وقتی میخواستیم بدنِ بیجانش را
در قبر بگذاریم مادرش بیتاب بود
و فریاد میزد
- آرام پسرم را در قبر بگذارید
- آرام خاک بریزد
- آرام سنگ ها را رویش بگذارید
آرمانم تنها جـان داد کنارش بمانید. .
+ فردای آن روز#آرمـان به خوابش آمد و گفت:
مـادرجـان تنها جان ندادم!!!
لحظات آخر سرم روی زانوی ارباب بود
تـنـهـا نـبـودم:))))
#شهیدعلیوردی
#شهیدامنیت
- ڪنجِدنجِ
شبیه آیه های فتح و پیروزی درخشیدی به قلبِ پر غمِ اسلام وحیِ مُنزَلی بودی..
همه گریان در آن هنگامه و تو در میان قبر
در آغوش پر از مِهرِ حسینبنعلی بودی:))
#شهیدعلیوردی