eitaa logo
فکر روشن
136 دنبال‌کننده
920 عکس
743 ویدیو
4 فایل
در دنیایی که رسانه حکمرانی میکند به یک فکر روشن برای تشخیص حرف درست از دروغ و تحریف نیاز داریم استفاده از مطالب کانال آزاد است @fekree_roshan
مشاهده در ایتا
دانلود
8.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپی بسیار زیبا ، و پر از حرف دست حاج قاسم گره گشاست ... عضو شوید👈 @fekree_roshan
حقایقی از زندگی حضرت ام البنین و فرزندانش : حضرت ام البنین (فاطمه بنت حزام) ، پس از شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها، با حضرت امیرالمومنین ازدواج کرد و بعد از شهادت حضرت علی هم، با هیچ مرد دیگری ازدواج نکرد پدر و جد ایشان در میان عرب به «دلیری و شجاعت» شناخته می شدند پس از مدتی از ازدواجشان ، حضرت ام البنین به حضرت علی پیشنهاد داد که ایشان را به نام اصلی یعنی «فاطمه» صدا نزنند تا امام حسن و امام حسین بیاد مادرشان نیافتند و اندوهگین نشوند بنابراین حضرت علی به ایشان لقب ام البنین داد یعنی مادر پسران حضرت ام البنین، ۴ پسر به نام های «عباس» «عبدالله» «جعفر» و «عثمان» به دنیا آورد نام «عثمان» به دلیل علاقه حضرت علی به «عثمان بن مظعون» ، صحابی بزرگ پیامبر انتخاب شد حضرت ام البنین و شمربن ذی الجوشن هر دو از قبیله «بی کلاب» بودند، اما هرگز خواهر و برادر نبودند و اینکه شمر در کربلا وقتی امان نامه برای حضرت عباس و برادرانش آورد و آنها را خواهرزاده ها صدا زد ، تنها به دلیل «هم قبیله» بودن با مادر آنها بود و از نسل خیلی دور «کلاب» بودند در کربلا حضرت عباس برداران خود را جمع کرد و فرمود : « ام البنین روی شما سرمایه گذاری کرده است ، مباد سنگی یا تیری بر بدن پسر پیغمبر بنشیند قبل از اینکه شما زنده باشید ، بروید می خواهم قبل از رفتن به میدان ، جان دادن شما را هم ببینم ، میخواهم هر چیزی که دارم در راه حسین فدا کنم» حضرت ام البنین در واقعه کربلا حضور نداشت ، خبر شهادت فرزندانش را شنید و وقتی خبر شهادت امام حسین را هم شنید فرمود : « ای کاش فرزندانم و همه آنچه در زمین است فدای حسین میشد و او زنده میماند» حضرت ابالفضل العباس، فرزند ۴ ساله ای به نام «عبیدالله» داشت و بعد از واقعه کربلا، در کنار مادربزرگش ام البنین زندگی میکرد ، بنابراین نسل حضرت علی علیه السلام، هم از طرف امام حسین فرزند حضرت زهرا باقی ماند و هم از طرف حضرت عباس فرزند ام البنین سلام الله علیها حضرت ام البنین هر روز با نوه اش ، فرزند حضرت ابالفضل ، به بقیع می‌رفت و سروده میخواند و می گریست ، مروان بن حکم یکی از حاکمان مدینه هم با آنها همراهی می‌کرده سروده حضرت ام البنین در رثای حضرت عباس و دیگر فرزندانش : «می گویند دست فرزندم قطع شده و بر سرش عمود فرود آمده ، اگر شمشیرت را در دست داشتی کسی به تو نزدیک نمیشد » «چهار پسر که مانند عقاب های کوهسار بودند و با بریده شدن رگ حیات ، یکی پس از دیگری به مرگ پیوستند ...» «باقر شریف قریشی» از علمای شیعه گفته است : «در تاریخ زنی همچون ام البنین دیده نشده که نسبت به فرزندان هَووی خود ، محبتی خالصانه ورزد ، و آنان را بر فرزندان خویش مقدم دارد» عضو شوید👈 @fekree_roshan
