eitaa logo
فکر روشن
136 دنبال‌کننده
921 عکس
743 ویدیو
4 فایل
در دنیایی که رسانه حکمرانی میکند به یک فکر روشن برای تشخیص حرف درست از دروغ و تحریف نیاز داریم استفاده از مطالب کانال آزاد است @fekree_roshan
مشاهده در ایتا
دانلود
تاریخ در حال تکرار شدن است در حالی که در ایتا به نفع شهید عجمیان کار می‌شود و حقایق گفته میشود، به همین نسبت در پیام رسان های خارجی به نفع قاتلان شهید عجمیان کار می‌شود و فضا مسموم است تلاش کنیم تا جای شهید و جلاد عوض نشود به فرموده رهبری : «مراقب باشیم تا در دهه‌ی شصت، جای شهید و جلاد عوض نشود، زیرا ملت ایران در دهه‌ی شصت مظلوم واقع شد و به دلیل اینکه تروریست‌ها و منافقین و پشتیبانان آن‌ها به امام و ملت ایران ظلم و خباثت کردند، ملت در موضع دفاع قرار گرفت و در نهایت هم پیروز شد.» ۱۴ خرداد ۱۳۹۶ عضو شوید👈 @fekree_roshan
برای قاتل شهید عجمیان (محمدمهدی کرمی) هشتک «به مامان نگو» راه انداخته اند و به این وسیله میخواهند تطهیرسازی کنند جنایت هیچ قاتلی با مهر مادری تطهیر نمیشود چرا که همه قاتلان و جنایتکاران در طول تاریخ مادر داشته اند عضو شوید👈 @fekree_roshan
مادر محمد قبادلو مجدداً منکر ، اتهام قتل پسرش شد بعد از قطعی شدن حکم اعدام ، محمد قبادلو بخاطر ، قتل «شهید کرم پور» و زیر گرفتن این شهید و تعدادی دیگر از نیروهای امنیتی با خودرو ، و با اعتراف خودِ محمد قبادلو ، باز هم مادرش جلو زندان حاضر شده، و با سروصدا منکر این قضیه شده است بهتر است قبل از اینکه هر اقدامی توسط خانواده های قاتل انجام شود، صحنه های واقعی و اعتراف خود قاتل را همه ببینند تا فضا به نفع قاتل عوض نشود این روزها فضای مجازی پر از استدلال های غلط است برای «دفاع از قاتلان» عضو شوید👈 @fekree_roshan
در اینستاگرام به راحتی جای ظالم و مظلوم عوض میشود اگر کلیپی از ضرب و شتم و سنگ زنی و چاقو زدن به شهدا هم وجود داشته باشد ، اینستاگرام سریع حذف میکند بعضی از افراد هم اگر حوصله دیدن اخبار ایران را نداشته باشند و بی بی سی و اینترنشنال را دنبال کنند ، و یا دائم در پیام رسان های خارجی باشند ، حتما جای شهید و جلاد عوض میشود چیزی که این روزها به دنبال اجرای حکم اعدام قاتلین ، برقرار است و چهره مظلومی از قاتل نشان میدهند عضو شوید👈 @fekree_roshan
مراقب باشند همه ، که خصوصیات شهید سلیمانی را خصوصیات «ماورایی نکنند» خصوصیات انسان زنده ایست ، که جلو ما حرکت میکند «اینطور نباشد که تصور شود یک جایگاه دست نیافتنی است» رهبر انقلاب ۱۴۰۱/۱۰/۱۱ عضو شوید👈 @fekree_roshan
فکر روشن
شعارنویسی شهید سلیمانی و سختی های پس از آن : به محض ورود به کرمان ، به علی یزدان پناه نشان دادم، گف
