#قصه_کودکانه
🦁شیری که آدم ندیده بود
#قسمت_اول
در روزگاران قدیم درجنگل سرسبزی شیری زندگی میکردکه تا به حال آدم ندیده بود. به همین دلیل خیلی مایل بود آدم ها را ببیند.
او هرجا می رفت صحبت از آدم بود بنابراین تصمیم گرفت تا هرطور شده ببیند آدم چه شکلی است از جنگل بیرون رفت و در صحرا به جستجو پرداخت در حال حرکت شتری را دید نزدیک او رفت و از او پرسید آیا تو آدم هستی؟
شتر درجواب گفت: ای سلطان بزرگ من آدم نیستم آدم کسی است که از من برای باربری استفاده می کند شیر با تعجب نگاهی به او کرد واز کنار شتر گذشت.
چند قدم آن طرف تر گاوی را دید با خود گفت: حتما این همان آدمی است که به دنبالش هستم.
پس نزدیک رفت و پرسید: آیا تو آدم هستی؟ گاو در جواب او گفت: نه ای سلطان بزرگ من گاو هستم آدم کسی است که با من زمین شخم می زند، شیر با تعجب همانطور که می رفت به الاغی رسید، از او پرسید آیا تو آدم هستی؟ الاغ گفت: نه ای سلطان بزرگ من کسی هستم که از دست آدم فرار کرده ام، چون هر وقت مرا میگیرد بار پشتم می گذارد و از من کار می کشد و سواری می گیرد.
شیر که از شنیدن این حرف ها خیلی ناراحت شده بود با خود گفت: این آدمی عجب موجود عجیبی است همه حیوانات از دستش در عذابند و دوباره به راه افتاد.
رفت و رفت تا به نزدیکی روستایی رسید چشمش به دو تا موجود افتا د که روی دوپا راه می رفتند آنها نجار و شاگردش بودند که برای نجاری از روستا بیرون آمده بودند تا به روستای دیگر بروند شیر با خود گفت: حتما این باید آدم باشد پس نزدیک نجار شد و پرسید: آیا تو آدم هستی؟
نجار که از دیدن شیر وحشت کرده بود برخود مسلط شد و گفت: بله اتفاقا من دنبال شیرمی گشتم تا او را از نزدیک ببینم و برایش خانه ای بسازم حالا که همدیگر را پیدا کردیم یک لحظه همین جا بنشین تا یک خانه زیبا برایت بسازم.
شیر گفت: اما همه حیوانات می گویند که تو از آنها کار می کشی نجار گفت: دروغ می گویند. اگر چند لحظه صبرکنی می فهمی که چقدر آدم ها خوبند.
بعد رو به شاگردش کردو گفت: زود باش چند تکه چوب بیاور این را گفت و مشغول کار شد خیلی زود یک صندوق چوبی درست کرد و روبه شیر کردو گفت: حالا بیا دراین خانه بنشین ببینم برایت مناسب است یانه؟
#این_قصه_ادامه_دارد...
🍃🌼🌸🍃
#قصه_صوتی
#قصه_کودکانه
#قصه_مهدوی
🐜عنوان قصه: 🐝دشت مقدس🐝
🐝 #قسمت_اول
🐜قصه در مطلب بعدی می باشد👇
#فلسطین
🌸🐝🌸🐜🌸🐝🌸