟!
ای دل مرا ببخش! جوابی ندارمت
ای دوست هرچه هست تویی، هرچه نیست من
مغرور، من! که هستی خود می شمارمت
بی «رنج» عشق، گنج توای چرخ روزگار
چندان بها نداشت که طاقت بیارمت
گر قلب من دمی بتپد جز به یاد دوست
ای بار زندگی! به زمین می گذارمت
اکنون که از بیان غم عشق عاجزم
می بوسمت به اشک و به بر میفشارمت
پروانه ها به پیلهٔ خود خونمیکنند
باشد توهم برو به خدا می سپارمت
#فاضل_نظری
#وجود
#روزگار
@fazel_nazarrii
گر تو هم چون ما پریشانحال و تنهایی بیا
جمع، جمع مردم تنهاست میآیی بیا
ساغری از خون دل داریم و حسرت میخوریم
گر در این میخانه همپیمانۀ مایی بیا
گریه چیزی از غم عاشق نمیکاهد ولی
گر بنا داری به اندوهت بیفزایی بیا
مثل سنگی، رود را دامن گرفتم، رفت و گفت:
گر توانستی ز پایت بند بگشایی بیا
سایهای افتاده بر دیوار، آیا این تویی
ای رسول مرگ! میدانم که اینجایی بیا
#فاضل_نظری
#وجود
#تنهایی_شلوغ
@fazel_nazarrii
میان جمعم و سرگرم داستانسازی
کیام؟ عروسک تنهای خیمهشببازی
به پایکوبی غمگین من نمیخندی
اگر نگاه به ناچاریام بیندازی
من و تو از دغل پشت پرده باخبریم
چقدر بازی و تا کی دروغپردازی؟
اگر غلط نکنم مزد پاکچشمی ماست
که میزنند به ما تهمت نظربازی
شدیم «سرو» و به ما بیثمر لقب دادند
سرت بلند! بیا این هم از سرافرازی
مگر نگفتمت ای دل به زندگی خو کن!
کبوترا تو چرا با قفس نمیسازی؟
چه جای سعی! که فواره چون به اوج رسید
به گریه گفت امان از بلندپروازی
#فاضل_نظری
#وجود
#معرکه
@fazel_nazarrii
مگو خود را کنار دیگران تنها نمیبینی
تو تنهایی! فقط تنهایی خود را نمیبینی
رفیقا! شادمانیهای عالم جاودانی نیست
مگر اندوه را در خندهی گلها نمیبینی
اگر نامی ز خسرو ماند از افسون شیرین بود
به غیر از عشق اکسیری در این دنیا نمیبینی
کجا این حسن بیاندازه در تصویر میگنجد
تو از عکس خودت زیباتری اما نمیبینی
به جای دیدن آیینهها در چشم ما بنگر
بدی از چشم خود میبینی و از ما نمیبینی
شدی در چشمهایش خیره، ای دل سادگی کردی
از این پس هیچکس را غیر او زیبا نمیبینی
#فاضل_نظری
#وجود
#چشمهایش
@fazel_nazarrii
مثل آتش بیقرارم، مثل طوفان بیوطن
دیگران از من گریزانند و من از خویشتن!
بیجهت، بیهوده، بیخود، بیسبب، بیفایده
عشق وقتی نیست، معنایی ندارد زیستن
زندگی باهمدم نااهل جان فرسودن است
من چنین زندانیام با خویش در یک پیرهن
دوستی پژواک تنهاییست اما همچنان
تا جوابی بشنوی از کوه فریادی بزن
عاقبت در خواب بوسیدم تو را، با این حساب
من به خوشبختی بدهکارم، نه خوشبختی به من
#فاضل_نظری
#وجود
#بیجهت
@fazel_nazarrii
ن درخت بدون جوانهای شده است
که طعمۀ طمع موریانهای شده است
به گریه سنگ به هم میزنند و میخندند
بیا ببین که چه دیوانهخانهای شده است
«امیدواری بهبود» را چه توصیفی
جز اینکه دلخوشی کودکانهای شده است
به شیر در دل آتش نگاه کن که چه تلخ
مطیع شعبدۀ تازیانهای شده است
دلی که در فلک سعد بال و پر میزد
کنون فلکزدۀ آب و دانهای شده است
غمی که چشم جهانی بر آن گریسته بود
به گوش مردم بیغم ترانهای شده است
وفا خیال و محبت فریب و عشق دروغ
رفیق، گمشدۀ بینشانهای شده است
گمان یافتن کیمیای خوشبختی
برای عهد شکستن بهانهای شده است
نه قدر لطف، نه رسم وفا، نه حق نمک
گلایه نیست ولی بد زمانهای شده است
#فاضل_نظری
#وجود
#اواخر_عصر
@fazel_nazarrii
بر سر سجاده میافتاد چشمم تا به می
شیشهء می با دهان باز میپرسید: کی؟
کاش از اول بر در میخانه میخواندم نماز
حیف از آن عمری که شد در گوشهء محراب طی
نالهء جانسوز من بود آنچه میآمد به گوش
آه من بود آنچه یکدم زیر لب میخواند نی
کاش با ساقی حسابم پاک میشد، سالهاست
او به من جامی بدهکار است و من جانی به وی
من خطایی کمتر از بخشایشت دارم؛ ببخش
با توام ای یار! ای غمخوار! ای "بسیار ای"!
.
#فاضل_نظری
#وجود
#بسیار_ای
@fazel_nazarrii
چو آه در تن بی روح نی دمیده شدم
سکوت بودم و با یک نفس شنیده شدم
شبیه سایه، عدم بود هستیام اما
به هر طرف نظر انداخت نور، دیده شدم
همین که چشمهء عشق تو در دلم جوشید
ز کوه صبر به دشت جنون کشیده شدم
تو سیب سرخی و من برگ سبز، خوشحالم
که در کنار تو بودم که با تو چیده شدم
قسم به آه که فاضل ندارد از خود هیچ
من از اضافهء خاک تو آفریده شدم
.
#فاضل_نظری
#وجود
#اضافی
@fazel_nazarrii