🌷🍀🌸🌼🥀
#آشنایی_کودکان_با_احکام
اتل متل توتوله
میاد صدایِ توله
فک میکنم این توله
توله ی اون سوسوله
همیشه داره توله
بریز بپاش پوله
بگم هزینه ی اون
سوت میکشه سراتون
همسایه هاش فقیرن
توو دامِ غم اسیرن
سگش که زرد و بوره
گاهی اونو می شوره
با حوله ی توو حمام
خشک میکنه سرانجام
فکر میکنه که پاکه
شستن براش مِلاکه
وقتی میشه یه سگ تر
خونه میشه نجس تر
هرجا که پا بذاره
اونجا نماز نداره
وقتی میاره سگ توو
میریزه توو اتاق مو
مدفوعِ سگ نجسه
درازه شرحِ قصه....
🌼☘🌷🍀🌸🌼🥀
این سگ و خوک نجسن
حاملِ انگل هستن
باید بشیم ازش دور
مثلِ شرابِِ انگور
ضرردارن سه تاشون
برای جسم و هم جون
چهارُمین نجس خون
خونِ آدم یا حیوون
پنج و شِشَم نَجِسَن
که بول و مدفوع هستن
وقتی بمیره حیوون
مُرداره و نجس اون
آبِجویِ با اَلکُل
بدان حرامه بِالکُل
شتر که خورد نجاست
یِه کم بکُن رعایت
چون عرقش نجسه
نمازا نادرسته
فعلأ تا اینجا نُه چیز
ازین نُه تا بپرهیز
باید رساله خوانیم
تا ببش ازین بدانیم
هر که خدا پرسته
دل به نجس نبسته
دلای پاک و پرنور
از هر پلیدیَن دور
توو آیه های تطهیر
راه علی رو یاد گیر
گوشم به حرف دینه
مسلمونی همینه
🌸🌻🍀🌼🌸☘🥀
#تربیتی
#شعر_کودک
#ابتدایی
#سگ
#نجاسات
«شعر از آتشی»
🌼 نشر این شعر یقینا
صدقه ی جاریه است 🌼
✅
#قصه_کودکانه
#تربیتی
🌸قصه حرف زشت
یک روز بعد از ظهر خواهر خرسو به خرسک زنگ زد و از او دعوت کرد تا با هم بازی کنند خرسو گفت : « عروسک هایت را هم با خودت بیاور تا بازی کنیم. بعد هم با هم فیلم تماشا می کنیم. » خرسک از مامانش اجازه گرفت و عروسک هایش را در کالسکه بچه گذاشت و با عجله به سمت خاله خرسو راه افتاد. خرسو دم در منتظر او بود. آخرین باری که خرسک به خانه خرسو آمد ، با هم مامان بازی کردند. این دفعه هم دنباله همان بازی را ادامه دادند. بعد از کلی مامان بازی و سر و صدا از مامان خرسو اجازه گرفتند که تا فیلم تماشا کنند. خرسو گفت: « نگاه کن این فیلم را برادرم کرایه کرده. بیا تماشا کنیم. » خرسک گفت : « باشه. » اسم فیلم مشکلات در مدرسه خرس ها بود و برای آدم بزرگ ها ساخته شده بود. فیلم درباره نوجوانان و مدرسه بود. خرسک چیزی از فیلم نفهمید. بچه هایی که در فیلم بازی می کردند ، از دست هم عصبانی و ناراحت می شدند ولی خرسک نمی دانست چرا ! آن ها سر به سر هم می گذاشتند و لباس های همدیگر را مسخره می کردند. آن ها حرف هایی می زدند که خرسک نمی فهمید. وقتی عصبانی یا ناراحت می شدند چیزهایی می گفتند که خرسک تا حالا نشنیده بود.
او فکر کرد این حرف ها چیزی شبیه « مزخرف ! » یا « لعنتی ! » اما به زبان آدم بزرگ هاست. یکی ، دو تای آن ها را با خودش تکرار کرد. به نظرش خیلی جالب بودند. بعد از فیلم خرسک و خرسو کمی دیگر با هم بازی کردند و بعد خرسک به خانه آمد. سر میز شام خرسک فیلم را برای بابا ، خرسه ، مامان و برادر خرسی تعریف کرد و گفت که چطور بچه ها در مدرسه عصبانی یا ناراحت می شدند و سر به سر هم می گذاشتند و لباس های هم دیگر را مسخره می کردند. برادر خرسی گفت : « من این فیلم رو با برادرم خرسو دیدم. از فیلم خوشت آمد ؟ فکر می کنی برای سن تو مناسب است ؟ » به خرسک برخورد و گفت : « نخیر ! خیلی هم خوشم آمد. او دستش را بلند کرد تا نشان دهد که فیلم چقدر برایش جالب بوده که دستش به لیوان خورد و لیوان افتاد و شیر روی میز ریخت. خرسک خواست بگوید « اه » ولی یکی از حرف های توی فیلم یادش افتاد و آن را تکرار کرد. مامان ، بابا خرسه و برادر خرسی ساکت شدند و با دهان باز به خواهر خرسک خیره شدند.
خرسک به فکر فرو رفت. مامان نفس زنان گفت : « چی گفتی ؟ » خرسک من منکنان گفت : « یادم رفت. » زبان بابا بند آمد و دستش با چنگال خشک شد و توی هوا ماند. مامان پرسید : « این را از کجا یاد گرفتی ؟ » خرسک گفت که این ها را در فیلم شنیده است. مامان خرسه گفت : « حرف هایی که توی فیلم شنیدی حرف های بدی هستند ، حرف هایی که هیچ خرسی نباید به زبان بیاورد. زبان ما همیشه باید زبانی دوستانه باشد. آدم های خوب هیچ وقت از این حرف ها نمی زنند و تو هم اگر می خوای آدم خوبی باشی نباید از این حرف ها بزنی. » خرسک موقع خواب از مامان خرسه عذرخواهی کرد و به او گفت که دوست دارد خرس خوبی باشد.
🧑🎄