|ܦ߭ܝߊܦ߳ߺࡉ|"
__
پرچمزدهاندازغمتوکوچهبهکوچه
انگارعوضکردهزمین،پیرهنشرا ..
چقدر قشنگه وقتی خدا میگه :
أَلَیْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ...
آيا خدا كفايتكننده بندهاش نيست..؟!
گردی صورتش را با چادر محکم پوشاند ..اسکناس ها در مشت عرق کرده اش،مچاله شده بودند .
باتردید وارد شد با دیدن کاغذ پشت شیشه برق امید در چشمانش صاعقه زد ..
_این ماه نسیه میدهم .
دنبال فروشنده گشت آن طرف تر،روی نردبانی نوشته را که خواند،باران اشک از آسمانِ چشمانش،روی زمین چادرش ریخت ..
"شکر خدا ک در پناه حسینیم عالم از این خوب تر پناه ندارد"
آرام گرفت مشتش باز شد ..
عرق خجالت اسکناس ها خشک شده بود :))