عکس زبان درازی آتش بیاران معرکه ی اخیر (اغتشاشات) را به مادران شهدا نشان ندهید ... عضو شوید👈 @fekree_roshan
ضد انقلاب ، جوانان را تحریک می‌کنند که به وسط خیابان بیایند و یک جوان دیگری را با سنگ و چاقو بی رحمانه بکشند و بعد برایشان اشک تمساح می‌ریزند که چرا اعدام شدند این حکایت جماعت ضدانقلاب در این ۳ ماه هست عضو شوید👈 @fekree_roshan
حقیقت این است که در این ۳ ماه اغتشاشگران ، حتی یکبار هم شعار اقتصادی ندادند حتی یکبار هم در شعارهایشان حرفی از گرانی نزدند فقط شعارشان زن زندگی آزادی بود ، برای دسترسی راحتتر به زنان و کارشان خرابی و آشوب و ناامنی و بی رحمی بود عضو شوید👈 @fekree_roshan
پیرامون سقوط هواپیمای اوکراینی سال ۹۸ : بعد از شهادت ، شهید سلیمانی و با اتحاد نسبی که بین مردم پیش آمده بود حادثه سقوط هواپیمای اوکراینی توسط جمهوری اسلامی رخ داد در ابتدا که هنوز مشخص نبود ، مقصر این حادثه چه کسی بوده است ، خیلی از مردم اهمیتی به این موضوع ندادند و حتی شمعی هم روشن نکردند اما به محض مشخص شدن آن ، که این حادثه توسط خود جمهوری اسلامی اتفاق افتاده ،عده ای یادشان آمد که باید شمع روشن کنند، و حمایت و دلسوزی کنند در واقع این حمایت نبود ، استفاده از قربانیان آن حادثه برای پیشبرد اهداف خودشان ، علیه جمهوری اسلامی بود دلسوزان واقعی آن حادثه تنها کسانی بودند که از همان ابتدا غمگین شدند ، که هنوز مشخص نبود مقصر اصلی چه کسی است این حادثه ، هم یک جور غربالگری بود آنهایی که دوستدار واقعی شهید سلیمانی بودند با همان اعتقاد باقی مانند و آنهایی که هنوز در دلشان شک و تردید بود با این حادثه، ذات واقعیشان نشان دادند و غربالگری خیلی بزرگی با همان حادثه اتفاق افتاد و اینکه در حادثه سقوط هواپیمای اوکراینی ، حسن روحانی بزرگترین خیانت را کرد پس از شهادت شهید سلیمانی و جواب موشکی سپاه به پایگاه عین الاسد آمریکا در عراق ،احتمال رخ دادن جنگ بود حسن روحانی به عنوان رئیس شورای امنیت ملی باید دستور توقف حرکت هواپیماهای کشور را صادر میکرد تا هیچ هواپیمایی پرواز نداشته باشد اما هیچ اعلامیه و دستوری صادر نکرد تا این اتفاق رخ داد در آن زمان ،کشور در شرایط جنگی به سر میبرد ، احتمال رخ دادن جنگ بین ایران و آمریکا بود پس ایران نمی‌توانست در همان لحظات اولیه اعلام کند که این شلیک به هواپیمای اوکراینی توسط نیروهای خودی بوده است ، چون در آن صورت اگر واقعا جنگنده های آمریکایی هم اقدامی می‌کردند ، نیروهای نظامی دچار شک و تردید می‌شدند که آیا این خودی است یا غیرخودی، شلیک کند یا شلیک نکند هرچند که همه افرادی که در این حادثه مقصر شناخته شدند ، به دادگاه نظامی احضار شدند و هنوز روند پیگیری پرونده ها وجود دارد ،و اینطور نیست که جمهوری اسلامی از این حادثه گذشته باشد عضو شوید👈 @fekree_roshan