داستانی از شروع کارگری شهید سلیمانی در سنین ۱۳-۱۴ سالگی و پرداخت قرض پدر مادرم آن روز سردرد بود، از شدت درد برخی مواقع بی‌حال میشد ، من و خواهرانم بر بالین مادرم می‌نشستیم گریه میکردیم همیشه نگران از دست دادن مادرم بودم اما آن روز حال مادرم طور دیگری بود ، با پدرم آهسته چیزی می‌گفت، چندبار گفت : «خداکریمه» پدرم نهصد تومان بدهکار بود ،بخاطر ترس از به زندان افتادن پدرم ، بارها گریه کردم تصمیم گرفتم به شهر بروم و به هر قیمتی قرض پدرم را ادا بکنم پدر و مادرم مخالفت کردند اِصرارکردم با احمد و تاجعَلی که مثل سه برادر بودیم با هم قرار گذاشتیم راهی شهر شدیم ... احمد در خانه یک مهندس مشغول به کار شد شب سیری نان و ماست خوردیم و از فردا صبح شروع به گشت برای کار کردم ... درِ هر مغازه و کافه و رستوران و کارگاه می زدم و سوال میکردم : «آیا کارگر نمی خواید؟» همه یک نگاهی به قد کوچک و جثه نحیف من می کردند و جواب رد می دادند آخر در یک ساختمانِ در حال ساخت وارد شدم ، «اوستاعلی» نگاهی به من کرد و گفت: «اسمت چیه؟» گفتم «قاسم»، چند سالته؟ گفتم :«سیزده سال» ، مگه درس نمیخونی؟ « ول کردم» ، چرا ؟ «پدرم قرض دارد» ، اشک در چشمانم جمع شد گفتم : «آقا تو رو خدا به من کار بدید» اوستا که دلش به رحم آمده بود گفت : «می تونی آجر بیاری» گفتم : «بله» ، گفت «روزی ۲ تومان بهت میدم به شرطی که کار کنی» دستهای کوچک من قادر به گرفتن یک آجر هم نبود ، به هر قیمتی بود مشغول شدم ، شش روز بود مشغول کار بودم ، جُثّه نحیف و سن کم من طاقت چنین کاری نداشت ، «از دستهای کوچک من خون می ریخت» ، عصر پس از کار اوستا ۲۰ تومان اضافه داد و گفت این مزد هفته تو ، حالا قریب ۳۰ تومان پول داشتم ... شب در خانه عبدالله ، تخم مرغ و گوجه درست کردیم و خوردیم ، عبدالله معتقد بود من نمیتوانم این کار را ادامه بدهم ، باید به دنبال کار دیگری باشم یکبار پولهایم را شمردم تا نهصد تومان هنوز خیلی فاصله داشت ، یاد مادرم افتادم و خواهران و برادرانم ، سرم را زیر لحاف کردم و گریه کردم در حالت گریه به خواب رفتم صدای اذان بلند شد ، از دوران «کودکی» نماز میخواندم ، اگرچه خیلی از قواعد آن را درست نمی دانستم ، صدای نماز پدرم یادم است ... نماز خواندم ، به یاد زیارت «سیدِ خوشنام ، پیرِ خوشنام» دِهمان افتادم ، از او طلب کردم و «نذر کردم» : اگر کار خوبی گیرم آمد یک «کله قند» داخل زیارت بگذارم صبح به اتفاق تاجعلی و عبدالله راه افتادیم ، به هر مغازه ، کافه ، کبابی و هر درِ بازی می رسیدیم سَرک می کشیدیم : «آقا کارگر نمیخوای؟» همه یک نگاهی به ما می کردند ، می گفتند : «نه» یک کبابی گفت : یک نفرتان را میخواهم با روزی ۴ تومان ، تاجعلی رفت و من ماندم گریه ام گرفته بود ، عبدالله دستم را کشید راه افتادم ... از پله های یک ساختمان بالا رفتم ، صدای همهمه زیادی بود ، بوی غذا آنچنان پیچیده بود که عَن قریب بود بیفتم مرد چاق پشت میز نگاهی کرد، با قدری تندی سوال کرد : « چه کار داری؟» با صدای زار گفتم : «آقا کارگر نمیخوای؟» آنقدر زار بودم که خودم هم گریه ام گرفت ، چهره مرد عوض شد با مهربانی نگاهم کرد ، گفت : «اسمت چیه؟» ، گفتم :«قاسم» ، فامیلی ت؟ «سلیمانی» مگه درس نمیخونی ؟ «چرا آقا ولی می‌خوام کار هم بکنم» مرد صدا زد «محمد، محمد، آمحمد» ، یک دیس برنج با خورشت آورد ، اولین بار بود می دیدم ، بعدأ فهمیدم به آن «چلو خورشت سبزی» می گویند گفت «بگذار جلوی این بچه» ، طبع عشایری ام و مناعت طبع پدرو مادرم اجازه نمی داد ، این جوری غذا بخورم ، گفتم « نه ببخشید من سیرم » ، در حالی که از گرسنگی و خستگی ، نایِ حرکت نداشتم حاجی با محبت خاصی گفت :«پسرم بخور» ، ظرف غذا را تا تَه خوردم ... حاج محمد گفت :«میتونی کار کنی و همین جا هم بخوابی و غذا بخوری ، روزی ۵ تومان به تو می دهم ، اگر خوب کار کردی حقوقت را اضافه میکنم» برق از چشمانم پرید ، از زیارت «سیدِ خوشنام، پیرِ خوشنام» تشکر کردم که مشکلم را حل کرد حاج محمد مرا به محمد سپرد ، محمد مرا داخل آشپزخانه برد ، آشپز سفید خیلی چاقی بود ، نگاهی غضب آلود به من کرد به تندی به محمد گفت : « این بچه را کجا آورده ای؟ مگر بچه بازی است؟ دلم هُرّی ریخت پایین ... جوان دیگری آمد با لهجه ای که برایم آشنا بود ... جوان بر حسب اتفاق اسمش هم قاسم بود ، قاسم مهم ترین پشت گرمی من شد و هم حامی و مراقب من حالا شش ماه میشد کار میکردم ، برای درآمد بیشتر یک «آبمیوه گیری» هم خریدم و شروع کردم در «پیاده رو» آبمیوه گیری کردن ... شب آهسته پول هایم را شروع به شمردن کردم : سر جمع ۱۲۵۰ تومان از خوشحالی در پوست خودم نمی گنجیدم ، موفق شدم پس از پنج ماه ، ۱۰۰۰ تومان برای پدرم پول بفرستم ، بالاخره موفق شدم قرض پدرم را اَدا کنم ... برگرفته از کتاب «از چیزی نمی ترسیدم» عضو شوید👈 @fekree_roshan
بارها گفتم باز هم میگم ، در رأس نقشه های دشمن «تبلیغ» هست و علاج اون هم «تبیین حقیقت» و با «تبیین» میشه وسوسه هایی که روی جوونهامون اثر میزاره رو بی اثر کرد ، نه با باتوم «جهاد تبیین» علاج پروپاگاندای دشمن علیه جمهوری اسلامی است رهبر انقلاب ، ۱۹ دی سالروز قیام خونین مردم قم عضو شوید👈 @fekree_roshan
یک عده‌ای و خارجی‌ها در تبلیغاتشان اینجور می‌خواستند وانمود بکنند که این اغتشاشات ، که حالا یک تعدادی می‌آیند در خیابان‌ها و فریاد می‌کشند و فحش می‌دهند و یک شیشه‌ای را می‌شکنند و سطل زباله‌ای را آتش می‌زنند مخالف با «ضعف‌های» کشورند؛ ضعف‌های مدیریتی، ضعف‌های اقتصادی و... نه، بنده به شما عرض می‌کنم عکس این قضیه است. اینها می‌خواستند «نقاط قوت» ما را از بین ببرند. عضو شوید👈 @fekree_roshan