تاریخ در حال تکرار شدن است در حالی که در ایتا به نفع شهید عجمیان کار می‌شود و حقایق گفته میشود، به همین نسبت در پیام رسان های خارجی به نفع قاتلان شهید عجمیان کار می‌شود و فضا مسموم است تلاش کنیم تا جای شهید و جلاد عوض نشود به فرموده رهبری : «مراقب باشیم تا در دهه‌ی شصت، جای شهید و جلاد عوض نشود، زیرا ملت ایران در دهه‌ی شصت مظلوم واقع شد و به دلیل اینکه تروریست‌ها و منافقین و پشتیبانان آن‌ها به امام و ملت ایران ظلم و خباثت کردند، ملت در موضع دفاع قرار گرفت و در نهایت هم پیروز شد.» ۱۴ خرداد ۱۳۹۶ عضو شوید👈 @fekree_roshan
برای قاتل شهید عجمیان (محمدمهدی کرمی) هشتک «به مامان نگو» راه انداخته اند و به این وسیله میخواهند تطهیرسازی کنند جنایت هیچ قاتلی با مهر مادری تطهیر نمیشود چرا که همه قاتلان و جنایتکاران در طول تاریخ مادر داشته اند عضو شوید👈 @fekree_roshan
مراقب باشند همه ، که خصوصیات شهید سلیمانی را خصوصیات «ماورایی نکنند» خصوصیات انسان زنده ایست ، که جلو ما حرکت میکند «اینطور نباشد که تصور شود یک جایگاه دست نیافتنی است» رهبر انقلاب ۱۴۰۱/۱۰/۱۱ عضو شوید👈 @fekree_roshan
فکر روشن
شعارنویسی شهید سلیمانی و سختی های پس از آن : به محض ورود به کرمان ، به علی یزدان پناه نشان دادم، گف
داستانی از شروع کارگری شهید سلیمانی در سنین ۱۳-۱۴ سالگی و پرداخت قرض پدر مادرم آن روز سردرد بود، از شدت درد برخی مواقع بی‌حال میشد ، من و خواهرانم بر بالین مادرم می‌نشستیم گریه میکردیم همیشه نگران از دست دادن مادرم بودم اما آن روز حال مادرم طور دیگری بود ، با پدرم آهسته چیزی می‌گفت، چندبار گفت : «خداکریمه» پدرم نهصد تومان بدهکار بود ،بخاطر ترس از به زندان افتادن پدرم ، بارها گریه کردم تصمیم گرفتم به شهر بروم و به هر قیمتی قرض پدرم را ادا بکنم پدر و مادرم مخالفت کردند اِصرارکردم با احمد و تاجعَلی که مثل سه برادر بودیم با هم قرار گذاشتیم راهی شهر شدیم ... احمد در خانه یک مهندس مشغول به کار شد شب سیری نان و ماست خوردیم و از فردا صبح شروع به گشت برای کار کردم ... درِ هر مغازه و کافه و رستوران و کارگاه می زدم و سوال میکردم : «آیا کارگر نمی خواید؟» همه یک نگاهی به قد کوچک و جثه نحیف من می کردند و جواب رد می دادند آخر در یک ساختمانِ در حال ساخت وارد شدم ، «اوستاعلی» نگاهی به من کرد و گفت: «اسمت چیه؟» گفتم «قاسم»، چند سالته؟ گفتم :«سیزده سال» ، مگه درس نمیخونی؟ « ول کردم» ، چرا ؟ «پدرم قرض دارد» ، اشک در چشمانم جمع شد گفتم : «آقا تو رو خدا به من کار بدید» اوستا که دلش به رحم آمده بود گفت : «می تونی آجر بیاری» گفتم : «بله» ، گفت «روزی ۲ تومان بهت میدم به شرطی که کار کنی» دستهای کوچک من قادر به گرفتن یک آجر هم نبود ، به هر قیمتی بود مشغول شدم ، شش روز بود مشغول کار بودم ، جُثّه نحیف و سن کم من طاقت چنین کاری نداشت ، «از دستهای کوچک من خون می ریخت» ، عصر پس از کار اوستا ۲۰ تومان اضافه داد و گفت این مزد هفته تو ، حالا قریب ۳۰ تومان پول داشتم ... شب در خانه عبدالله ، تخم مرغ و گوجه درست کردیم و خوردیم ، عبدالله معتقد بود من نمیتوانم این کار را ادامه بدهم ، باید به دنبال کار دیگری باشم یکبار پولهایم را شمردم تا نهصد تومان هنوز خیلی فاصله داشت ، یاد مادرم افتادم و خواهران و برادرانم ، سرم را زیر لحاف کردم و گریه کردم در حالت گریه به خواب رفتم صدای اذان بلند شد ، از دوران «کودکی» نماز میخواندم ، اگرچه خیلی از قواعد آن را درست نمی دانستم ، صدای نماز پدرم یادم است ... نماز خواندم ، به یاد زیارت «سیدِ خوشنام ، پیرِ خوشنام» دِهمان افتادم ، از او طلب کردم و «نذر کردم» : اگر کار خوبی گیرم آمد یک «کله قند» داخل زیارت بگذارم صبح به اتفاق تاجعلی و عبدالله راه افتادیم ، به هر مغازه ، کافه ، کبابی و هر درِ بازی می رسیدیم سَرک می کشیدیم : «آقا کارگر نمیخوای؟» همه یک نگاهی به ما می کردند ، می گفتند : «نه» یک کبابی گفت : یک نفرتان را میخواهم با روزی ۴ تومان ، تاجعلی رفت و من ماندم گریه ام گرفته بود ، عبدالله دستم را کشید راه افتادم ... از پله های یک ساختمان بالا رفتم ، صدای همهمه زیادی بود ، بوی غذا آنچنان پیچیده بود که عَن قریب بود بیفتم مرد چاق پشت میز نگاهی کرد، با قدری تندی سوال کرد : « چه کار داری؟» با صدای زار گفتم : «آقا کارگر نمیخوای؟» آنقدر زار بودم که خودم هم گریه ام گرفت ، چهره مرد عوض شد با مهربانی نگاهم کرد ، گفت : «اسمت چیه؟» ، گفتم :«قاسم» ، فامیلی ت؟ «سلیمانی» مگه درس نمیخونی ؟ «چرا آقا ولی می‌خوام کار هم بکنم» مرد صدا زد «محمد، محمد، آمحمد» ، یک دیس برنج با خورشت آورد ، اولین بار بود می دیدم ، بعدأ فهمیدم به آن «چلو خورشت سبزی» می گویند گفت «بگذار جلوی این بچه» ، طبع عشایری ام و مناعت طبع پدرو مادرم اجازه نمی داد ، این جوری غذا بخورم ، گفتم « نه ببخشید من سیرم » ، در حالی که از گرسنگی و خستگی ، نایِ حرکت نداشتم حاجی با محبت خاصی گفت :«پسرم بخور» ، ظرف غذا را تا تَه خوردم ... حاج محمد گفت :«میتونی کار کنی و همین جا هم بخوابی و غذا بخوری ، روزی ۵ تومان به تو می دهم ، اگر خوب کار کردی حقوقت را اضافه میکنم» برق از چشمانم پرید ، از زیارت «سیدِ خوشنام، پیرِ خوشنام» تشکر کردم که مشکلم را حل کرد حاج محمد مرا به محمد سپرد ، محمد مرا داخل آشپزخانه برد ، آشپز سفید خیلی چاقی بود ، نگاهی غضب آلود به من کرد به تندی به محمد گفت : « این بچه را کجا آورده ای؟ مگر بچه بازی است؟ دلم هُرّی ریخت پایین ... جوان دیگری آمد با لهجه ای که برایم آشنا بود ... جوان بر حسب اتفاق اسمش هم قاسم بود ، قاسم مهم ترین پشت گرمی من شد و هم حامی و مراقب من حالا شش ماه میشد کار میکردم ، برای درآمد بیشتر یک «آبمیوه گیری» هم خریدم و شروع کردم در «پیاده رو» آبمیوه گیری کردن ... شب آهسته پول هایم را شروع به شمردن کردم : سر جمع ۱۲۵۰ تومان از خوشحالی در پوست خودم نمی گنجیدم ، موفق شدم پس از پنج ماه ، ۱۰۰۰ تومان برای پدرم پول بفرستم ، بالاخره موفق شدم قرض پدرم را اَدا کنم ... برگرفته از کتاب «از چیزی نمی ترسیدم» عضو شوید👈 @fekree_roshan
Hossein Haghighi - Yeko Bist (128).mp3
1.9M
حسین حقیقی در رثای شهید سلیمانی عضو شوید👈 @fekree_roshan
نذر به سبک حاج قاسم یک روز درماه را نذر جانباز ۷۰ درصدکرده بود از حمام بردن تاشستن لباس و نظافت فقط برای خدا @fekree_roshan